مارکسیسم دیالک تیکی از علم و ایده ئولوژی است.
راهنما چیه؟
مارکسیسم مثل فیزیک و شیمی است.
با این تفاوت که فیزیک و شیمی
علم الاجزاء هستند
شیمی علم اتم ها ست و فیزیک علم مولکول ها
مارکسیسم
علم الکل است
مارکسیسم
عقل کل اندیش است
و نه چراغ راهنما.
حزب توده
خورشیدی تابان دارد.
ای غافلان.
این تعریف سرمایه است و درست است.
بستن مذهب به دم سرمایه نادرست است
خدای متعال به من فراغ بال داده است
که
چیزهایی را از آن خود کنم که نمی توانم تغییرشان دهم
خدای پر کرامت به من شهامت داده است
که چیزهایی را که قابل تغییرند، تغییر دهم
خدای دانا به من دانایی داده است
که از عهده تمیز چیزها از یکدیگر برآیم
نی بر
مش نی بر
چیزی وجود ندارد که متغییر نباشد و قابل تغییر نباشد.
دلیلش خصلت و ساختار دیالک تیکی چیزها و توان شناخت بشر است
چرا که شناخت هر چیزی مقدمه و شرط و آغاز تغییر آن چیز نیز است.
تغییر و تحول چیزها
بنا بر ضرورت صورت می گیرد بی اعتنا به شهامت.
مهمترین موتور تحول
حوایج و ضرورت است.
توان تمیز چیزها از یکدیگر
اکتسابی است و نه الهی و خدا دادی
شناخت حسی
دستاورد تکامل میلیون ها ساله است:
حتی میکرو ارگانیسم ها قادر به تمیز محیط اند چه رسد به ماکرو ارگانیسم ها.
شناخت عقلی هم بر اساس شناخت حسی تشکیل می یابد و به خدمت شناخت حسی کمر بر می بندد.
دیالک تیک حسی و عقلی
دیالک تیک تجربی و تئوریکی
گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولی است خلاف دل درآن نتوان بست
گر عاشق و میخواره بدوزخ باشد
فردا بینی بهشت همچون کف دست
خیام
مش خیام
تو چه ریاضی دانی هستی که معادلات خودت را حتی به هم می زنی؟
مگر خودت نمی گویی:
گویند که جای مست دوزخ است
عاشق را از کجای معادله ات در می آوری؟
با این بار سنگین خاطرات که بر شانه های روح و روانم نهاده ای، بگو، چه کنم.
سعاد الصباح
خاطرات
خارجی نیستند، درونی و داخلی اند.
خاطرات
خودی اند و نه این و آنی.
خاطرات
نتیجه تقطیر سوبژکتیو (دلبخواهی و مصلحتی) یادها هستند.
خاطره سازی
شبیه آبمیوه گیری است.
فقط یادهای خوشایند
ایزوله و ذخیره و تکثیر و اکتوئالیزه می شوند.
از مابقی یادها فاکتور گرفته می شود.
تأسیس ایالات متحده امریکا
امری پیشرفتگرا بود
ولی
ضمنا عمیقا تضاد مند بود
به ویژه در رابطه با بومیان و سیاهپوستان.
فرنگی
تأسیس ایالات متحده امریکا
نتیجه مبارزات رهایی بخش ملی خلق های آن سامان بر ضد استعمار انگلیس و فرانسه و غیره بوده است.
ایالات متحده امریکا در گذر از جنگ های خونین طبقاتی بر ضد برده داران تشکیل یافته است.
جنگی که هنوز هم خطر شعله ور گشتنشاز نو می رود.
جامعه ایالات متحده امریکا
جامعه ای در آستانه جنگ خونین داخلی جدیدی است
منظور کریم از خاک به عتوان منشاء بشریت عناصر شیمیایی است که در جدول مندلیف گرداوری شده اند. کریم محشر است
آره.
مشد عادولف.
فقط تا زمانی که بتوانند شیره جسم و جان دشمنان را بکشند.
بعد اسکلتش در اجاق آدمسوزی خاکسترش سازند
البته پس از بیرون کشیدن طلای دندان های شان.
سگ به ستار:
چرا پس از گشت و گذار به من بیسکویت می دهی؟
من که خود عاشق گشت و گذارم؟
بیسکویت
پاداشی برای همراهی من با تو ست؟
ستار:
نه.
بیسکویت
نشانه قدردانی من از تو به خاطر گشت و گذار خوشایند است
سرمایه
کار مرده است.
کار مرده ای با شباهت غریبی به خفاشان.
حیات سرمایه
در گرو مکش خون کار زنده است
هر چه بیشتر بمکدد، عمرش درازتر می شود.
کارل مارکس در شاهکارش: «سرمایه»
خوش به حالت مش مارکس
که دیگر نیستی تا ببینی
که
منبع حیالی سرمایه
دیگر
نه کار زنده
بلکه تخلیه فکری و فلسفی و فرهنگی هر زنده جنبده است.
آره.
خلایق
از مفهوم تاریخ
مثل آملی ها «تعریفی» تعارفی عرضه می دارند
یاد کتاب های کیهانی تاریخ و جغرافیا به یاد باد.
مأمور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تگزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:
باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدر بازدید کنم.
دامدار با اشاره به بخشی از مرتع، می گوید:
"باشه، ولی اونجا نرو."
مأمور فریاد می زند: "آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم."
بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش، کارت خود را بیرون می کشد و با افتخار، نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:
"اینو می بینی؟ این کارت به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم... در هر منطقه اى... بدون پرسش و پاسخ... حالی ات شد؟ میفهمی؟"
دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود.
کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلندى می شنود و می بیند که مأمور، از ترس گاو بزرگ وحشی که هر لحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند.
به نظر می رسد که مأمور، راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد.
دامدار لوازمش را پرت میکند، با سرعت خود را به نرده ها می رساند و از ته دل فریاد می کشد:
" کارت!... کارتت را نشانش بده !"
سیوکس (از شخصیت های بومیان)
درختان
ستون های زمین اند.
با قطع آخرین درخت،
آسمان بر سر ما آوار خواهد شد.
درختان بالاخص و نباتات بالاعم
جزو موجودات زمین اند و پیشفرم جانوران و بشر اند.
نباتات
نیای ما هستند.
مسئله
نه قطع درختان و ذبح جانوران
بلکه فراموش نکردن حفظ و بازتولید و توسعه و تکثیر عقلایی آنها ست.
می توان از جمادات و نباتات و جانوران و حتی انسان ها به انواع گوناگون استفاده کرد
فقط نباید ریشه کن شان ساخت.
خطر در ریشه کنی آنها ست و نه در استفاده از آنها.
بشر با نباتات و جانوران
رابطه دیالک تیکی متقابلا سودمند داشته است و دارد وخواهد داشت.
با مورالیسم (جانی و ج. ک. و ج. نامیدن) این و آن نمیتوان به کشف حقیقت نایل آمد.
باشد اندر پرده، بازی های پنهان
مشد حریف.
این تصمیمگیری ها باید مورد بررسی مارکسیستی قرار گیرند.
رابطه دولت اسرائیل با خلق فلسطین
شبیه رابطه دولت امریکا و کاینه دا و استر عالیا با بومیان آن سامان ها ست.
سرکرده امریکا اخیرا از بقایای بومیان من - ذرت خواست تا خرمن رأی شان را هم درو کند و کیف برزگر کند.
سرکرده کاینه ادا و فاتی خان هم چند ماه قبل از بومیان آنجا من ـ ذرت خواسته بودند
از سران استر عالیا خبر نداریم.
ولی دیر و زود دارد
بی انکه سوخت و سوز داشته باشد
یوسف
خطاب به زلیخا:
جانان
اکنون ۳۸ سال است که با هم ازدواج کرده ایم
و
تو
بر خلاف من که پیر و کریه ذلیل و علیل و زمینگیر شده ام،
همیشه جوان همیشه همانی.
چه رشگ انگیزند زنان همیشه جوان همیشه همان
سربلند و سبر باش ای جاودانجانان
داستان این شعر این است که در نزدیکی شیراز تپه های مرجانی وجود دارد که خاک آن مانند خاک رس است و چون با این گل لباس و دست بشورند کف میکنند.
در روزگار قدیم و البته پیش از زمان سعدی، رسم بوده که این گل را در فصل بهار استخراج میکردند و برای استفاده عموم مقداری گل خوشبو به آن اضافه میکردند که خشک بشه.
سپس آن را بصورت قالب صابون می فروختند.
وقتی این قالب صابون را در حمام میبردند، گرما و بخار آب حمام باعث میشده که بوی گل که درون قالب گلی بوده بیرون بزنه و حمام را خوش بو کنه.
این کار را سعدی به شیوایی نمونه کرده که هم نشینی را بیان کنه و امروز ورد زبان همه هم زبانان است.
گِلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتـم که مشکی یا عبیـری
که از بوی دلاویز تو مستـــــــم
بــــــــــگفتا من گِلی ناچیـــز بودم
ولیــــــکن مدّتی با گل نشستم
کــمال همنشــین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم
سعدے
سعدی در این شعر
دیالک تیک خاک و گل را به صورت مجاورت گل و خاک
تحریف و تخریب می کند و ضمنا وارونه می سازد:
خاک در دیالک تیک حاک و گل
مقدم بر گل است.
در این دیالک تیک (ونه مجاورت برابر حوق و برابر هویت)
نقش تعیین کننده از آن خاک است.
خود گل هم از جنس خاک است و خاک و خاکستر و خاکسار خواهد شد.
خاک
منشاء همه چیزهای طبیعت و جامعه و کاینات است.
بی دلیل نیست که کریم
برای حوا و آدم منشاء خاکی قائل شده است.
حوا و آدم خاکزادند.
و
پس از مرگ خاکسار می شوند
یعنی به اصل خود برمی گردند.
سؤال این است
که
خاک چیست؟
مُردن آدمهای مشهور غیرعادیست،
چه جانانه جنگیده باشند چه بد،
مردن آدمهای مشهور غیرعادیست،
چه دوستشان داشته باشیم
چه نداشته باشیم،
آنها مانند ساختمانها و خیابانهای قدیمی هستند،
مانند اشیا و مکانهایی که به آنها عادت داریم،
و به سادگی بهخاطرِ حضورشان قبولشان کردهایم.
مردن آدمهای مشهور غیرعادیست،
شبیه مردن پدر، یا سگ و گربه خانگیست،
کشته شدن یا خودکشی آدمهای مشهور هم غیر عادیست.
مشکل این است که آنها باید با چیزی جایگزین شوند،
و تقریبا هرگز چیزی جایشان را پر نمیکند،
و این اندوهی منحصربهفرد برای ما ایجاد میکند.
مردن آدمهای مشهور غیرعادیست،
پیادهروها دیگرگونه به نظر میآیند،
کودکان و همبستران و پردهها و ماشینها، دیگرگونه به نظر میرسند.
مردن آدمهای مشهور غیرعادیست
ما دچار مشکل میشویم.
چارلزبوکفسکی
یانکی جان
کمترین فرق ماهوی بین آدم های مشهور (نامدار) و توده بی نام و بی اعتنا به نام
وجود ندارد.
اگر توه بی نام و بی اعتنا به نام
صدهزار بار شریفتر از نخبگان نامدار نباشد،
رذلتر از آنهان هم نیست.
آدم های مشهور (نامدار)
چه بسا فقط شهرت و نام دارند و این تنها چیزی است که دارند.
توده اما خدا ست که مولد هماره زحمتکش است.
بانی شهرت و نامداری برای آدم های مشهور (نامدار)
یا توده است
و
یا
طبقه حاکمه است.
به همین دلیل
آدم های مشهور (نامدار) به دسته طبقه بندی می شوند:
شخصیت های توده ای از قبیل مارکس و انگلس و لنین و هوشی مین
و
اجامر وابسته به اناگل
از قبیل هیتلر و هایدگر و یلسین و ترامپ و پالان و پوتین
دیالک تیک وحشت در روز و روزگار وحشت و وحشیت
اگر مبارزه طبیعتی و طبقاتی نباشد،
هم گرگ از گرسنگی می میرد
تا گوسفندی را ندرد
و
هم گوسفند از گرسنگی می میرد
تا نباتات را نکند و نخورد
و
فرصت و حاجت
به آمدن پیک اجل نمی ماند.
چهرسد به تأمل و رسیدن به این نتیجه که چون سقراط فانی است
پس بشریت فانی است
کورت توخولوسکی:
در کشور آلمان
افشاگر کثافات
خطرناکتر از کثافتکاران تلقی می شود.
فقط در آلمان نیست.
دلیلش این است که انتقاد اجتماعی
آژیر بیداری است و خواب خفتگان را برمی آشوبد.
حریفی را در ساواک شباهنگام می زدند و از فرط درد داد می زد.
اسرای دیگر در سلول های ساواک
روز بعد می خواستند او را به دار بزنند که آرامش سلولی شان را بر هم زده بود.
کاری به شکنجه گران نداتشند.
مارتین لوتر:
بزرگ ترین افتخار زنان این است که هر از گاهی مرد می زایند.
علف هرز سریع الرشد است.
دخترها به همین دلیل
سریعتر از پسرها رشد می کنند.
آره.
مش مارتین.
زنان پرولتاریای ازلی و ابدی اند.
مثل علف هرز
فنا ناپذیرند
و
مثل پرولتاریا هراس انگیز.
بهتر هم همین است.
فردا از ان زنان و کارگران و دهقانان و پیشه وران است
بهشت زیر پای پرولتاریا ست.
در طبیعت و جامعه
احمق و علامه وجود ندارد.
فقط تقسیم جامعتی و طبیعتی کار وجود دارد
و
هر کس در حرفهه خاص خود
علامه است
شارل ازناور و اقربا و شق القمر:
من مسیحی کاتولیکم
فرانسوی ارمنی تبارم
زنم سوئدی پروتستان است
برادر زنی دارم که الجزایری و مسلمان است
نوه ام یهودی است
ما اختلافی با هم نداریم.
دلیلش این است که ما راجع به مذهب بحث نمی کنیم.
بلکه احترام می گذاریم.
مش شارل
هماندیشی مهمترین معیار برای تمیز جماد و نبات و جانور از بشر است.
گاوان و گوسفندان هم بحث نمی کنند.
به همین دلیل سلاخی می شوند.
احترامی که مبتنی بر شناخت متقابل نباشد، احترامی مکانیکی و بی محتوا و الکی است.
ضمنا
در دیالک تیک وجود و شعور یعنی در دیالک تیک تعلقات طبقاتی و تمایلات عقیدتی
نقش تعیین کننده از ان وجود (تعلقات طبقاتی) است.
شعور و عقیده ساز دوم را می زند
نیکی را چه سود؟
ــــــــــــــــــــــــــــــ
نیکی را چه سود
هنگامی که نیکان
ـ در جا ـ
سرکوب می شوند
و هم آنان که دوستدار نیکان اند؟
آزادی را چه سود
هنگامی که آزادگان، باید میان اسیران زندگی کنند؟
خرد را چه سود
هنگامی که جاهل، نانی به چنگ می آورد،
که همگان را بدان نیاز است؟
به جای خودِ نیک بودن، بکوشید
چنان سامانی دهید، که نفس نیکی امکان پذیر شود
یا بهتر بگویم
دیگر به آن نیازی نباشد.
به جای خودِ آزاد بودن بکوشید
چنان سامانی بدهید، که همگان آزاد باشند
و به عشق ورزی به آزادی نیز
نیازی نباشد.
به جای خودِ خردمند بودن، بکوشید
چنان سامانی دهید، که نابخردی
برای همه و هرکس
سودایی شود، بی سود.
برتولد برشت
دانش چیست؟
منشاء دانش چیست؟
منشاء دانش
تجربه است.
دیالک تیک پراتیک (تجربه) و تئوری:
دیالک تیک عمل و اندیشه
مثال:
کودک به آتش دست می زند و سوزش آتش را تجربه می کند
اگر کودک روی این تجربه کار فکری بکند، به دانش (دانش تجربی) راجع به آتش دست می یابد.
فقه و به اصطلاح علوم دینی
مبتنی بر تجربه نیست
مبتنی بر جزمیات (دگم ها، آیات الهی) است.
مهمترین دگم اسلام
لا اله الا الله است.
هر جدی هزلست پیش هازلان
هزلها جدست پیش عاقلان
معنی تحت اللفظی:
شوخان و یاوه گویان هر حرف جدی را شوخی و یاوه تلقی می کنند
و
عاقلان هر شوخی و یاوه ای را جدی.
اولا
قضیه از این قرار نیست.
اگر هم احیانا شوخان و یاوه گویان حرف های جدی را شوخی تلقی کنند
عاقلان هرگز شوخی و یاوه را جدی تلقی نمی کنند.
ثانیا
محتوای شناخت هر چیز
عینی است و نه میلی.
محتوای شناخت مثلا خانه در خود خانه است و نه در صاحبخانه، دلال خانه، خریدار خانه، معمار خانه.
مراقب دانشِ اشتباه باشید
بسیار از نادانی بدتر است.
جرج_برنارد_شاو
برنارد جان
منظورت از دانش اشتباه چیست
البته اگر ترجمه، اشتباه نیست؟
تفاوت نادانی با دانش اشتباه چیست که بهتر از دانش اشتباه است؟
چسبیدن به عصبانیت
شبیه سرکشیدن جام زهر
به امید مرگ دیگری است
بودا.
بودا جان
خشم و عصبانیت
طبیعی و غریزی و خودپو و خودجوش است و نه اختیاری و ارادی و دلبخواهی و آگاهانه.
عینی است و نه میلی
تنها ره رهایی از خشم و عصابیت
خوداندیشی رئالیستی ـ راسیو نالیستی (مارکسیستی) است
هنری جان
اولا
دولت ها و دولتزنان و دولتمردان
نوکرند و نه ارباب.
مأمورند و نه آمر.
سرسپرده اند و تابع و وابسته اند و نه سووه رن و خودمختار.
نوکر و مأمور و سرسپرده و تابع و وابسته کیستند؟
ثانیا
تورم
مفهوم و پدیده ای اقتصادی است و در دیالک تیکی از اوبژکتیو ـ سوبژکتیو تشکیل می یابد.
سوبژکتیو مطلق قلمداد کردن تورم و گیر دادن به نوکر و مأمور
نشانه ساده لوحی و عوامفریبی است.
هزاران شرکت و کارخانه و غیره در شهرها و روستاها ورشکست می شوند و میلیون ها نفر بیکار و بینوا.
ترفند طبقات حاکمه در نهادن بار تورم بر دوش توده است.
در غارت هرچه بیشتر سفره خالی توده است.
همین و بس.
کسی که در نبرد زندگی می خندد، قابل ستایش است
برنارد شاو
برنارد جان
در نبرد زندگی
اگر کسی را قلقلک هم بدهند، نمی تواند بخندد تا خرمن تحسین امثال تو را درو کند.
هر کردوکاری جایی دارد که درخور آن باشد.
جای خنده و خوشی
نه میدان رزم
بلکه مجلس بزم است.
لیلی و مجنون:
کسی که همیشه بسته به نظر طرف مقابل، ابراز «نظر» کند،
طوطی است و نه بشر.
چنین کسی
از نعمت خوداندیشی بی بهره مانده است.
زن به شوهر:
عرق سگی سر صبح؟
شوهر:
صبحانه با کورن فلکس ضامن سلامت بدنی و مدنی است.
نمی خواهی امتحان کنی؟
اوران اوتان از دید طوطیان:
خر خالی بند را باش،
به عوض تهیه شورتی به صناری،
کت خز سیصد دلاری خریده و پوشیده است.
حافظ حزو رندان بوده است. اصلا درون نداشته است. بضاعت فکری حافظ = بخش ضدعقلی افکار سعدی.
دوستی
دل من دير زمانی است كه میپندارد :
“ دوستی ” نيز گلی است
مثل نيلوفر و ناز
ساقة تردِ ظريفی دارد
بی گمان سنگدل است آنكه روا میدارد
جانِ اين ساقة نازك را
دانسته
بيازارد !
در زمينی كه ضمير من و توست
از نخستين ديدار
هر سخن ، هر رفتار
دانه هائی است كه می افشانيم
برگ و باری است كه می رويانيم
آب و خورشيد و نسيمش “ مهر ” است
گر بدان گونه كه بايست به بار آيد
زندگی را به دل انگيزترين چهره بيارايد
آنچنان با تو در آميزد اين روح لطيف
كه تمنای وجودت همه او باشد وبس
بی نيازت سازد ، از همه چيز و همه كس
زندگی ، گرمی دل هاست به هم پيوسته است
تا در آن دوست نباشد همه در هابسته است
در ضميرت اگر اين گُل ندميده است هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نو زيده است هنوز
دانه ها را بايد از نو كاشت
آب خورشيد و نسيمش را از ماية جان
خرج مي بايد كرد
رنج مي بايد بُرد
دوست مي بايد داشت !
با نگاهی كه در آن شوق برآردفرياد
با سلامی كه در آن نور بباردلبخند
دست يكديگر را
بفشاريم به مهر
جام دلهامان را
مالامال از ياری ، غمخواری
بسپاريم به هم
بسرائيم به آواز بلند
شادی روی تو !
ای ديده به ديدار تو شاد
باغِ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه
عطر افشان
گلباران باد
از كتاب ازديار آشتی
فریدون مشیری
مشیری
تعریف علمی از دوستی ندارد.
تعریف علمی از دوستی را شاعری توده ای دارد.
مراجعه کنید
به
«نان به یک نرخ نمی ماند در این بازار»
تا به معنی علمی دوستی پی ببرید.
ایران
برای حافظ اصلا مطرح نبوده است
جامعه در زمان حافظ
ملوک الطوایفی ـ فئودالی با بقایای برده داری بوده است
حافظ خودش خواجه (برده دار) بوده است
بهترین دوست حافظ
تیمور لنگ بوده است
حافظ تیمور لنگ را سلیمان زمان می نامد و شفیع روز جزا.
حافظ از تیمور
قول کتبی گرفته که در روز قیامت
شفاعتش کند.
حافظ در وصیت نامه اش
به تیمور قولش را یاد اور می شود تا زیرش نزند.
ضمنا پسرش زین العابدین را برای تربیت نزد تیمور می فرستد
اسلام رادیکال ؟
سارا واگن کنشت؟
فوندامنتالیسم اسلامی است که همشیره فاشیسم است و کمترین ربطی به اسلام ندارد
زن به شوهر:
به مناسبت زاد روزت چه هدیه ای دوست داری؟
شوهر به زن:
یک سال دیگر هم با تو بودن، جانان.
می معنویت؟ دلیل سانترالیزاسیون می در شعر حافظ چیست؟
هر کس فقط می تواند سازی را خوب بنوازد.
اگر او همراه با نوازندگان سازهای دیگر، بنوازد، زیبایی اش صد چندان می شود.
پاگانینی
آره.
هم در طبیعت و هم در جامعه
تقسیم کار هست
بهتر هم همین است.
اگر یک ذره را برگیری از جای
فرو پاشد همه هستی سراپای
ادگار آلن پو:
شنوده ها را اصلا باور نکن و دیده ها را نصفا باور کن.
الن پو جان
ارگان های حسی نباتی و جانوری و بشری
نتیجه تکامل میلیون ها ساله اند.
اصولا و اساسا
شبیه آیینه اند.
شناخت حسی
فی نفسه
عاری از ایراد است و صرفنظر ناپذیر است.
مسئله فقط این است که
شناخت حسی
به تنهایی برای کشف حقیقت کفایت نمی کند
برای کشف حقیقت و خروج از خریت
به شناخت عقلی و نظری (مارکسیسم) هم نیاز است.
البته کسی دنبال حقیقت نیست.
همه در بند بند تنبانند.
قیمت همه چیز می رود بالا.
استثنا در این میان،
قیمت شخصیت أدمی است.
فرنگی
فرنگی جان
اولا
شخصیت کالا نیست تا در دیالک تیک عرضه و تقاضا و یا در دیالک تیک داد و ستد قرار گیرد.
شخصیت اصلا چیست؟
ثانیا
جامعه امپریالیستی و اولیگارشیستی و فئودالی ـ فوندامنتالیستی
گورگاه شخصیت است .
زادگاه و پرورشگاه شخصیت
جامعه سوسیالیستی است
که یادش به یاد باد
نفرین به یاد، باد
نفرین بر آنکه رسم ستم را نهاد، باد
حالا از مدفوعات برق می گیرند. ضمنا برای مداوای بیماری های رودوی و معدوی استفاده می کنند: فکال تراپی
اولیگارشیسم ارتجاعی تر از امپریالیسم. است پوتین متحد ارگانیک نئوفاشیسم است. پوتین گورکن لنینیسم است.صهیونیسم مترقی تر و بشر دوست تر و راسیونالتر از خمینیسم (فوندامنتالیسم شیعی) و حماسیسم (فوندامنتالیسم نسی) است. کمونیست های اسرائیل زندان کشیده اند ولی خاوران ندیده اند
خلق زرتشتی در تاریخ کشور ما
پس از روی کار امدن اعراب
به همان روز می افتند
که
خلق یهود
پس از روی کار امدن فاشیسم
و
خلق بهایی
پس از روی کار امدن فوندامنتالیسم شیعی
و
خلق یزیدی
پس از روی کار امدن داعش
افتاده است.
شرم مان باد از این نکبت تاریخی مان
جنگ هایی به راه افتادند و به تضعیف امپریالیسم و تقویت سوسیالیسم و جنبش های رهایی بخش ملی در مستعمرات منجر شدند؟ پس زنده باد جنگ؟
زن به شوهر:
امروز بازی فوتبال وجود ندارد.
می توانی سری به بچه هات بزنی.
شوهر:
مگر ما بچه داریم؟
ادامه دارد.