• خداوردی نانوا مرد مهربانی است.
• وقتی که دودکش پاک کن کوچک از او نان می خرد، کلوچه ای هم بدان اضافه می کند و «نوش جان» می گوید.
• دودکش پاک کن کوچک هم تشکر می کند.
• اخیرا اما خداوردی به کارهای عجیب و غریبی دست می زند.
• همیشه، وقتی که ماه بدر در آسمان نمایان می شود، خداوردی با لباس خواب از پنجره خانه اش بیرون می پرد و در شهر به راه می افتد.
• بعد خود را به پشت بام ها می رساند و با آغوش باز به استقبال ماه می رود.
• خداوردی اما خود از اینهمه خبر ندارد.
• «خداوردی معتاد ماه است!»، مردم می گویند.
• «باید این را به خداوردی نانوا گفت»، مردم می گویند.
• «و گرنه شبی از شب ها از پشت بام پائین می افتد!»
• «نه!»، دودکش پاک کن کوچک می گوید.
• «اگر ما به او بگوئیم، شرمنده خواهد شد، از اینکه در لباس خواب از خانه بیرون می آید.»
• «پس چه کار باید کرد؟»، شهردار می پرسد.
• «من مواظب او خواهم بود»، دودکش پاک کن کوچک می گوید و به قول خود عمل می کند.
• شب هائی که ماه بدر در آسمان نمایان می شود، دودکش پاک کن کوچک قائمکی دنبال خداوردی در پشت بام ها راه می افتد و برای اینکه مانع پائین افتادن او از پشت بام ها شود، از گوشه لباس خوابش می گیرد.
• اما فقط دودکش پاک کن کوچک نیست که مواظب خداوردی نانوا ست.
• گربه های کوچک هم به پشت بام ها می آیند و به دنبال خداوردی نانوا راه می افتند.
• جغد بزرگ هم همواره بالای سر او پرواز می کند.
• «ما با چنگال های مان او را می گیریم و نمی گذاریم که پائین بیفتد»، گربه ها می گویند.
• «من او را درچنگ خود می گیرم و اگر لازم شد، با خود می برم»، جغد می گوید.
• بدین طریق هیچ بلائی نمی تواند بر سر خداوردی نانوا بیاید.
• «به دودکش پاک کن کوچک باید مدال داد»، شهردار روزی از روزها می گوید.
• مردم کف می زنند، وقتی که شهردار مدال را به گردن دودکش پاک کن کوچک می اندازد.
• فقط خداوردی نانوا ست که از ماجرا خبر ندارد و دلیل دادن مدال به دودکش پاک کن کوچک را می پرسد.
• مردم می گویند:
• «همین طوری، بدون دلیل خاصی از دودکش پاک کن کوچک تقدیر به عمل می آید.
• برای اینکه او آدم خوبی است!»
و مردم ضمنا، راست می گویند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر