۱۳۹۲ شهریور ۱۷, یکشنبه

سیری در جهان بینی ناصر کاخساز (6)

 
آفرینش استدلال
ناصر کاخساز
سرچشمه:
اخبار روز
شین میم شین

 آدم گفت:
چگونه می‌توان مرگ و جاودانگی را در هم آمیخت.
مار گفت:
اگر شما به این سیب گاز بزنید، نخست به دانش و سپس به عشق دست پیدا می‌کنید.

·        به این پرسش و پاسخ بهتر است که اندکی دقت کنیم.

1

·        مار در پاسخ به پرسش آدم مبنی بر اینکه مرگ و جاودانگی چه ربطی به هم دارند، دست به شعبده بازی می زند و می گوید که سیب بخورند و بعد پرت و پلائی در زمینه عواقب سیب خوارگی تحویل حوا و آدم می دهد.

·        خود همین شیوه رفتار از عجز نویسنده این مطلب در زمینه پیگیری فکری پرده برمی دارد.
·        هر متفکری قاعدتا باید به جای ویراژ دادن و گرد و خاک به پا کردن جهت طفره رفتن از پاسخ درخور، به پرسش های مطروحه از سوی کاراکترهای نوشته خویش پاسخ منطقی دهد.
·        عدم صداقت و عوام فریبی اما وجه مشترک همه خردستیزان خرد و کلان ایران و جهان است.

2
اگر شما به این سیب گاز بزنید، نخست به دانش و سپس به عشق دست پیدا می‌کنید.

·        گئورگ لوکاچ می گفت:
·        «هر خیانتی با زیر پا نهادن دیالک تیک آغاز می شود.» 

·        حق هم داشت.

·        از همین فرمولبندی مار می توان به طرز تفکر ضد دیالک تیکی او، به تفکر دوئالیستی او پی برد که یکی از فرم های مشهور طرز تفکر متافیزیکی است:
·        سیب خوردن همان و کسب دانش و بعد عشق همان.

·        ناصر کاخساز این تفسیر از ماجرای حوا و آدم و مار را از ایدئولوگ های بورژوائی واپسین اقتباس کرده است.
·        در کتب و مطبوعات و تلویزیون های غربی هم به همین تفسیر بورژوائی ـ واپسین از اسطوره یاد شده برخورد می کنیم.

·        اما چرا باید گاز زدن به سیبی منشاء دانش و سپس عشق باشد؟


3
اگر شما به این سیب گاز بزنید، نخست به دانش و سپس به عشق دست پیدا می‌کنید.

·        این جفنگ مار را فقط در صورتی می توان تا حدودی توجیه کرد که خوردن سیب را به مثابه کرد و کاری مادی محسوب داریم که به شناخت محتوای سیب منجر می شود و شناخت به مثابه کار فکری می تواند لذت بخش باشد و تا حدودی منشاء عشق.
·        به همین دلیل هم بوده که در ادبیات قرون وسطی واژه های آشنا و بیگانه به مثابه دوست و دشمن معنی شده اند.
·        عشق در هر صورت دیالک تیکی از عاطفه و احساس و نیازهای غریزی و شناخت و شعور است.

4
اگر شما به این سیب گاز بزنید، نخست به دانش و سپس به عشق دست پیدا می‌کنید.

·        ایراد استدلالی مار اما در منظور او از دانش و عشق است.

·        دانش نسبت به چی و عشق به کی و چی؟

·        حوا و آدم با گاز زدن سیب و یا با خوردن گندم در بهترین حالت به شناخت سیب و گندم و احیانا به عشق به سیب و گندم نایل می آیند و نه به دانش و عشق انتزاعی، کلی، مطلق و محض.
·        ترفند همیشگی خردستیزان از نیچه و هایدگر تا مشد احمد بازی با  مفاهیم انتزاعی است:

من آن مفهوم مجرد را جسته ام.
من آن مفهوم مجرد را می جویم.

·        مفهوم مجرد مادر مرده، مثلا مفهوم عشق فقط در چارچوب دیالک تیک مجرد و مشخص معنی کسب می کند.
·        و گرنه، عشق انتزاعی و هر چیز انتزاعی دیگر فقط به درد عوام فریبی می خورد.

5
اگر شما به این سیب گاز بزنید، نخست به دانش و سپس به عشق دست پیدا می‌کنید.

·        بر خلاف تصور مار، دانش و عشق در روند کار و ببرکت کار ـ بسان تفکر و تکلم، مفهوم و واژه ـ نه یکی پس از دیگری، بلکه توأمان پدید می آیند.

·        پیوند فی مابین، پیوندی دیالک تیکی است و نه دوئالیستی.
·        بدون واژه، مفهومی وجود ندارد و بدون مفهوم، واژه ای.

·        تفکر و تکلم همیشه دست در دست با یکدیگر می روند.
·        حتی می توان به جرئت گفت که میزان توسعه فکری هر کس به میزان گنجینه واژه های او ست.

·        حریفی بی خبر از عالم و آدم می گفت:
·        فلانی با دو هزار کلمه حرف می زند، ولی من با دویست کلمه.

·        حریف به نقش غول آسای  مفاهیم واقف نبود.
·        چون با تفکر مفهومی بکلی بیگانه بود و درست به همین دلیل فاجعه آفرید.

6
انسان با عشق خودش را در قالب‌های نوینی بازتولید می‌کند.

·        شیوه استدلال مار از عقب ماندگی تجربی و نظری او حکایت دارد:
·        انسان خود را نه با عشق انتزاعی بلکه با تولید مادی و در روند تولید مادی باز تولید می کند:
·        عشق یکی از رهاوردهای تولید است.

·        حتی اگر منظور مار تولید مثل باشد، باز هم تعیین کننده غریزه تکثیر و توسعه نوع است که به کشش غریزی انسان ها نسبت به هم منجر می شود و در لفافه عشق ایدئالیزه   می شود. (به عرش اعلی برده می شود.)

·        عشق در سیستم مختصات تولید (مثل)  و عشق، در بهترین حالت ثانوی است، نه اولین، معلول است و نه علت.

·        عشق معلولی است که بنا بر قوانین دیالک تیکی به نوبه خود در علت (تولید و تولید مثل)  مؤثر واقع می شود.
·        انسان ها با عشق خود را و شیوه زیست خود را باز تولید نمی کنند، بلکه با تولید (مثل)  مادی به این کرد و کار مهم نایل می آیند.

7
حوا گفت: 
اما چرا اول دانش و سپس عشق؟

·        حوا در گرد و غبار ویراژهای مار فراموش کرده که آدم پرسش دیگری از او داشته و به جای پاسخ درخور، یاوه گاز زدن به سیب و پرت و پلاهای بعدی را تحویل گرفته است.
·        پرسش حوای «ناقص العقل» اما فی نفسه پرسشی منطقی و دیالک تیکی است.  

8
مار گفت:
برای این که عشق شعله ‌ای است که پس از دیدن – مشاهده - زبانه می‌کشد.  

·        شعبده بازی مار را باش!

·        انگار هر دیدنی بطور خود به خودی و اوتوماتیک به عشقی دامن می زند.

·        مشاهده بدین طریق به فندکی استحاله می یابد که شمع عشق را بلافاصله روشن می کند.
·        بزعم مار، دیدن سطحی (مشاهده) چیزها، پدیده ها و سیستم ها همان و شعله ور شدن چراغ عشق به آنها همان.
·        یاوه که حتما نباید شاخ و دم داشته باشد.
·        یاوه به همین جفنگیات مار می گویند.  

9
مار گفت:
برای این که عشق شعله ‌ای است که پس از دیدن – مشاهده- زبانه می‌کشد.  

·        برخلاف پندار مار میان عشق (نفرت) و مشاهده نیز نه پیوندی دوئالیستی، بلکه دیالک تیکی برقرار است:
·        به همان سان که آشنائی و شناخت می تواند محمل عشق و یا حتی نفرت باشد، به همان سان هم عشق و نفرت می تواند محمل کشش و آشنائی و شناخت ژرفتر باشد.

10
حوا گفت:
پس زود سیب را بده گاز بزنیم.

·        تورات و انجیل و قرآن و مار و ابلیس و ناصر و حواریون رنگارنگ، حوا را خر حساب کرده اند:
·        سیبی (و یا گندمی)   را نشان «ضعیفه ی ناقص العقل» می دهند و آن را منشاء معجزات غیر قابل تصور جا می زنند:
·        گازی بر سیب همان و دانشمند شدن همان و عاشق شدن همان.

·        و حوا مثل خری بدون تأمل و تفکر و سؤال و جوابی سیب می خواهد که گازش زند و بلافاصله دانشمند و بعد عاشق شود.

·        عمله ای تفسیر بمراتب بهتری از اسطوره اخراج حوا و آدم از بهشت داشت:
·        او می گفت نعمات دیگر بهشت ـ بر خلاف گندم، یعنی نان ـ  صد در صد جذب اندام می شدند.
·        بخشی از نان ولی به مدفوع بدل می شد و در بهشت خدا، مستراح وجود نداشت.
·        به همین دلیل هم خدا از خوردن گندم منع کرده بود.
·        و وقتی حوا  و آدم  به وسوسه مار گندم می خورند، خدا نمی خواهد که بهشتش به گند کشیده شود و بیرون شان می کند.

بعضی از فضلا و علمای وطنی بهتر است که هنر تفکر منطقی را از عمله های ملی بیاموزند و نه از نیچه ها و حواریون شان.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر