سرچشمه :
صفحه فیس بوک احمد قدرتی پور
قدرت فسادآور است
قدرت، بدون نظارت همه جانبه ی مردم فسادآور است .
قدرت، بدون نظارت همه جانبه ی مردم فسادآور است .
در واقع ، قدرت، نامشروع است اگر ناشی از اراده و خواست
عمومی نباشد .
این خواست و اراده نیز زمانی مشروعیت دارد که ناقض حقوق
انسانی افراد نباشد .
این یک تجربه تاریخی است که حاصل آن موضوع و مقوله ی
قدرت در علوم اجتماعی و به ویژه روان شناسی فردی و اجتماعی شده است .
در این جا منظور قدرت فردی است که منجر به کیش شخصیت و
خودشیفتگی و استبداد فرد می شود و این کم و بیش در تاریخ به مثابه ی تجربه بشری
همواره تکرار شده و یک اصل خدشه ناپذیر علمی است .
قربانی اصلی و نخستین، فرد صاحب قدرت است که تبدیل به
طاعونی می شود که همه عوامل خود و جامعه و به طور کلی همه چیز را به تباهی و فساد
می کشد .
قدرت های اولیگارشیک (باندی و گروهی) نیز چنین اند.
میم حجری
·
ما از احمد قدرتی پور چیز زیادی
نخوانده ایم و این اولین مطلبی از ایشان است که قصد تأمل روی آن داریم.
·
برای اجتناب از خروج از موضوع، این
مطلب ایشان را تجزیه و بعد تحلیل خواهیم کرد تا بهانه ای برای تضارب نظری و اسلوبی
باشد.
·
این خواست خود نویسنده محترم نیز
بوده است.
·
ما از این بابت هم شادیم و هم
سپاسگزار.
·
چون به بعضی ها وقتی گفتیم که قصد
تحلیل اشعار و افکارشان را داریم، در به روی مان بستند و رفتند.
1
قدرت فسادآور است.
ماکس وبر
جامعه شناس آلمانی و به قول فرانک دپه، سوسیال ـ امپریالیست
·
قدرت به چه معنی است؟
·
·
قدرت مفهومی سوسیولوژیکی (جامعه
شناسی) است.
·
قدرت به قول ماکس وبر ـ جامعه شناس آلمانی و به قول حریفی، سوسیال ـ امپریالیست ـ مفهومی به اصطلاح «فرم نیافته» است.
2
·
مفهوم قدرت، کلیه انواع
اعمال برتری اجتماعی را که بطور بیواسطه پا به عرصه بروز می نهند، در بر می گیرد:
·
از قدرت عالیه دولت و
تناسب قدرت در حیات اقتصادی و کاری تا به اصطلاح
«قدرت» پدر در خانواده و «قدرت» سخنران در مقابل
مخاطبین خود.
2
·
جنبه محتوائی روابط
مبتنی بر این گونه از قدرت را ـ اما ـ وقتی می
توان تعیین کرد، که آن را اولا در فرم خاصش در
نظر بگیریم، ثانیا مناسبت آن را با حاکمیت
اجتماعی قابل اثبات، مورد بررسی قرار دهیم.
3
·
حاکمیت اینجا به معنی برخورداری نهادین تضمین شده بخشی
از جامعه، در مقابل بخش دیگر آن تلقی می شود.
4
·
برخورداری، یک واقعیت امر اقتصادی است.
5
·
برخورداری عبارت است از تصاحب یکجانبه بخش هائی از محصول کار
دیگران.
6
·
شالوده نهادین چنین مناسبتی نیز ـ در وهله
اول ـ از نوع اقتصادی آن است:
·
مالکیت بر زمین، سرمایه و یا وسایل اقتصادی
دیگر.
7
·
علاوه بر آن، برای تضمین نهادین حاکمیت، فرم های دیگر نیز وجود
دارند.
·
مثلا فرم های حقوقی،
نظامی، سیاسی ـ عام و غیره.
8
·
پایه و اساس قدرت می
تواند حاکمیت اجتماعی باشد.
9
·
قدرت می تواند از حاکمیت
اجتماعی منشق شده باشد و یا بدون حاکمیت اجتماعی
برقرار شود.
10
·
مثلا «قدرت» و بطور
کلی، اوتوریته پدر در خانواده، نه بر حاکمیت استوار می شود و نه در خدمت برخورداری
اجتماعی است.
11
·
حاکمیت، مشخص کننده یک مناسبت بنیادی
اجتماعی است.
12
·
قدرت ـ اما بر عکس ـ در عرصه روابط
اجتماعی عمل می کند.
13
·
حاکمیت از آن نظام اجتماعی است.
14
·
اعمال قدرت (حکومت) از
آن قانون اساسی جامعه است، از آن بخشی از نظام اجتماعی است که آگاهانه تشکیل یافته است.
15
·
بنابرین، حاکمیت یک
واقعیت امر اجتماعی ـ اقتصادی بنیادی است و نه یک واقعیت امر سیاسی.
16
·
تنها بلحاظ هدف اجتماعی
عام، که استفاده از وسایل سیاسی قدرت و دیگر وسایل در خدمت آن قرار دارند، می توان گفت
که آیا فرم های اعمال قدرت
(حکومت) دارای خصلت حاکمیتی اند و یا نه.
17
·
این یکی از نواقص شرم انگیز و زیانبار جامعه شناسی سیاسی
کنونی است که درک و مفهوم روشنی از حاکمیت ندارد، مفهومی که از عناصر متشکله آن محسوب می شود.
18
·
از این رو ست، که جامعه شناسی سیاسی کنونی قادر به تمیز
محتوای ماهوی یک جامعه از تصویر نمودین آن نمی شود.
19
·
اغلب سوء تفاهم های مربوط به خودویژگی کشورهای
نوع شوروی می تواند به سبب عدم شناخت معیار ماهوی تمیز نظام های اجتماعی صورت گیرد.
20
·
زیرا درک این مسئله از اهمیت بزرگی برخوردار است:
·
مثلا نظام اجتماعی «دیکتاتوری
پرولتاریا»، بنا بر ماهیت
خویش، نه نظام حاکمیت، بلکه نظام قدرت (حکومت) است.
·
اعمال قدرت بر مبنای
مناسبات حاکمیت به امر برخورداری
قدرتمندان کمک می کند و فرم های اعمال قدرت، بی
تردید از نیاز به تحکیم وضع مورد نظر فراتر می روند.
·
فرم های اعمال قدرت بوسیله اهداف حاکمیت
اجتماعی تعیین می شوند.
21
·
مشخصه حاکمیت اجتماعی
این است که وسایل اعمال قدرت در درون قشر اجتماعی
مسلط (و اغلب در درون خانواده واحدی) دست به دست می شوند.
·
«به میراث گذاشتن قدرت سیاسی، همواره مؤثرترین وسیله برای حفظ سلطه
طبقه خویش بوده است.»
·
(ر. میشلز، «جامعه شناسی احزاب در دموکراسی مدرن»، 1958، ص 14)
22
·
در دولت فونکسیونر (مأموریتی)
سوسیالیستی، این تداوم و توارث قدرت اجتماعی،
ریشه کن می شود و بطور رادیکال از بین می رود.
23
·
افراد منفرد حق انحصار قدرت
برای مدت نا محدود را ندارند.
24
·
فونکسیونر (مأمور) قابل تعویض است.
25
·
فونکسیونر حقوق بگیر است و به ازای خدمت خویش مزد دریافت
می کند.
26
·
فونکسیونر نمی تواند قدرت
خود را برای برخورداری شخصی (پر کردن جیب خود)
مورد استفاده قرار دهد، مگر اینکه قوانین جامعه را زیر پا بگذارد.
27
·
قشر رهبران شوروی نیز هرگز خصلت «طبقاتی» نداشته اند.
28
·
به قول هربرت مارکوزه، «بوروکراسی
(دستگاه اداری) شوروی، بنظر نمی رسد که شالوده ای برای
کسب منافع خصوصی مؤثر در مقابل شرایط فراگیر و عام سیستم اجتماعی، که منبع امرار معاش آن را تشکیل می دهد، داشته
باشد.»
·
(هربرت مارکوزه، «آموزش اجتماعی مارکسیسم شوروی»،
1964، ص 118)
29
·
«جامعه شوروی تمایزمند بوده است، ولی
منقسم نبوده است.
30
·
تمایزمندی این جامعه در وحدت ادامه یافته است.
31
·
آخرین منبع قدرت ـ بسان مالکیت «اشتراکی» که پایه و اساس این قدرت را تشکیل می دهد ـ بی نام و بی نشان مانده است.
32
·
هر قدرت منفردی ـ بسان «وکالت تام الاختیار» ـ قدرت مشتق گشته مانده است.
33
·
اختیارات رهبر دولت نیز در نهایت به مثابه
وظایف خود تعیین کرده، خصلت محدود کسب می کردند:
·
«آماج نهائی» که همه باید خدمتگزار آن باشند و خود رهبری هم خود را مکلف بدان
اعلام می کند، سبب می شود که قدرت رهبری نیز به قدرت
محوله، بمعنی تاریخی آن، مبدل شود.
34
·
قدرت ـ بدین طریق ـ شفافیت کسب می کند:
الف
·
قدرت، خود را بوسیله خویشتن خویش
توجیه نمی کند.
ب
·
قدرت خود را نه به این دلیل
واقعی که وسایل فشار اجتماعی به تک تک
افراد جامعه تعلق دارند، بلکه از طریق خادم «آماج
نهائی» بودن خویش و از طریق برسمیت شناسی این
«آماج نهائی»، بمثابه آماجی که ارزش آن را دارد، که
بخاطرش حکومت شود (اعمال قدرت شود)، توجیه می کند.
ت
·
قدرت اما، همزمان، با توجه به
«آماج نهائی»، که بیانگر
فونکسیون قدرت است،
زمان بندی می شود.
پ
·
قدرت همواره سایه پایان مندی خود را بالای سر
خود دارد، که تنها با نیل به «آماج نهائی»
می تواند محو شود.
ث
·
پیش شرط وجود قدرت شوروی ـ بنابرین و بنا بر
ماهیت آن ـ عدم وجود آن، بمثابه «قدرت طبقاتی» است، عدم وجودی که خود نیز خواهانش
است.»
·
(ورنر هوفمن، «قانون اساسی کار در اتحاد شوروی»، 1965، ص 526)
35
·
دولتی که به «وکالت» از سوی خلق زحمتکش،
بوسیله مأمورین همیشه قابل خلع (چه از «بالا» و چه از «پائین») اداره می شود، بنا
بر ماهیت خود، دولت حاکمیت نیست، اما دولت قدرت می تواند باشد.
36
·
هر نظام قدرت اجتماعی، بر مبنای محتوای
آن، از نظام حاکمیت
تمیز داده می شود و نه حتما بر مبنای فرم های آن.
37
·
قبول این ادعا که اگر اعمال قدرت مبتنی بر حاکمیت نباشد، معتدلتر از استفاده از قدرت با خصلت حاکمیت خواهد بود، ساده لوحانه است.
38
·
میزان کم و یا بیش مزایائی که یک جامعه عرضه
می کند، بطور کلی نمی تواند موضوع قضاوت علمی قرار گیرد.
·
در واقع، محتوای جامعه است که در نهایت، تعیین کننده ادعاها و فرم های نمودین آن است.
39
·
تمیز نظام قدرت از نظام حاکمیت، ما را به این نتیجه می
رساند، که استالینیسم را نمی توان بمثابه توتالیتاریسم
قلمداد کرد، توتالیتاریسمی
که مشخصه نظام حاکمیتی
از نوع ناسیونال ـ سوسیالیسم (فاشیسم آلمان هیتلری) است.
·
·
(توتالیتاریسم عبارت است از فرم حاکمیتی که با استفاده از متدهای
دیکتاتوری، به سرکوب دموکراسی می پردازد و مجموعه
حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را (بنا بر اصل رهبریت) تابع خود می سازد و
قلدرمنشانه به صدور دستور العمل های دقیق و واجب الاجرا می پردازد.)
40
·
کسی که مثل فریدریش ادعا می کند که «سیستم
های فاشیستی و کمونیستی، سیستم های توتالیتر
هستند، که اساسا یکسان اند و فرقی با هم ندارند» و
برای اثبات ادعای خود، از وجود «یک ایدئولوژی واحد، یک
حزب واحد زیر رهبری یک شخص واحد، پلیس تروریستی واحد، در انحصار داشتن
کومونیکاسیون و تسلیحات و اقتصاد واحدی، که بطور سانترالیستی اداره می شود» (س. ج. فریدریش، «ماهیت حاکمیت توتالیتر»، 1966، ص 20، 46،
47)، چنین کسی با مطلق کردن تشابهات صوری (فرمال)،
جوانب محتوائی، پایگاه
اجتماعی خاص،
تفاوت میان مالکیت خصوصی و مالکیت اشتراکی بر وسایل اقتصادی و هدف اجتماعی قدرتمداری
هر کدام از آندو را نادیده می گیرد.
41
·
فقط با توسل به این ترفند است، که می توان نوعی از دیکتاتوری تربیتی تاریخی را با فرمی از دیکتاتوری استقامت تاریخی یکسان قلمداد کرد و
افراطی را در «دیکتاتوری پرولتاریا» قابل مقایسه با مظهر «دیکتاتوری بورژوازی»
تلقی نمود.
42
·
استالینیسم موضوع جامعه شناسی «توتالیتاریسم» نیست، بلکه برعکس، موضوع جامعه شناسی «دیکتاتوری پرولتاریا» است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر