۱۳۹۷ مهر ۸, یکشنبه

تأملی در افکار هفتگانه ی همنوعی (۵)

 
تحلیل 
از
میم حجری 
 
۱
باشد که همدل باشیم 
بدون راهیابی به راز یکدیگر
همدل
یعنی 
هماندیش
دوست صمیمی و جانی
دوستی
مبتنی بر شناخت متقابل است.

این بدان معنی است
که
همدلی
پایان برپایی دیواری از راز میان حریف و حبیب است.

در نتیجه می توان گفت
که
در این پیش شرط حریف 
عیب و ایرادی منطقی هست.

راز چیست؟

دلیل تشکیل دیواری از راز 
میان حریف و حبیب چیست؟

۲

باشد که همدل باشیم 
بدون راهیابی به راز یکدیگر
 
یکی از خدمات مهم محمد زهری به فرهنگ ما
دیالک تیک نیاز و راز و ناز 
است
که
به میراث نهاده است.

مراجعه کنید 
به
تحلیل اشعار محمد زهری

مثال:
 
گفت با دشت ها، حدیث نیاز
خواند در گوش تکدرخت، آواز

داد پیغام راز را به نسیم
تا رساند به آشنای قدیم
 
معنی تحت اللفظی:
 
نی تنهارو حدیث نیازش را با دشت ها در میان گذاشت 
و
 در 
گوش درخت تک و تنها، 
آواز خواند.
برای رساندن پیغام رازآمیز به گوش آشنای قدیم، 
دست به دامن پیک نسیم شد.
 
 
 
گنگ 
محمد زهری
 
از مجموعه برای هر ستاره
تهران ـ ۶ دی ۱۳۳۱

سوز و گداز است، مرا
شکست ناز است، مرا

عقده راز است، مرا
داغ نیاز است، مرا

ناله ی ساز است، مرا
همت باز است، مرا

لیکن در پیش رخت
گنگ و زبان بسته شدم!


فسون مار است، تو را
رنگ بهار است، تو را

لاله عذار است، تو را
زیب و نگار است، تو را

میل قرار است، تو را
بوی دیار است، تو را

لیکن از این خامشی ات
سوخته و خسته شدم!


پایان
ویرایش
 از 
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
 در 
فلسفه محمد زهری، 
عاشق
مظهر نیاز است:
  نیازمند معشوق است.
 
معشوق
با
مشاهده نیاز عاشق
واکنش طبیعی ـ غریزی نشان می دهد.
 
شروع به ناز می کند.
 
طاقچه بالا می گذارد.
 
این هنوز چیزی نیست.
 
معشوق
میان خود و عاشق
دیواری از راز  برپا می دارد.

عاشق
برای بالارفتن از دیوار راز
خود را به آب و آتش می زند.

یکی از علل خستگی مفرط عاشق حل دشوار معمای راز است.

کشف راز معشوق
به معنی شکست او در مصاف عشق است.

به معنی سقوط او به درجه آدم های عادی و پیش پا افتاده است.

حالا می توان به پیش شرط حریف اندیشید:
 
۳
باشد که همدل باشیم 
بدون راهیابی به راز یکدیگر
 
حریف
به احتمال قوی
به این حقیقت امر واقف است
که
کشف راز
پایان نیاز است.

به معنی سقوط عمیق او ست.

در نتیجه
دلش می خواهد که همدل کذایی 
به
راز او 
پی نبرد
و
در نتیجه
وابسته همیشگی او باشد
و
بسان سگی
به دنبالش کشیده شود.

ادامه دارد.
 

خود آموز خود اندیشی (۳۴)

 

شین میم شین

نه اندیشه مادرزاد وجود دارد
و
نه اندیشیدن مادرزادی.

اندیشیدن
را
باید مثل هرعلم،
در روندی دشوار فراگرفت.

۱     
  ز مشرق به مغرب، مه و آفتاب
روان کرد و بنهاد گیتی بر آب

معنی تحت اللفظی:

خدا
ماه و خورشید
را
از
از مشرق به سوی مغرب
روانه ساخت
و
جهان
را
بر روی آب گذاشت.

کدام
مشرق و مغرب
مش سعدی؟

در
کاینات لایتناهی
چگونه
خدا
مشرق و مغرب
را
کشف کرده
و
خورشید و ماه
را
از
مشرق به سوی مغزب
روانه کرده است؟

ضمنا
کدام آب؟

مگر کاینات اقیانوس پهناوری است
که
کرات آسمانی
بسان قایق و کشتی
در آن شناور باشد؟

ضمنا
از کجا می دانی؟

۱
ز مشرق به مغرب، مه و آفتاب
روان کرد و بنهاد گیتی بر آب

سعدی در این بیت شعر،
مشیت الهی
را
در
حرکت کرات آسمانی دخیل می داند
و
ادعای عجیبی را بند از پای برمی دارد
که
 گویا
زمین
شبیه کشتی بر روی آب قرار دارد.

اگر کسی اجازه سؤال می داشت،
می توانست
هم
دلیل این ادعا را بپرسد
و
هم
دلیل ساختن گیتی به شکل کشتی
 را.

۳
زمین از تب لرزه آمد ستوه
فروکوفت بر دامنش، میخ کوه

معنی تحت اللفظی:

کشتی زمین تب و لرز گرفت و به تنگ آمد.
خدا
هم
چکشی برداشت و میخی از کوه بر دامن همشیره  فرو کوفت.

تصور خدا
واقعا محال است.

خدایی که چکشی غول آسا دارد و میخ هایی کوه آسا.

سؤال
از
سعدی
این است
که
دامن زمین را با میخ کوه
به
آب دوخته است؟

یک میلیون استاد دانش کاه
این بیت سعدی
را
یک میلیون بار خوانده اند
و
احدی از این علمای دانش کاه ها
سؤالی
از
شیخ شیراز نکرده است.


آنهم
اساتیدی
که
آرزوی سفر به کرات آسمانی دارند
و
اقامه نماز
در
آنها.

۴
زمین از تب لرزه آمد ستوه
فروکوفت بر دامنش، میخ کوه

سعدی در این بیت شعر،
برای کوه ها فونکسیون میخ قائل می شود.

کشتی زمین ظاهرا بر تک دریا میخکوبی می شود
تا
حرکت زیادی نکند و آرام گیرد.

ما
در
 نهج البلاغه امام اول اهل تشیع و خلیفه چهارم اهل تسنن
نیز
 به
این فونکسیون کوه برخورد می کنیم.

     کوه ها
نه
میخ اند و نه مخلوق خدا.

کوه ها
در
اثر  آتشفشان ها  
تشکیل یافته اند.

ادامه دارد.