خودکشی شاعرانه
سهراب رحیمی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
سهراب رحیمی نویسنده
حکم ششم
ولی مطالعات بعدی ی من در باره ی آثار و زندگی صادق هدایت و این و آن مرا به یک شناخت تازه رساند و آن اینکه به این سادگی نمی شود زندگی و خودکشی ی یک هنرمند را تحلیل کرد و بعد به این نتیجه رسید که اگر اینها خودکشی نمی کردند می توانستند آثار بهتری بیافرینند.
• اکنون این سؤال ـ بسان جن کوچکی ـ کله خود را به در و دیوار ذهن خواننده می کوبد که شناخت زندگی و مرگ هنرمند چه ربطی به ارزشمندی و یا بی ارزشی آثار او دارد؟
• علاوه بر این، معیار عینی ـ واقعی برای تعیین ارزش آثار هنری از چه قرار است؟
• آنچه بظاهر اشتباه لپی تصور می شود، بیانگر جهان بینی سهراب و امثال ایشان است.
1
• سهراب ـ بسان شاملو ـ بطرزی مسکوت، بشریت را به دو طبقه اصلی تقسیم می کنند:
• طبقه هنرمند، به قول شاملو طبقه روشنفکر و به قول نمایندگان تئوری نخبگان، اقلیت انگشت شمار نخبه
• طبقه بی شعور و بی لیاقت و هیچکاره و هیچ واره موسوم به توده
• به همین دلیل است که سهراب تابلوی بزرگ «من هنرمندم!» را در صفحه فیس بوک خویش نصب می کنند و خود را از بقیه بنی بشر متمایز می سازند.
2
• سهراب ـ بسان خیلی از افراد با گرایشات چپ و راست ـ فکر می کنند که هنرمندان (شاعر و نویسنده و نقاش و طراح و رقاص و آوازخوان و غیره) تحفه نطنزند و هزار سر و گردن از توده، مثلا از حمال و عمله و بنا و نجار و معمار و دهقان و رفتگر و غیره برتر اند.
• در فلسفه اجتماعی سهراب ـ حتی افراطی تر از شاملو ـ قشر پهناور روشنفکر هم می کشد و در لایه هنرمندان خلاصه می شود.
• البته تئوری نخبگان هم ـ در تحلیل نهائی ـ منظورش از نخبگان جز مشتی ژنرال و قلدر و تئوکرات و بوروکرات و تکنوکرات و سیاستمدار و تئوریسین و دانشمند و اندیشمند و روشنفکر و غیره نیست.
• وجه مشترک همه اینها در تحقیر و تخفیف توده های مولد و زحمتکش و انکار نقش شالوده ای و تعیین کننده این بی نامان بی ادعای «بی همه چیز» مولد «همه چیز» در هر جامعه بشری است.
3
• سهراب هم ـ بسان شاملو و امثالهم ـ اقلیت هنرمند (روشنفکر، نخبه، خبره) را اندک اندک از اکثریت زحمتکش و مولد مادی متمایز می سازد، هندوانه پشت هندوانه زیر بغلش می نهد، بالا و بالاتر می برد و به درجه باری تعالی می رساند.
• شاملو در یکی از اشعارش، خدا را در مقابل خود ـ به عنوان نماینده بلامنازع انسان انتزاعی و کلی، نخبه و روشنفکر و هنرمند ـ به عجز و لابه می اندازد، از تخت سلطنت آسمانی اش پایین می کشد و خود خدا می شود:
شاملو
در جدال با خاموشی (ص 20)
(گفتگوی بین انسان و خدا)
«نقش غلط مخوان، هان!
اقیانوس نیستی تو
جلوه سیال ظلمات دور.
کوه نیستی
خشکینه بی انعطافی محض
انسانی تو
سرمست خمر فرزانگی
که هنوز از آن
قطره ای در نکشیده ای
از معماهای سیاه سر برآورده!
هستی معنای خود را با تو محک می زند
از دوزخ و بهشت و فرش و عرش بر می گذری
و دایره حضورت جهان را در آغوش می گیرد.
نام تو ام من
به غلط
به یاد معنایت منال.»
• بدین طریق، خدای کذائی که آفریننده انسان و جهان و مافیها بود، ناگهان سقوط می کند و تا حد نام انسان تنزل می یابد.
• نام کدام انسان؟
• بی کمترین تردید، انسان انتزاعی و مجرد و نه خنازیریان، جزامیان و اسهالیان.
• دردانه های کمیاب هستی، مشتی نخبه، روشنفکر از خود راضی، هنرمند و نه توده بی شعور «بی همه چیز» مولد «همه چیز! »
• بدشورای می توان نماینده ای از تئوری نخبگان پیدا کرد که جهان بینی اش ایدئالیستی نباشد.
• شاملو با تمامت کبر و کبریا و کر و فرش بلحاظ جهان بینی کمترین فرقی با طلاب حوزه «علمیه» نجف و قم نداشته است.
حکم هفتم
در اثر مطالعه ی آثار این بزرگان دریافتم که پروژه ی خودکشی، در واقع تکمیل پروژه ی زندگی هنری ایشان بوده است و این که اینها نگاهی معمولی به این حرکت نداشته اند.
• سهراب در این حکم برای تئوریزه کردن مرگ داوطلبانه و آگاهانه، مفاهیم زیر را به خدمت می گیرند:
• «بزرگان»، «پروژه ی خودکشی»، «پروژه زندگی»، «زندگی هنری»، « نگاهی غیرمعمولی»، «حرکت»
• ما بهتر است که برای درک منظور سهراب روی این مفاهیم مرکزی ایشان خم شویم:
1
مفهوم «بزرگان»
در اثر مطالعه ی آثار این بزرگان دریافتم که پروژه ی خودکشی، در واقع تکمیل پروژه ی زندگی هنری ایشان بوده است و این که اینها نگاهی معمولی به این حرکت نداشته اند.
• شیوه و متد داوری سهراب در همین حکم ایشان خودنمائی می کند:
• ایشان برای کشف حقیقت قضایا، حتی اعتنائی به چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای واقعی ـ عینی در طبیعت و جامعه ندارند.
• ایشان درست بسان عوام الناس ناتوان از خوداندیشی، به دبنال «بزرگان» کذائی (نخبگان، روشنفکران، هنرمندان) می گردند، تا در اثر مطالعه آثار آنان به راز و رمز پروژه خودکشی پی ببرند.
• یکی از بزرگان کشور سهراب به نام آیت الله اکبر رفسنجانی، در تلویزیون آلمان شکوه از آن داشته که جوانان جدید کشور احکام و فرامین «بزرگان» را زیر علامت سؤال قرار می دهند.
• ایشان هم عملا بسان سهراب می اندیشند:
• جوانان باید به مطالعه افکار و آثار «بزرگان» اکتفا کنند و پی خوداندیشی و خودمختاری نگردند!
• فرض کنیم، حق با سهراب است.
• اما معیار عینی و واقعی برای تعیین «بزرگان» کدام است؟
• به چه دلیل باید حضرت کافکا «بزرگتر» از کارل مارکس باشد؟
• صادق هدایت «بزرگتر» از برتولت برشت باشد؟
• سرگئی یسه نین، والتر بنیامین، ارنست همینگوی «بزرگتر» از ماکسیم گورکی، چخوف، آلبرت اینشتین باشند؟
• سهراب چرا و به چه دلیل برای کشف حقیقت قضایا به دستچین کردن سوبژکتیف و دلبخواهی و عمدی هنرمندان می پردازند؟
• چرا چارلی چاپلین را از در می رانند و هری مارتینسون را به خانه می برند؟
• مگر گورکی و چخوف و برتولت برشت و چارلی چاپلین بی هنرتر از صادق هدایت و بهرام صادقی و والتربنیامین اند؟
با برجسته کردن پیشاپیش هنرمندان دلسیر از زندگی و با بزرگ جا زدن بی دلیل آنها که نمی توان به اثبات حقانیت انتحار نایل آمد.
ادامه دارد