۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

ندانم گرایان


خدامراد فولادی
مرداد ١٣٨٨

• ندانم گرایان هیچ چیز که ندانند
• روز تولد به دنیا نیامدگان را می دانند
• و سالی یک بار در مرگشان شیون می کنند

• ( آن چه ندانستنی است، می داند
• ندانم گرا
• آن چه نمی ‌داند دانستنی ا‌ست
.)

• ندانم گرایان هیچ چیز که ندانند
• رمز پول - کاسبی - پول را
• بهتر از من و تو می دانند
• و می دانند
• پول را در بانک می گذارند
w.c. نه در

• ندانم گرایان می دانند
• آفتاب سرمایه
• هر روز از افق کدام بها بازار
• طلوع می کند
• یا
• باید طلوع کند
• و دلار را تشخیص می دهند
• از کاغذ پاره

• این است که می دانند
• جای هر کدام کجاست.

• ندانم گرایان
• پشت کوه قاف هم که باشد
• پیدا می کنند
• یک سِنت ارزش اضافی را
• و حواس شان اشتباه نمی کند، هرگز
• در تبدیل کیمیای کار
• به پول کاغذی.

• ندانم گرایان می دانند
• چه چیز
را نباید بدانند، کارگران
• و عمل کنند به آن

• و
• همان را پنهان می کنند
• در هفت پشت قاف اسطوره و
• هزار توی نادانی.

پایان

اگنوستیسیسم (ندانمگرائی) عنوانی است برای آموزش های معرفتی ـ نظری،
که شناخت چیزها را و در تحلیل نهائی شناخت واقعیت عینی را
غیر ممکن می دانند.
مراجعه کنید به اگنوستیسیسم (ندانمگرائی)

دیالک تیک ماده و روح (دیالک تیک وجود و شعور) (1)

دنیس دید رو (1713 ـ 1784)
یکی از خلاق ترین اندیشمندان ماتریالیست روشنگری اروپا

از مؤلفین برجسته دایرة المعارف
از همکاران و دوستان دآلمبر، روسو، کاندیلا
ماده
پروفسور گونتر کروبر
برگردان شین میم شین

مقوله فلسفی «ماده» انعکاس واقعیت عینی است، که در خارج از شعور انسانی و مستقل از شعور انسانی وجود دارد.
• مفهوم فلسفی ماده، در رابطه متقابل ماده و شعور تعیین می شود.
• ماده، اولین است.
• ماده مقدم بر شعور است و مستقل از آن وجود دارد.
• شعور اما بر عکس، ناشی از ماده است و ثانوی است.

• از آنجا که ماده، تنها واقعیت عینی است که در خارج از شعور وجود دارد، مقوله معرفتی ـ نظری (یعنی مقوله مربوط به عرصه تئوری شناخت) فراگیرتر دیگری نمی تواند وجود داشته باشد، که بتوان ماده و شعور را بدان نسبت داد.

• از این رو به قول لنین، «بنا بر ماهیت امر، غیرممکن است، از مفاهیم معرفتی ـ نظری ماده و شعور تعریفی غیر از این که کدام یک از آن دو بردیگری تقدم دارد، ارائه داده شود.»

• از این رو، در مفهوم ماتریالیستی ـ دیالک تیکی ماده، پیوند ناگسستنی آن با مسأله اساسی فلسفه و اهمیت جهان بنیانه آن بطرز بارزی خودنمائی می کنند.

• در سیستم های ماتریالیستی فلسفه چین باستان، هند و مصر، اگر چه مفهوم ماده تصریح نشده است، اما اطمینان بی خلل به وجود عینی و مستقل از انسان چیزها و پدیده ها در طبیعت، همه جا به چشم می خورد.
• این چیزها و پدیده ها، به نظر نمایندگان ماتریالیسم باستان، از تعداد انگشت شماری از عناصر اصلی (خاک، آب، هوا، آتش، فلز و چوب) تشکیل یافته اند.

• مشخصه اصلی فلاسفه یونان باستان، در قرن ششم قبل از میلاد، عبارت است از خلاصه کردن تنوع عینی جهان در یک عنصر واحد:
• به نظر تالس : آب.
• به نظر آناکسی منس : هوا و
• به نظر هراکلیت : آتش.

آموزش اتمیستی که بوسیله لویکیپ و دموکریت بنیانگذاری شده و توسط اپیکور و لوکرتس توسعه و تکامل یافته بود، عناصر اصلی را ذرات کوچک مادی تجزیه ناپذیر (اتم ها) می دانست، که ازنظر فرم، سازمان و جایگاه با هم فرق دارند و از ترکیب گونه گون اتم ها تنوع بی پایان چیزها و جهان ها پدید می آیند.

• برخلاف این متفکران ماتریالیست، که ماده را با یکی از مظاهر مشخص آن یکی می گرفتند، آناکسی مندر جوهر اصلی را اپیرون می نامید و آن را به عنوان عنصری مادی تعریف می کرد که بلحاظ کمی و کیفی نامحدود و نامعین است.

• تعریف انتزاعی ـ منطقی مفهوم اپیرون را که بر مبنای خواص مشخص چیزها و پدیده ها صورت می گرفت، می توان اولین نطفه مفهوم فلسفی ماده بشمار آورد، که توسط ارسطو فرمولبندی شده است.

• ماده ـ به نظر ارسطو ـ جوهری است که همه چیزها از آن نشأت می گیرند و از آن تشکیل می یابند.
• ماده فاقد خواص است، ماده امکان بالقوه است، که تنها در پیوند با فرم جامه واقعیت می پوشد.
• ماده بنا بر ماهیت خود خنثی و منفعل است و تعین های مشخص خود را تنها بوسیله اصل کوشا، فرم و محرک اولیه کسب می کند.

• اولین ضربه بر نظریه ارسطو مبنی بر جدائی حرکت از ماده را تئوری اتمیستی اپیکور وارد آورد و اندیشه خودجنبی اتم ها را مطرح ساخت.

• درک ارسطو از ماده، بمثابه امکان وجود صرف از سوی فلسفه اسکولاستیک قرون وسطی بدون تغییر ماهوی در آن پذیرفته و به خدمت گرفته شد.

• توسعه بیشتر مفهوم ماده در پیوند تنگاتنگی با جدائی تدریجی علوم منفرد از فلسفه و قبل از همه با پیشرفت علوم طبیعی قرار داشت.

برونو و گالیله در سپیده دم عصر جدید و در مبارزه آگاهانه بر ضد فلسفه اسکولاستیک به دفاع علنی از تئوری اتمیستی پرداختند.
برونو در ماده جوهر واحد واقعیت را می دید و تأکید بر آن داشت که باید میان انواع مشخص ماده (انواع مورد نظر طرفداران علم مکانیک، پزشکها و غیره «مثلا جیوه، نمک، گوگرد») و آن جوهر واحد فرق گذاشت.

فرانسیس بیکن از فرضیه اتمیستی در مقابل تعالیم ارسطو در باره ماده و فرم به دفاع برخاست.
• به نظر بیکن، ماده، فرم و حرکت وحدتی را تشکیل می دهند.
• ماده نه منفعل، بلکه فعال است و مهمترین خصیصه آن حرکت است.

بیکن تعریف مشخص و محسوس تالس، آناکسی منس و هراکلیت از ماده را به تعریف ارسطوئی ترجیح می داد.
• ماده ـ به نظر بیکن ـ دارای خصایص مشخص بیشماری است، که البته از نظر کمی و کیفی تغییرناپذیرند.

دکارت در فلسفه خود اصل دوئالیستی ئی را مطرح می سازد، که بنا بر آن جهان هم شالوده مادی و هم شالوده مبتنی بر جوهر روحی دارد.

• (ما در باره دکارت ـ این فیلسوف نقابدار ـ مستقلا به بحث خواهیم پرداخت.
• ولی نقد نظر هر کس باید بطور عینی و مستقل از علل و عوامل دخیل در نحوه طرح آن نظر صورت گیرد، هر چند که نیت باطنی طراح یک نظر بجای خود قابل اشاره است. مترجم)

• او صفت مشخصه ماده را در انبساط می داند.
• ماده قابل انبساط او را می توان بی نهایت بار تجزیه کرد.
دکارت، حرکت ماده را در جا به جائی مکانیکی خلاصه می کند و آن را ناشی از تأثیر متقابل اجسام (فشار، ضربه، اصطکاک و غیره) می داند.

• به قول کلاسیک هیا مارکسیسم، «دکارت در فیزیک خود به ماده نیروی خود آفرین می بخشد و حرکت مکانیکی را عمل حیاتی آن می داند.
• او فیزیک خود را قاطعانه از متافیزیک خود جدا می کند.
• ماده در فیزیک او تنها جوهر، تنها دلیل وجودی و تنها دلیل شناخت است.»

• در فلسفه دکارت انبساط بی نهایت ماده، در مقابل نهایت مندی زمانی ماده قرار داده می شود.
• ماده ازلی و ابدی نیست، بلکه آفریده خدا ست.

دوئالیسم دکارت را هوبس مورد انتقاد قرارمی دهد.

• به نظر هوبس، تفکر نباید از ماده متفکر جدا شود.
• تنها یک جوهر مادی وحدتمند وجود دارد، که سرچشمه همه اندیشه ها و تصورات ما ست و مستقل از اندیشه ها و تصورات انسانی وجود دارد.

• خصلت متافیزیکی ماتریالیسم هوبس خود را در این نشان می دهد، که او ماده را با اجسام (بنا بر تصور هندسه اقلیدسی از آنها) یکی می داند، که صفت مشخصه شان انبساط است، نه حرکت.

گاسندی هم مانند هوبس، اصل خلق ناپذیری و فنا ناپذیری ماده را اعلام می کند.
گاسندی اما بر خلاف هوبس، از این اصل نتیجه می گیرد، که تجزیه بی نهایت ماده غیرممکن است و لذا به دفاع از اتمیسم می پردازد.
گاسندی جدا کردن حرکت از ماده را نیز رد می کند و برای ماده در هیئت اتمها تمایل درونی به حرکت قائل می شود.

اسپینوزا هم بر خلاف دکارت، ماده را جوهری وحدتمند می داند، که مستقل از شعور انسانی وجود دارد، خود علت وجودی خویش است، خلق ناپذیر و فنا ناپذیر است.
فکر، اما بر خلاف ماده، جوهری مستقل نیست، بلکه همانند انبساط یکی از صفات مشخصه طبیعت است، که ما می شناسیم.
• حرکت ـ به نظر اسپینوزا ـ از صفات مشخصه ماده نیست، بلکه نتیجه تأثیر عوامل خارجی است.

جدا کردن حرکت از ماده که از مشخصات ماتریالیسم متافیزیکی است، نتایج تئولوژیکی را ضرورتا در خود نهفته دارد:
• اگر حرکت ماده ذاتی آن نباشد، پس باید علتی خارجی داشته باشد، مثلا علت العللی بنام خدا موجب حرکت آن باشد.

• این نتیجه ای است که نیوتون صراحتا می گیرد.

لایب نیتس در تئوری منادی خود، جدائی حرکت از ماده را از موضع ایدئالیستی خویش رد می کند:
• منادها عبارتند از جوهرهای کوشا، فعال و روحی که در حرکت مدام قرار دارند.
• «ماده دگرباشی روح است، چیزی است از جنس ژله که بمثابه رشته ای این جهانی و جسمی منادها را بهم پیوند می دهد.»

• اگر لایب نیتس به قول لنین، «از راه تئولوژی، به اصل پیوند ناگسستنی (عام و مطلق) حرکت و ماده می رسد» ، تولاند و ماتریالیست های فرانسوی در قرن هجدهم از موضع ماتریالیستی به این اصل می رسند.

• ماتریالیست های فرانسوی، بویژه هولباخ و هلوه تیوس، مفهوم ماده را از موضع سنسوئالیسم (حس گرائی) تعریف می کنند:
• ماده آن چیزی است که بر حواس ما تأثیر می گذارد.

• (سنسوئالیسم نامی است برای جریان معرفتی ـ نظری (یعنی مربوط به تئوری شناخت) که مرحله حسی شناخت را مطلق می کند و لذا مدعی می شود، که کل شناخت ناشی از ادراک حسی است، میان تفکر و احساس تفاوت ماهوی وجود ندارد و کلیه نتایج تفکر را می توان در ادراکات حسی خلاصه کرد.
سنسوئالیسم فرم خاصی از امپیریسم (تجربه گرائی) است.
سنسوئالیسم به مسئله اساسی فلسفه پاسخ صریح نمی دهد.
سنسوئالیسم به وجود و یا عدم وجود عینی ـ واقعی علل احساس وقعی نمی نهد.
• از این رو ست که سنسوئالیسم در عرصه تئوری شناخت، در پیوند با اگنوستیسیسم (ندانم گرائی) قرار دارد.
سنسوئالیسم اما در تاریخ فلسفه عمدتا با ماتریالیسم پیوند داشته است، در حالیکه راسیونالیسم (ضد سنسوئالیسم) اغلب با ایدئالیسم همراه بوده است. مترجم)

• این مفهوم ماده ـ بلحاظ معرفتی ـ نظری ـ از حد مفهوم جوهر که در ماتریالیسم قرون شانزدهم و هفدهم رایج بوده، فراتر می رود، اما ماهیتا تحت تأثیر علم مکانیک می ماند.
• ماتریالیست های فرانسوی ـ در مطابقت با درجه پیشرفت علوم طبیعی در آن زمان ـ ماده را عمدتا با جنس یکی می گرفتند و ساختار آن را بر مبنای اتمیسم توضیح می دادند.

• حتی فویرباخ، ماده را به عنوان فرم های جنسی در طبیعت تصور می کرد، بدون این که بتواند تعریف کاملی از این مفهوم عام ارائه دهد.
فویرباخ درنقد ماتریالیستی از نظریه هگل، مبنی بر یکسان بودن اوبژکت و سوبژکت، ماده و روح، به دفاع از وجود عینی و مستقل طبیعت از انسان و تقدم ماده بر شعور پرداخت.

ماتریالیسم دیالک تیکی، هم کم بها دادن ایدئالیستی بر ماده و هم جداکردن متافیزیکی حرکت از ماده را رد می کند.

• مفهوم فلسفی ماده از موضع مارکسیسم ـ لنینیسم نتیجه تعمیم دانش حاصل از علوم طبیعی و اجتماعی در باره خواص مشترک چیزها و پدیده های متنوع و بیشمار است که مستقل از شعور انسانی وجود دارند.

• مفهوم ماده ـ به مثابه عام ترین مقوله فلسفی ـ به انعکاس جنبه عام و مشترک همه چیزها صرفنظر از تفاوت های کمی و کیفی موجود میان آنان می پردازد، یعنی به انعکاس «خصلت واقعیت عینی داشتن آنها و مستقل از شعور انسانی بودن آنها.»

• نتایج حاصل از آن، بدین قرارند:
• ماده را نمی توان با فرم های وجودی مشخص آن یکی گرفت.
• ماده نشانگر واقعیت عینی موجود است.
• در خارج از شعور ما تنها چیزها و پدیده های طبیعت مادی وجود دارند.
ماده وحدتمند نه به مثابه جوهر مستقل متافیزیکی، بلکه در تنوع فرم های توسعه کیفیتا بی نهایت متفاوت خود وجود دارد.

ادامه دارد

تا طلسمی این چنین بر جای هست

تا طلسمی این چنین بر جای هست...

برزین آذرمهر
• رهروانی پا نهاده در سفر
• از خطر آگاه، از خود بی خبر

• هر یکی در سر نهاده رأی خود
• کرده بیش و کم در این ره، سعی خود

• آن یکی گویی که خواهد آن کند
• کاخ ِ بیداد و ستم ویران کند

• دیگری با پرچم داس و تبر
• می زند بر سینه، سنگ ِ کارگر

• سومی در خشم، همچون شیر ِنر
• نعره اش پیچیده در کوه و کمر

• وان دگر با احتیاط بیشتر
• راه می پوید به کژراه ِ سحر

• هر یکی در گوشه ای مانده جدا
• در جدایی، کرده جان ِ خود فدا...

• راه، بیرون چون بریم زین دامگه
• تا ندانیم رسم و آئین ِ سفر؟

• تیغ ِ دشمن کرده جاری سیل ِ خون
• دوره ی بیداد گشته مستقر

• یا به زنجیر است، یا بر اوج ِ دار
• از هر آن یاری که می جویی خبر

• زخمه ها بر تن فراوان است، لیک
• زان بتر این زخم ِ کاری بر جگر

• کس ندارد چشم دیدار کسی
• هر که خود رامی شناسد راهبر

• خصم کرده خیل ِ خود یکپارچه
• بر پراکنده سپاه ِ ما نگر!

• دشمنان را اتفاق افتاده است
• از نفاق ما ست، می خیزد خطر!

• چون معما می نماید این، شگفت
• نا شده مکشوف بر اهل ِ نظر

• تا طلسمی این چنین بر جای هست
• کار هر دم می شود دشوار تر...

پایان

حقوق طبیعی (4)


هوگو گروتیوس (1583 ـ 1645)
فیلسوف سیاسی، تئولوگ، معلم اخلاق هلندی
مؤسس اندیشه های خودمختاری، آموزش حقوق طبیعی و حقوق خلق های روشنگری
مؤلف آثار بیشمار


پروفسور دکتر وینفرید شرودر
برگردان شین میم شین

بخش سوم

حقوق طبیعی و یا حقوق عقلی غیرمذهبی قرن هفدهم و هجدهم

1
هوگو گروتیوس

حقوق طبیعی و یا حقوق عقلی غیرمذهبی در قرن هفدهم و هجدهم، هم نشاندهنده نقطه اوج تاریخ حقوق طبیعی است و هم از نقطه نظر تاریخ ایده ها برای تشکیل یک تئوری اجتماعی و دولتی بلحاظ تاریخی مستدل، از اهمیت تعیین کننده ای برخوردار است.
• بنیانگذار آموزش اجتماعی و دولتی حقوق طبیعی غیرمذهبی دانشمند و دولتمدار هلندی بنام هوگو گروتیوس بوده است که «مؤسس حقوق طبیعی و حقوق مردمی» نامیده می شود.
• اگر آموزش گروتیوس را با آموزش توماس هوبس انگلیسی مقایسه کنیم، درخواهیم یافت که این فقط بطور مشروط اعتبار دارد.
• اهمیت گروتیوس در این است که او در اثر اصلی اش در سال 1625 میلادی به حقوق طبیعی نه تنها در مقابل کلیه نظام های حقوقی انسانی ارجحیت قائل می شود، بلکه آن را حتی برتر از وحی الهی می داند و به حقوق طبیعی خصلت لائیک می بخشد.


گروتیوس با منشاء قرار دادن غریزه حفظ نفس و طبیعت اجتماعگرایانه انسانی ، تز وحدت اخلاقی و همبود اشتراکی در وضع طبیعی آغازین را، یعنی تز حقوق طبیعی آغازین مطلق را بنیانگذاری می کند.
• بنظر گروتیوس، چون انسان نمی توانست برای همیشه به زندگی ساده قانع باشد و عشق به همنوع برای حفظ این وضع آغازین به اندازه کافی نیرومند نبود، وضع طبیعی عمر درازی نمی کند.
• آنگاه مالکیت خصوصی بوجود می آید و انسان ها گرد هم می آیند و جامعه تشکیل می دهند تا خود را در مقابل زورگوئی قلدران حفظ کنند.
• بدین طریق حقوق خود را داوطلبانه در اختیار حکومتی قرار می دهند و یا قدرتی را که حاکمی تسخیر کرده است، برسمیت می شناسند.


• بدین طریق، گروتیوس نیز سرانجام به حقوق طبیعی دوگانه می رسد.
• اما قابل توجه است که او مردم را حامل خود مختاری آغازین می داند، برای مردم ـ اگرهم بطور مشروط ـ حق مقاومت در مقابل استحاله قدرت مطلقه به استبداد قائل می شود و نظریه تئولوژیکی را که گویا حاکم خود مختاری خود را از خدا دریافت می کند، دور می اندازد.

• خصلت برزخی تئوری گروتیوس ـ قبل از همه ـ در این است که او صرفنظر کردن مردم از آزادی و حقوق خود را توجیه می کند، رژیمی را که در نتیجه تسخیر قدرت قوام یافته، برسمیت می شناسد و بدین طریق آمادگی خود را به سازش با نظام موجود مورد تأکید قرار می دهد.

2
توماس هوبس

توماس هوبس (1588 ـ 1679)
ریاضی دان، تئوریسن دولتی و فیلسوف انگلیسی در
عصر جدید آغازین
کتاب معروف او «هیولا» نام دارد
.

توماس هوبس و جان لاک ـ به مثابه مهمترین نمایندگان تئوری اجتماعی و دولتی حقوق طبیعی انگلستان ـ طرح حقوق طبیعی آنتیک و مسیحی را دور می اندازند و تئوری حقوق طبیعی غیر مذهبی مدرن را توسعه و تکامل می بخشند.
• بنظر هوبس، نه حقوق طبیعی مطلق وجود داشته و نه حقوق طبیعی نسبی.
• او در آثار خود تحت عناوین «راجع به شهروندان» و «هیولا» اعلام می کند که در شرایطی که همه چیز به همه تعلق داشت و قدرتی برای تضمین قرارداد های لازمه برای همزیستی صلح آمیز انسانها وجود نداشت، یعنی در وضع طبیعی، غریزه حفظ نفس می بایستی به جنگ همه علیه همه منجر شود.

• بنظر هوبس، این وضع طبیعی نامطلوب، آغاز توسعه ای بود که به همزیستی صلح آمیز انسان ها زیر چتر دولت انجامید، دولتی که تشکیلش را عقل انسانی ضرور می نمود.
• با توجه به غریزه حفظ نفس و توانائی انسان ها به تفکر، هوبس به این نتیجه می رسد که انسان ها می بایستی به وضع طبیعی پایان دهند و با عقد قراردادی، قدرت را به حاکمی محول کنند که وظیفه حفظ وحدت و امنیت (صلح) را به عهده گیرد.

• هوبس ـ بنابرین ـ میان حقوق طبیعی که بنابرآن هر کس آزادی استفاده از قوای خود را، بنا بر اقتضای وضع و حال خود، برای تأمین معاش خویش دارد و به انجام هر کاری که برای رسیدن به این آماج عاقلانه باشد، اقدام می کند و قانون طبیعی که او را موظف می کند که داشتن حق بر همه چیز را کنار بگذارد و با رعایت روابط صلح آمیز، به همزیستی با انسان های دیگر بپردازد، فرق می گذارد.

• هسته آموزش دولت هوبس را می توان در حکم زیر خلاصه کرد:
• انسان بمثابه یک موجود طبیعی باید بر طبق قوانین طبیعی رفتار کند.
• این قوانین اما تنها از طریق شناخت کشف می شوند.
• به عبارت دیگرانسان با شناخت واقعیت می تواند بر آن تسلط پیدا کند.
• پس دولت محصول کار فهم شناسنده است.

• به قول کارل پولاک، «این گذار از وضع طبیعی طبیعی (خودپو) به وضع طبیعی انسانی (عقلی)، در آثار هوبس، به معنی گذار از وضع طبیعی به وضع اجتماعی است.»

• منظور هوبس این است که وضع طبیعی (جنگ همه علیه همه) می تواند بوسیله خرد از بین برود و انسان ها حتما نباید به یوغ حقوق طبیعی وضع طبیعی گردن نهند، بلکه می توانند بر آن غلبه کنند و یک وضع اجتماعی عقلی را بنیان نهند.
• بدین طریق، توسعه و تکامل بشریت دیگر نه بمثابه سقوط از وضع طبیعی، بلکه بمثابه پیشرفت از وضع طبیعی به وضع اجتماعی دانسته می شود.

هوبس با اعلام اینکه شهروندان خردمند بانی دولت اند، یعنی با انسانی کردن دولت، با محصول کار عقل بشری دانستن دولت، نه تنها تئوری های حقوق طبیعی تئولوژیکی را رد می کند، که منکر چنین لیاقت ها و معارف انسانی اند، نه تنها بر ضد تئوری الهی دولت، بلکه علاوه بر آن، صریحا بر ضد نظام فئودالی ـ استبدادی موضع می گیرد، که نه شهروند، بلکه رعیت (نوکر و کلفت) می شناسد و در آن سلطان تنها به خواست خود و یا به نام خدا حکومت می کند.

• اگر هوبس خواهان تضمین حقوقی مالکیت خصوصی است و برای قدرت سیاسی مبتنی بر قرارداد تابعیت حق خودمختاری مطلق قائل می شود، قصد توجیه سلطنت فئودالی ـ استبدادی را ندارد.
هوبس هرگز خطاهای سلاطین زمان خود را نادیده نمی گیرد.
• پیشرفته بودن تئوری اجتماعی و دولتی مبتنی بر حقوق طبیعی هوبس از نقطه نظر تاریخ ایده ها غیرقابل انکار است.
• توسط هوبس، فلسفه سیاسی مدرن اولین فرم سیستماتیک خود را کسب می کند و در بررسی انتقادی از آموزش هوبس (که از نقطه نظرهای مختلف ـ قبل از همه ـ در قرن هجدهم میلادی در فرانسه صورت گرفته)، قوام می یابد.

• این نکته خود را در تذکر هگل راجع به این حکم که «انسان طبیعتا شرور است»، آشکارا نشان می دهد، تذکری که انگلس بمثابه نکته ای بسیار مهم عمده می کند.

3
اسپینوزا

بنه دیکتوس اسپینوزا (1632 ـ 1677)
فیلسوف هلندی، مؤسس راسیونالیسم و انتقاد مدرن از انجیل.

• اندیشه های هوبس را اسپینوزا دنبال می گیرد.
• بنظر اسپینوزا هم مسئله توسعه فهم شناسنده، در عین حال مسئله توسعه دولت نیز است.

• به قول کارل پولاک، «خرد ـ بمثابه علامت ماهیت خود انسان ـ باید همبود انسانی و دولت را بوجود آورد.
• فرم های همزیستی انسان ها را نباید بمثابه پدیده های ناگهانی تصور کرد که بنا بر مناسبات واقعی تحول یافته اند.»

• در انگلستان، قبل از همه، مانده ویل (1670 ـ 1733) به طرفداری از آموزش اجتماعی و دولتی هوبس می پردازد.

4
جان لاک

جان لاک (1632 ـ 1704)
فیلسوف انگلیسی
نماینده اصلی امپیریسم
از شخصیت های برجسته روشنگری انگلیس
از تئوریسین های قرارداد اجتماعی
اعلامیه استقلال آمریکا، قانون اساسی آمریکا و انقلاب فرانسه

تحت تأثیر فلسفه سیاسی او بوده اند.

جان لاک از موضع سیاسی لیبرالی به نمایندگی از اندیشه گذار از وضع طبیعی معیوب به نظام اجتماعی و دولتی معقول اقدام می کند.
• او در کتابش تحت عنوان «اصول دوگانه دولت» می کوشد تا به اثبات دو نکته زیر نایل آید:
• اولا همزیستی انسان ها در وضع طبیعی هماهنگتر از آن بوده، که هوبس تصور می کرد.
• ثانیا در آن زمان نوعی مالکیت خصوصی وجود داشته است.

جان لاک هم وضع طبیعی را وضعی معیوب تلقی می کند، زیرا در آن زمان قدرت سیاسی و حقوق مثبت وجود نداشته است.
• بنظر جان لاک، دلیل تشکیل نظام اجتماعی و سیاسی را باید در نیاز به تثبیت سیاسی و حقوقی وضع طبیعی از طریق قرارداد اجتماعی و دولتی و در درک ضرورت این تثبیت جستجو کرد.
• بنظر او نخستین فرم نظام سیاسی ناقص و معیوب بوده است.
• زیرا پیدایش استبداد را امکان پذیر ساخته است (این نکته نیز برای نشان دادن تاریخیت تئوری حقوق طبیعی از اهمیت زیادی برخوردار است).

• ما واژه تاریخیت را مترادف با تاریخی بودن می سازیم. مترجم

• تنها پس از اینکه انسان ها بنا بر تجربه خود در می یابند که قدرت مطلقه بآسانی به استبداد منحرف می شود، پایه های حکومتی را مورد بررسی دقیقتر قرار می دهند و نظام کامل و معقول (البته بنظر جان لاک) را تشکیل می دهند که در آن قوه مقننه از قوه مجریه جدا ست و شاه تنها در رأس قوه مجریه قرار دارد.

• اینجا نیز پیشرفت تاریخی در قانونی اعلام کردن حقوقی مالکیت خصوصی و در تشکیل نظام سیاسی ـ حقوقی معقول منطبق با نیازهای بورژوازی نوخاسته دیده می شود.

پایان

۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

جهان و جهان بینی هوشنگ ابتهاج (1)

هوشنگ ابتهاج و سیاوش کسرائی
امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) (6 اسفند 1306)
آثار:
نخستین نغمه‌ها، ۱۳۲۵
سراب، ۱۳۳۰
سیاه مشق، فروردین ۱۳۳۲
شبگیر، مرداد ۱۳۳۲
زمین، دی ۱۳۳۴
چند برگ از یلدا، آبان ۱۳۴۴
یادنامه، مهر ۱۳۴۸ (ترجمه شعر تومانیان شاعر ارمنی، با همکاری نادرپور، گالوست خاننس و روبن)
تا صبح شب یلدا، مهر ۱۳۶۰
یادگار خون سرو، بهمن ۱۳۶۰
حافظ به سعی سایه (دیوان حافظ با تصحیح ابتهاج)
تاسیان مهر ۱۳۸۵ (اشعار ابتهاج در قالب نو)

رحیل
شهریور 1326 (1947 میلادی)
تحلیل واره ای از
شین میم شین

• فریاد که از عمر جهان، هر نفسی رفت
• دیدیم کزین جمع پراکنده، کسی رفت

• شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
• زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت

• آن طفل که چون پیر از این قافله درماند
• وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت

• از پیش و پس قافله عمر میندیش
• گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت

• ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
• دریا ست چه سنجد که بر این موج خسی رفت

• رفتی و فراموش شدی از دل دریا
• چون ناله مرغی که ز یاد قفسی رفت

• رفتی و غم آمد به سرجای تو ای داد
• بیدادگری آمد و فریادرسی رفت

• این عمر سبک سایه ما بسته به آهی است
• دودی زسرشمع پرید و نفسی رفت

تحلیل واره ای بر شعر رحیل

حکم اول
• فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
• دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت

• مفاهیمی که سایه در این بیت بکار می برد، عبارتند از «جهان»، «جمع پراکنده»، «کس» و «نفس»
• سایه در این حکم دیالک تیک جزء و کل را از سوئی به شکل دیالک تیک روند و لحظه و یا دیالک تیک عمر و نفس بسط و تعمیم می دهد و از سوی دیگر به شکل دیالک تیک جامعه و فرد و یا دیالک تیک جمع و کس.

• ما بدور از گمانورزی ـ قبل از همه ـ به تحلیل اوبژکتیف این بیت می پردازیم:
• شاعر جامعه و جهان را به عنوان جمعی پراکنده ترسیم می کند:
• جمعی که بطور تصادفی از افراد مجزا و جزیره وار پدید آمده و در حال کاهش و فروکش و زوال است.

• به چشم هر ناظر ظاهربین، جامعه مجموعه ریاضی افراد مجزا از هم است.
• این انعکاس نمودین اشیاء خود را در ذهن کاهل توده ها، بمثابه حقیقتی بی برو برگرد ته نشین می کند.
• ظاهرا آدمی به آنچه که حس می کند، باوری استوارتر دارد، تا به آنچه که خارج از دسترس حواس او ست.
• در حالیکه چیزها، پدیده ها و سیستم ها ـ همه بدون استثناء ـ در داربست دیالک تیکی مشخص خود وجود دارند و قابل درک و توضیح اند.
• چیزها، پدیده ها و سیستم ها در واقع دیالک تیکی از نمود و بود، دیالک تیکی از پدیده و ماهیت، دیالک تیکی از ظاهر و باطن اند.
پدیده و نمود و ظاهر چیزها، پدیده ها و سیستم ها برای عوام از ماهیت و بود و باطن آنها حقیقی تر جلوه می کند.
ماهیت و بود و یا باطن چیزها را نمی توان بدون درک رشته های نامرئی پیوند تاریخی ـ اقتصادی ـ اجتماعی موجود میان تک تک مردم بسادگی تشخیص داد.
• برای پی بردن به این حقیقت امر باید به دستافزارهای شناخت عقلی مجهز بود.
• باید قبل از همه با مفاهیم بود و نمود، ماهیت و پدیده و یا ظاهر و باطن آشنا بود.

شعور انسان ها به نسبت مفاهیمی است که در اختیار دارند.
فقر مفهوم به فقر شعور و شناخت منجر می شود.
• زیرا برای شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم ها نهایتا باید از پله های مفاهیم بالا رفت.

حکم دوم
• شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
• زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت


• مفاهیمی که سایه در این بیت بکار می برد، عبارتند از
«زایش» و «مرگ»، «شادی» و «شیون»
• سایه در این حکم، دیالک تیک زندگی و مرگ و دیالک تیک شادی و شیون را به خدمت می گیرد تا دو قطب متضاد آنها را بطور دلبخواهی و سوبژکتیف در یکدیگر ذوب کند و فاتحه بلند بالائی برای دیالک تیک های یاد شده بخواند.

• بدین طریق میان مرگ و زندگی و شیون و شادی علامت تساوی نهاده می شود.
• کاری که سایه بیست ساله ـ احتمالا بی آنکه خود متوجه شود ـ انجام می دهد، همان کاری است که عرفا از دیرباز انجام داده اند.
• ولی اقطاب دیالک تیکی را حتی به زور بمب اتم نمی توان از هم جدا کرد و یا در هم ذوب نمود.
• از این رو ست که چنین اعمال فکری غیرمنطقی را خردستیز (ایراسیونالیستی) می نامند.

• رهنمود سایه بیست ساله غمزده از مرگ عزیزی برای خود او و خواننده شعرش اگرچه تسلائی است، ولی در عین حال رهنمودی زهرآگین است، رهنمودی شعورستیز و خردستیز است.
• اکنون در قاموس شاعر آشفته سر، نه زایش شادی بخش است و نه مرگ ارزش شیون دارد.
• نه پیدایش نو، شادی انگیز است و نه مرگ کهنه، شیون آور.
• محتوای رهنمودین این بیت، به معنی دعوت به انفعال مطلق است.
سایه بیست ساله فردی است خنثی، بی طرف و بی تفاوت نسبت به هست و نیست.

• او نه طرفدار سینه چاک زندگی است و نه جانبدار و ستاینده مرگ.
• او نه خوش بینی انقلابی سیاوش کسرائی را دارد و نه نومیدی نیهلیستی صادق هدایت را.
• زادن برای او همان قدر بی ارزش است که مردن.
• ولی چرا؟
• دلیل عینی و ذهنی این انفعال مطلق کدام است؟

• از نظر عینی، شاعر در جامعه ای در حال رکود به سر می برد:
• جامعه فئودالی ـ عشیرتی فرتوت چند هزارساله، نیمه مستعمره، ملوک الطوایفی، عقب مانده.
• سال 1326 (1947)
• سال شکست فاشیسم
• پرتاب بمب اتمی به هیروشیما و ناکازاکی
• پیروزی درخشان قدر قدرتی جدید بنام امریکا و تغییر تناسب قوا به نفع این ابرقدرت تازه پا و مجهز به بمب اتمی
• غلبه پرتلفات و خون آلود ارتش سرخ بر بربریت خونخوار فاشیسم، با 27 میلیون نفر قربانی و بیش از 100 میلیون مجروح و معلول.
• تخریب هزاران شهر و روستا، هزاران کارخانه، خانه، مدرسه، مزرعه و دانشگاه.
• استعفای رضا شاه که ارباب جدیدی در فاشیسم هیتلری جسته بود و جانشینی محمد رضا شاه:
• تعویض بی محتوای چهره ها.

• دلیلی عینی برای خوش بینی، حداقل در مقیاس ملی برای شاعر جوان وجود ندارد.

• از نظر ذهنی، شاعر جوان در عصر حافظ بسر می برد.
• اشیاء و پدیده ها برای او تلنبار تصادفی عناصری مجزا و بی پیوند است:
• مفهوم «جمعی پراکنده» حاکی از این باور است.

• او دیالک تیک اشیاء و پدیده ها را، آمد و شد ها را ، زاد و میرها را درک نمی کند.
• او تکامل پیشرونده هستی مادی و معنوی را درنمی یابد.
• از این رو جهان به نظرش نه عرصه پر جوش و خروش شدنی بالنده و پیش تازنده، بلکه منجلاب تکرار مکرر است:
• زادن بلافاصله با مردن خنثی می شود تا راه برای زادنی دیگر (و نه کیفیتا برتر) باز شود.
• حرکتی دایره وار، ثبات مطلق، تعویض توخالی و بی محتوا.
• سایه بیست ساله ـ بلحاظ معنوی ـ در قرون وسطی بسر می برد و هنوز از تئوری توسعه، از تئوری پیشرفت اجتماعی، تئوری تفکر تاریخی، یعنی از دستاوردهای فرهنگی جنبش روشنگری خبری ندارد.

• ما این تئوری ها را بتدریج و به تفصیل توضیح خواهیم داد.

• او جایگزینی مکرر فصول سال را می بیند و استنتاج حاصل از آن را از طبیعت به جامعه منتقل می کند:
• تئوری بهار و تابستان، خزان و زمستان.
• تئوری صبح و روز و شب.
• تئوری زایش، نمو و زوال.
• تئوری حرکت دایره وار، در عصر امپریالیسم


حکم سوم
• آن طفل که چون پیر از این قافله در ماند
• وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت

• مفاهیمی که سایه در این بیت به کار می برد، عبارتند از «طفل»، «پیر»، «قافله»، «بانگ جرس»

• او بدین طریق، از سوئی دیالک تیک کهنه و نو را به شکل دیالک تیک پیر و طفل بسط و تعمیم می دهد و از سوی دیگر، دیالک تیک استثناء و قاعده را به شکل دیالک تیک مرگ طفل و حیات پیر وارونه و کله پا می کند.
• شاعر برای توجیه بیهودگی و انفعال مطلق و برای انکار قانونمندی توسعه و تکامل جامعه و انسان، استثناء را به جای قاعده می نشاند و عملا دیالک تیک استثناء و قاعده را وارونه می کند.
• چرا که در این دیالک تیک، نقش تعیین کننده از آن قاعده است و نه استثناء.

• گاهی پیش می آید که استثنائا کودکی می میرد و پیری ـ بر خلاف انتظار سوزان فرزندانش که برای تقسیم ملک و مال پدر بی تابانه مرگ او را انتظار می کشند ـ عمری دراز می کند.
• ولی هم این و هم آن، دو مورد بسیار استثنائی اند.
قانونمند زایش و رشد و توسعه و تکامل کودک است و مرگ ناگزیر پیر.

حکم چهارم
• از پیش و پس قافله عمر میندیش
• گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت

• مفاهیمی که سایه در این بیت به کار می برد، عبارتند از «پیش»، «پس»، «قافله عمر»، «پی شدن پیشرو» و «رفتن بازپس»

• او بدین طریق دیالک تیک پیش و پس را و دیالک تیک پیشرو و پسرو را در قافله عمر به خدمت می گیرد و به ترفندی دیالک تیک ضرورت و تصادف وارونه می سازد و به انکار قانونمندی روندها می پردازد:
• گاه پیش روی پی می شود و گه پسروی ادامه راه می دهد و می زید.

• به بهانه تصادف، به ضرورت و قانونمندی های آهنین هستی کم بها داده می شود.
• انگار همه چیز هستی به امید تصادف رها شده است.

حکم پنجم
• ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
• دریا ست، چه سنجد که بر این موج خسی رفت

• مفاهیمی که سایه جوان در این حکم بکار می برد، عبارتند از
«انسان»، «دریای وجود»، «خس»، «موج»
• انسان در قاموس او خسی در دریای وجود است و بود و نبودش برای دریا یکسان است.
• مفاهیم هرکس آئینه جهان بینی او ست.
• معلوم نیست که شاعر قرن بیستم از مفهوم عرفانی عهد عتیق «دریای وجود» چه منظور مشخصی دارد.
• کاری که او عملا انجام می دهد، تلاوت فاتحه ای بلند بالا به دستاوردهای بزرگ هومانیسم است.
• این به معنی انکار سوبژکتیویته (فاعلیت) انسانی است.
• شاعر از نظر ذهنی در هزار سال پیش زندگی می کند.
• انگار نه انگار که هومانیسمی، رنسانسی، جنبش روشنگری ئی سیصد سال پیش اروپا را و بشریت را از ریشه به لرزه در افکنده.
• انگار نه انگار دکارتی، هیومی، کانتی، فیشته ای، هوبسی، مونتسکیوئی، دیدروئی، روسوئی، هگلی، مارکسی، برشتی، ناظم حکمتی بر این سیاره نکبت زده پا گذاشته است.
• او نه از توبه گالیله شنیده است و نه از به تل آتش سپردن دانشمند جسوری به نام جوردانو برونو.

• انگار انسان مخلوقی بی هویت، بی نقش، برده وار، اسیر ناگزیر مشیت الهی، خسی بی اراده در چنگ امواج زندگی است.
• این به معنی انکار تاریخ و تحول شورانگیز جامعه بشری است.
• این به معنی بی خبری از اعلام انسان به عنوان فاعل خودمختار تاریخ (کانت) و آزاد از هرگونه مشیت پیش خواسته اربابی، پاپی، آخوندی و یا خدائی است.
• این به معنی بی خبری از کشف بزرگ هگل و مارکس در زمینه نقش تاریخساز انسان است.

حکم ششم
• رفتی و فراموش شدی از دل دریا
• چون ناله مرغی که ز یاد قفسی رفت

• مفاهیمی که سایه در این بیت بکار می برد، عبارتند از «انسان»، «دل دریا»، «ناله مرغ»، «یاد قفس»

• انسان خسواره به موجی راه فنا در پیش می گیرد و از دل دریا فراموش می شود، بسان ناله مرغی که از یاد قفس می رود.
• شاعر در این بیت سنگ تمام می گذارد.
• جهان برای انسان قفسی تلقی می شود.
• بدین طریق، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت، دیالک تیک جامعه و انسان از هم می گسلد.
• وحدت انسان و جهان درهم می شکند و انکار می شود.
انسان خردمند خودآگاه کلمه ساز سخنگوی تاریخساز خسی تلقی می شود که به ناله مرغی می ماند و قفس زندگی را حتی حوصله به یاد سپردن نام او نیست.

• انگار نه انگار که بدون این اشرف خجسته موجودات، جامعه و جهانی و بدون گهواره جهان، انسانی متصور نبوده است.
• مرگ برای شاعر پایان زندگی است و زندگی تنها پوست واره ای پوسیده از حیات است و بس.

پایان

دیالک تیک جنگ و صلح (2)

پاپ پیوس دوم (1405 ـ 1464)
هومانیست، نویسنده، شاعر، مورخ، فقیه
پاپ (1458 ـ 1464)
صلح
پروفسور ماتهویس کلاین (1911 ـ 1988)
فیلسوف آلمانی، استاد فلسفه مارکسیستی
از افسران ارتش آلمان هیتلری
از بنیانگذاران کمیته ملی آلمان آزاد
به سبب تبلیغات ضد فاشیستی در ارتش از سوی دادگاه نظامی غیابی نازی
به جرم خیانت به اعدام محکوم شده بود.
از اساتید فلسفه در دانشگاه کارل مارکس
موضوعات پژوهشی او:
تئوری شخصیت، اتیک، هومانیسم

• صلح به ضد جنگ اطلاق می شود.
محتوا و خصلت صلح ـ بمثابه یک وضع و حال ـ بطور تاریخی مشروط می شود.
• صلح ـ به عبارت دیگر ـ همواره با فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی معینی انطباق دارد.

I
صلح و سوسیالیسم ـ کمونیسم

• صلح ذاتی کمونیسم و مرحله اول آن، یعنی سوسیالیسم است.
• صلح حاوی همزیستی مسالمت آمیز هماهنگ انسان ها و خلق های همبود سوسیالیستی ـ کمونیستی است که در همیاری و همکاری با یکدیگر زندگی می کنند.
• صلح فقط به معنی تعطیل جنگ نیست.
• صلح رابطه مثبتی است که در زندگی اجتماعی کمونیستی حاکم است.
• صلح پیامد ضرور مالکیت اجتماعی بر وسایل تولید و مناسبات اجتماعی و قانونمندی های درونی شیوه تولید سوسیالیستی ـ کمونیستی منطبق با آن است.
• صلح یک اصل بین المللی سوسیالیسم و کمونیسم است.
• صلح اصلی است که احزاب کارگری ـ کمونیستی در سیاست خویش پیش می گیرند.
محتوای اصلی صلح عبارت است از تحقق روابط دوستانه میان کلیه خلق ها ـ صرفنظر از نوع نظام اجتماعی آنها ـ و تنظیم مناسبات میاندولتی بر بنیان حقوق ملل، قراردادها و موافقت نامه های میاندولتی بین المللی.

• اگر جنگ یک پدیده قانونمند جامعه طبقاتی و نتیجتا آماج و تمایل طبقات استثمارگر برای تضمین و گسترش قدرت خویش است، پس صلح یک پدیده قانونمند کمونیسم و آماج مبارزاتی طبقه کارگر است.

• بانیان مارکسیسم ـ لنینیسم از بین بردن استثمار و ستم، ذلت و حقکشی و همزمان رهاسازی بشریت از هر نوع جنگ را رسالت تاریخی طبقه کارگر می دانند.
• وجود و توسعه سیستم جهانی سوسیالیستی، سیاست پیگیر دولت های سوسیالیستی تأییدی بر صحت آموزش مارکس است، مبنی بر اینکه تنها طبقه کارگر است که قادر به ریشه کن کردن جنگ است، تنها طبقه کارگر است که می تواند «بر خلاف جامعه کهنه با ذلت اقتصادی اش و با اقدامات سیاسی مبتنی بر خردستیزی و خرابکاری اش»، نظام اجتماعی ئی را پیریزی کند که «اصل بین المللی اش صلح باشد.
• زیرا در ان صورت اصل واحدی در همه جا به نام کار اعتبار خواهد داشت.»

• تاریخ اتحاد شوروی و اردوگاه سوسیالیستی صحت تز فرمولبندی شده در مانیفست را تأیید کرد که محو تضاد میان طبقات اجتماعی در درون ملت ها نیز به موضعگیری خصمانه نسبت به یکدیگر خاتمه خواهد داد.
• در دولت کثیرالمله اتحاد شوروی نه استثمار و نه ستم ملی، بلکه دوستی و همکاری خلق های برابرحقوق حکمفرما ست، خلق هائی که همه با هم راه سوسیالیسم طی می کردند.
• در همبود کشورهای سوسیالیستی دیگر از حکم «هر که زورش بیشتر، حقش بیشتر» خبری نبود، از سرکوب ضعیف بوسیله قوی خبری نبود، از توسعه سریع یکی و عقب ماندن دیگری، از جنگ هم بر ضد همه که از ویژگی های توسعه سیستم سرمایه داری است، خبری نبود.
• مسئله پیشرفت همه اعضای خانواده خلق های سوسیالیستی در راه توسعه اقتصاد مبتنی بر برنامه، در راه تعمیق مداوم همکاری اقتصادی، علمی ـ فنی و فرهنگی بود.

II
صلح در جامعه طبقاتی

• صلح در جامعه طبقاتی به وضع و حال مبتنی بر فقدان جنگ اطلاق می شود، به فرجه و فرصتی میان دو جنگ، برای تدارک جنگ جدیدی از سوی طبقات و یا فراکسیون های حاکم، برای سرسپرده کردن دولت ها و خلق های دیگر بدون جنگ و تخریب و خونریزی اطلاق می شود.
• صلح در امپریالیسم در خدمت تدارک سیاسی، اقتصادی، نظامی، اخلاقی و تبلیغاتی جنگ ها برای احراز قدرت جهانی، برای امحای سوسیالیسم، برای نابودسازی رقبای امپریالیستی، برای نابودسازی جنبش های رهائی بخش ملی و اجتماعی، برای از بین بردن استقلال ملی و برابرحقوقی دولت ها و خلق ها، برای تشکیل ضد انقلاب و غیره است.
• منظور قوای ارتجاعی و نظامی سرمایه مالی از حل صلح آمیز اختلافات عبارت است از سرسپرده و وابسته کردن دولت ها، ملت ها و طبقات تحت استثمار .
• از این رو، صلح می تواند در جامعه طبقاتی ارتجاعی باشد.
• برای مثال، اگر صلح حاکم در یک کشور، صلحی امپریالیستی (آرامش گورستانی) باشد، یعنی صلحی باشد که بر پایمال گشتن آزادی ملی و اجتماعی خلق ها و غیره استوار باشد و یا صلحی امپریالیستی در مقابل جنگ آزادی بخش ملی و اجتماعی باشد.

تمایل ضرور و قانونمند به جنگ در امپریالیسم تمایل به مبارزه بر ضد جنگ و به هواداری از صلح را به دنبال می آورد.
تضاد میان جنگ و صلح در دوران کنونی مظهر و نمود تضاد میان نیروهای میلیتاریستی ـ امپریالیستی و خلق ها ست.
• این تضاد ماهیتا فراگیرتر و همه جانبه تر از تضاد میان سرمایه داری و سوسیالیسم است.
• برای اینکه جنگ امپریالیستی فقط تهدیدی بر ضد سوسیالیسم و طبقه کارگر نیست.
جنگ امپریالیستی تهدیدی بر ضد همه انسان ها ـ صرفنظر از موقعیت اجتماعی پایگاه طبقاتی آنها، صرفنظر از رنگ پوست و نوع جهان بینی آنها ـ ست.

• چون امپریالیسم میلیتاریستی به دشمن بشریت ـ بطور کلی ـ بدل شده است، پس اتحاد همه نیروها در زیر پرچم طبقه کارگر، در زیر پرچم کشورهای سوسیالیستی برای مبارزه مشترک بر ضد میلیتاریسم و برای حفظ و تضمین صلح جهانی به ضرورتی حیاتی ـ مماتی بدل شده است.

• تازگی کیفی جنبش جهانی مدرن صلح در این است که در آن، کلیه نیروهای صلح طلب ـ صرفنظر از موقعیت اجتماعی، رنگ پوست و موضعگیری جهان بینانه و سیاسی ـ متحد گشته و سازمان یافته اند، تا با مبارزه مشترک کلیه نیروهای صلح در مقیاس جهانی ممنوعیت آزمایش های هسته ای و خلع سلاح کامل و همگانی دولت ها را جامه عمل بپوشانند، جنگ را از زندگی خلق ها طرد کنند، همزیستی مسالمت آمیز را تحمیل کنند و برای خلق ها صلح مداوم را به ارمغان بیاورند.
• این آماج هومانیستی ارجمند اکنون دیگر ـ مثل تمایلات صلح طلبانه سابق ـ آماجی اوتوپیکی نیست.
• از این آماج قدرت سیستم جهانی سوسیالیسم، طبقه کارگر بین المللی، دول ملی جوان و انسان های صلح طلب به پشتیبانی برخاسته بودند.
• تناسب نوین قوا در مقیاس جهانی امکان آن را برای اردوگاه سوسیالیستی فراهم آورده بود، تا متحد با همه نیروهای صلح طلب برای اولین بار در تاریخ، جلوگیری از جنگ جهانی جدید و تضمین امنیت و صلح خلق ها را به وظیفه رئال خود بدل سازد.
• ببرکت وجود سیستم جهانی سوسیالیستی همه شرایط برای تحقق بخشیدن به اشتیاق هزاران ساله انسان ها مبنی بر برقراری «صلح ابدی» فراهم آمده بود.

• منشاء و معنای اتمیولوژیکی (مبتنی بر واژه شناسی) واژه «صلح» به حیات همبودی مبتنی بر مالکیت اشتراکی، برابری اجتماعی و کار دسته جمعی آغازین انسان ها در مجامع خویشاوندی، طوایف و قبایل اطلاق می شود.
• در این مرحله توسعه اجتماعی، هنوز استثمار، مبارزه طبقاتی و جنگ نا شناخته بوده اند و صلح یک وضع و حال کاملا معمولی و طبیعی هستی انسانی است.
• فروپاشی و نابودی نهائی همبود اولیه به سبب پیدایش مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و جامعه طبقاتی با جنگ ها و مصیبت های اجتماعی دیگر از هر قماش، برای انسان ها به معنی از بین رفتن صلح جلوه می کند.

1
صلح در جهان باستان

• در اساطیر و قدیمی ترین آثار ادبی باستانی بسیاری از خلق ها، تصور رایج از صلح با تصورات مربوط به ایام بر باد رفته زندگی همبودی کمونیستی اولیه پیوند بی واسطه داشته و یکسان بوده است.
اشتیاق به صلح در این مرحله توسعه بشریت با اشتیاق انسان ها به برگشت «زمان های خوش گذشته» زندگی پیشین یکسان است.
• در قدیمی ترین تصورات مربوط به صلح، صلح ـ بطور ساده ـ نه به معنی وضع عاری از جنگ، نه به مثابه ضد جنگ و یا غیاب جنگ، بلکه بیشتر به معنی یک نعمت ارزشمند، به مثابه وضع و حالی آرزو کردنی، به مثابه وضع و حالی توأم با خوشی و خوشبختی برای سرزمین و ساکنان آن تلقی می شود.
• این تصور مثبت از صلح ـ در هسته خود ـ در کلیه زمان ها در تاریخ جامعه طبقاتی زنده مانده است.
• ما آن را در این و یا آن فرم ـ کم و بیش آلوده به تخیل ـ در ادبیات بابل و ایران باستان، چین و هند، در تعالیم مذهبی بودیسم، یهودیت و مسیحیت، در اشعار و فلسفه یونانی ها و رومی ها، در ادبیات و در جنبش های صلح قرون وسطی و عصر جدید و جدیدتر باز می یابیم.

• در فلسفه و آثار ادبی یونان آنتیک (جهان باستان کلاسیک) صلح به درجه «عالی ترین نعمت» ارتقا داده می شود.
• این امر مردم را به مبارزه بر ضد جنگ و سیاست جنگ طلبانه و بخاطر نظام صلح آمیز و منطبق با خرد و عزت انسانی مکلف می سازد.
بدین طریق، در فلسفه و ادبیات یونان ایده صلح با ایده انسانیت به وحدت می رسد.

ادامه دارد

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

خود آموز خود اندیشی (12)

شیخ سعدی (1184 ـ 1283 و یا 1291)
نه اندیشه مادرزاد وجود دارد و نه اندیشیدن مادرزادی
اندیشیدن را باید مثل هرعلم، در روندی دشوار فراگرفت
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
شین میم شین

بخش سوم
در سبب نظم کتاب

• در اقصای گیتی بگشتم بسی
• بسر بردم ایام با هر کسی

• تمتع به هر گوشه‌ای یافتم
• ز هر خرمنی خوشه‌ای یافتم

• چو پاکان شیراز خاکی نهاد
• ندیدم که رحمت بر این خاک باد

حکم اول
• در اقصای عالم، بگشتم بسی
• به سر بردم، ایام با هر کسی

• سعدی در این حکم، اوتوبیوگرافی موجزی از خود ارائه می دهد و از سفر دشوارش سخن می گوید.
• آنچه سعدی را از حافظ و اکثریت عظیم شعرا و حکمای ایرانی متمایز می سازد، جهانگرائی او ست.
• سعدی که انگار انعکاس دیالک تیک (1) هستی تار و پود ضمیر خروشانش را برافروخته، نمی تواند تئوری را در خارج از داربست دیالک تیک (2) و تئوری، در خارج از چارچوب دیالک تیک (3) و علم بخواهد و بجوید.

3 ـ 1

• سعدی که انگار انعکاس دیالک تیک عینی هستی تار و پود ضمیر خروشانش را برافروخته است، نمی تواند تئوری را در خارج از داربست دیالک تیک پراتیک و تئوری، در خارج از چارچوب دیالک تیک عمل و علم بخواهد و بجوید.
• سفر به اقصا نقاط منطقه و آشنائی با شیوه زندگی و تفکر مردم آن سامان ها یکی از راه های تشکیل این دیالک تیک است.
• سرشاری گنجینه ضمیر او از امثله، اندرز و تجربه نتیجه سفرهای مخاطره آمیز دشوار او ست.

حکم دوم
• تمتع به هر گوشه ای یافتم
• ز هر خرمنی خوشه ای یافتم

• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «خوشه»، «خرمن» و «تمتع»
• سعدی در این حکم، از سوئی دیالک تیک (4) و لذت را به شکل دیالک تیک سفر دشوار و (5) بسط و تعمیم می دهد و از سوی دیگر، دیالک تیک (6) و کل را به شکل دیالک تیک (7) و خرمن.

4 ـ 7

• سعدی در این حکم، از سوئی دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک سفر دشوار و تمتع بسط و تعمیم می دهد و از سوی دیگر، دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک خوشه و خرمن.

• سعدی از مجموعه خوشه هائی که از هر خرمنی برداشته، پس از تجزیه و تحلیل طاقتسوز و پیگیر در کارخانه غول آسای ذهن، به تشکیل میراث معنوی حاصلخیز خویش دست یافته است.
• در جامعه فئودالی سیر و سفر و گردآوری خوشه ای از هر خرمنی یکی از مهمترین شیوه های دست یابی به دانش تلقی می شود.
• این شیوه تحصیل علم را در فلسفه علمی (8) می نامند و مردود می دانند.

8

• این شیوه تحصیل علم را در فلسفه علمی اکلکتیسیسم می نامند و مردود می دانند.
اکلکتیسیسم بطور کلی عبارت است ازآمیختن مکانیکی عناصر فکری مختلف با هم.
• ما زمانی با اکلکتیسیسم فلسفی سر و کار داریم که کسی تئوری ها، نظرات و قبل از همه عناصر و تزهای سیستم ها و جریانات فلسفی مختلف را ـ بدون تلاش در جهت ترکیب خلاقانه آنها و بدون بر طرف کردن تناقضات منطقی شان ـ با هم مخلوط کند و سیستم من در آوردی «جدیدی» را بوجود آورد.

• اما چرا سعدی به سیر و سفر دشوار طولانی تن در داده است؟
• یکی از علل مهاجرت سعدی ـ احتمالا ـ حمله مغول بوده است :

حکم
• دلم از صحبت شیراز، بکلی بگرفت
• وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم

• سعدیا، حب وطن، گرچه حدیثی است صحیح
• نتوان مرد به سختی، که من اینجا زادم.

• علت دوم آن شاید در این باشد که سیر و سفر یکی از معیارهای (9) فئودالی در جامعه و جهان بوده است.

9

• علت دوم آن شاید در این باشد که سیر و سفر یکی از معیارهای ارزشی فئودالی در جامعه و جهان بوده است.
• هنوز هم خیلی از افراد کودن و عقب مانده، سفر خود به کشورهای دیگر را به رخ این و آن می کشند.
• در زمان سعدی سفر یکی از راه های کسب علم و ترقی اجتماعی بوده است.
• او در حکایتی به این معیار ارزشی اشاره می کند:

حکم
• ز دریای عمان، بر آمد کسی
• سفر کرده، هامون و دریا بسی

• عرب دیده و ترک و تاجیک و روم
• ز هر جنس در نفس پاکش علوم

• جهان گشته و دانش اندوخته
• سفر کرده و صحبت آموخته

• سیر وسیاحت در عصر فئودالیسم محتوای دیگری نیز داشته است و آن شناسائی کشورهای دیگر، منابع، معادن و سرچشمه های ثروت آنها و تدارک فکری برای حمله، تسخیر و تسلط بر آنها بوده است.
• این جنبه قضیه در عصر امپریالیسم برای مستعمره کردن کشورهای دیگر مورد استفاده قرار گرفت و می گیرد.
• امروزه از ایده «سیر و سفر»، رشته اقتصادی پردرآمدی به نام «جهانگردی» (توریسم) باقی مانده که علاوه بر محتوای قبلی، محتواهای جدیدی کسب کرده است.
• جهانگردی امروز دو جانبه شده است:
• سفر از کشورهای متروپول برای عیاشی، خوشگذرانی، وقت گذرانی، «روسبی یابی»، تهیه فیلم های «جنسی»، تشویق و قاچاق دختران خردسال خانواده های زحمتکش برای استثمار جنسی در «فاحشه خانه های اروپا و آمریکا» و سفر از کشورهای فقیر برای کاریابی، تحصیل، خودفروشی و غیره.

حکم سوم
• چو پاکان شیراز خاکی نهاد
• ندیدم که رحمت بر این خاک باد

• مفاهیمی که سعدی در این حکم به کار می برد، عبارتند از «پاک»، «خاک» و «نهاد»

1
مفهوم «پاک»

• سعدی با مفهوم «پاکان»، به طبقه بندی (10) انسان مبادرت می ورزد.

10

• سعدی با مفهوم «پاکان»، به طبقه بندی سوبژکتیف انسان مبادرت می ورزد.
• بدین طریق، انسانیت به شکل دیالک تیکی از پاک و (11) نمودار می گردد.

11

• بدین طریق، انسانیت به شکل دیالک تیکی از پاک و نجس نمودار می گردد.

• چرا از طبقه بندی سوبژکتیف سخن می گوئیم؟
• برای اینکه طبقه بندی انسان ها به پاک و نجس، بر مبنای یک معیار سوبژکتیف صورت می گیرد.
• سعدی هیچ معیار (12) (عینی) و واقعی برای تمیز پاک از نجس ندارد.

12

• سعدی هیچ معیار اوبژکتیف (عینی) و واقعی برای تمیز پاک از نجس ندارد.
• ثانیا هنوز هم در جوامع عقب مانده، دگراندیشان و پیروان مذاهب دیگر ـ مثلا ارامنه، یهودی ها، زرتشتی ها، بهائی ها، آته ئیست ها و غیره ـ به دلیلی سوبژکتیف، یعنی به دلیل اعتقاد و یا عدم اعتقاد به دینی و یا آئینی، ناپاک و نجس تلقی می شوند.
• این شیوه غلط طبقه بندی حتی به جهان جانوران بسط داده شده و سگ و خوک و غیره نیز جزو جانوران نجس تلقی می شوند.
• در هر حال، در پاکی مردم شیراز و خاکی نهاد بودن آنها تردیدی نیست.

• اشکال دیگر این طبقه بندی سعدی غیرواقعی بودن این ادعا ست.
• اگر منظور از پاکی، پارسائی باشد، چگونه می توان مردم شهری را بطور دربست پارسا قلمداد کرد؟
• مد شدن برخوردهای سوبژکتیف دلبخواهی و غیرقابل اثبات تجربی یکی از علل فرهنگی عقب ماندگی کشور ما ست.
• هرکس می تواند هرچه دلش می خواهد بگوید و با مخالفتی منطقی مواجه نشود:
• مته به خشخاش نهادن ممنوع!
• تا به جای حقیقت، حقیقیقتواره ها و حقایق نیمبند یکه تاز میدان شوند.

2
مفهوم «خاک»

• مفهوم «خاک» یکی از مفاهیم مهم در فلسفه سعدی است.
• ما برای آشنائی با این مفهوم نظری به بوستان سعدی می اندازیم:

حکم
• خدائی که از خاک مردم کند
• عجب دارم، ار مردمی گم کند

• سعدی در این حکم، قصه خلقت را در مد نظر دارد، که جبرئیل به دستور خدا، مجسمه آدم و حوا را از آمیزش خاک و آب (گل) می سازد.
• خاک بنظر سعدی مظهر پستی و بی ارزشی است و خدا خاک پست را به انسان بدل کرده است.
• چنین خدائی که حتی خاک پست را اعتلا می بخشد، قاعدتا نباید انسانیت انسان ها را فراموش کند.

حکم
• پس از آن که شخصم ز خاک آفرید
• به قدرت در او جان پاک آفرید

• سعدی در این حکم نیز ساختن مجسمه آدم از خاک و دمیدن روح بر آن را تکرار می کند.
• روح در فلسفه سعدی، منشاء الهی دارد.
• از این رو ست که او از «جان پاک» سخن می گوید.
• البته همراهی مفهوم «خاک» با پاک در اکثر ابیات سعدی، علت فرمال (قافیه) هم دارد.

حکم
• ز خاک آفریده ات خداوند پاک
• پس ای بنده، افتادگی کن، چو خاک

• حریص و جهانسوز و سرکش مباش
• ز خاک آفریدندت، آتش مباش

• چو گردن کشید آتش هولناک
• به بیچارگی تن بینداخت خاک

• چو آن، سرفرازی نمود، این، کمی
• از آن دیو کردند، از این آدمی.

• مفاهیمی که سعدی در این ابیات به کار می برد، عبارتند از «خاک»، «پاک»، «افتادگی»، «گردنکشی»، «بیچارگی»، «سرفرازی»، «کمی»، «دیو» و «آدمی»

• سعدی برای تبلیغ فروتنی و افتادگی به بندگی (13) و منشاء خاکی (14) انسان اشاره می کند.

13 ـ 14

• سعدی برای تبلیغ فروتنی و افتادگی به بندگی (پایگاه طبقاتی) و منشاء خاکی (خاستگاه طبیعی) انسان اشاره می کند.
• چون انسان بنده ای بیش نیست و علاوه بر این، از خاک آفریده شده، پس باید مثل خاک زیر پای هر کس و ناکس باشد.

ضد دوئالیستی خاک، بنظر سعدی آتش است که حریص، جهانسوز و سرکش است.
• سعدی برای اثبات افتادگی به مثابه یکی از سجایای انسانی، به قصه خلقت اجنه و ملائکه و انسان گریز می زند.
• شیوه استدلال پراگماتیستی، کار همیشگی سعدی است.
• او برای اثبات نظر خویش، آسمان و ریسمان را به هم می بافد.
• او بی هیچ دلیلی، به خاک و آتش خصلتی انسانی (افتادگی و سرکشی) نسبت می دهد:
• بنظر سعدی، چون خاک افتادگی پیشه کرده، خدا از آن آدم را ساخته، اعتلایش داده، ولی چون آتش گردنکشی کرده، خدا از آن دیو (ابلیس) را ساخته است.

• پس اگر می خواهی که مهر ابلیسوارگی بر پیشانی ات نخورد، بیچارگی پیشه کن، ذلیل باش، بگذار له و لورده ات کنند و بگذرند.
• سعدی ضمنا خود را به کوچه علی چپ می زند و فراموش می کند که در تئولوژی اسلامی، خدا همه ملائکه و اجنه را نیز که اکثرا مقرب درگاه الهی اند، از آتش خلق کرده است.
تحقیر آتش از سوی پیامبر اسلام باید از آن رو باشد که آتش در آئین زرتشت مقدس تلقی می شود.

حکم
• چو طفل اندرون دارد از حرص پاک
• چه مشتی زرش پیش همت، چه خاک

• سعدی در این حکم، خاک را بمثابه ضد دوئالیستی زر تلقی می کند.
• چون کودک اندرونی عاری از حرص دارد، بنابرین خاک و زر بنظرش یکسان اند.
• در فلسفه سعدی همه صفات اخلاقی مادرزادی و بنیادی تلقی می شوند.
• حرص هم بدین طریق مادرزادی تلقی می شود.
• حرصمندی انسان های بالغ و سالمند بنابرین باید اکتسابی تلقی شود و علت اجتماعی داشته باشد.
• واقعا هم چنین است:
• فساد اخلاقی نتیجه جامعه طبقاتی است که پرورشگاه هر نوع از فساد اخلاقی است.
• اما اینکه برای کودک زر و خاک یکسان است ـ تازه اگر یکسان باشد ـ علت معرفتی دارد و نه علت اخلاقی (حرصمندی و پاکی اندرون از حرص)

حکم
• طمع برد شوخی به صاحبدلی
• نبود آن زمان، در میان حاصلی

• کمربند و دستش تهی بود و پاک
• که زر بر فشاندی به رویش چو خاک

• سعدی در این حکم نیز خاک را ـ بمثابه ضد (15) زر ـ بی ارج و ارزش تلقی می کند.

15

• سعدی در این حکم نیز خاک را ـ بمثابه ضد دوئالیستی زر ـ بی ارج و ارزش تلقی می کند.

حکم
• چو در چشم شاهد نیاید زرت
• زر و خاک یکسان نماید برت

• سعدی در این حکم نیز خاک را بمثابه ضد دوئالیستی زر، بی ارج و ارزش تلقی می کند.

حکم
• یکی نانخورش جز پیازی نداشت
• چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت

• پراکنده ای گفتش:
• «ای خاکسار
• برو طبخی از خوان یغما بیار»

• سعدی در این حکم، به فقرا صفت خاکسار می دهد تا موقعیت اجتماعی و طبقاتی نازل آنها را نشان دهد.

حکم
• گناه آید از بنده خاکسار
• به امید عفو خداوندگار

• سعدی در این حکم بنده را با صفت خاکسار تعریف می کند و بطور غیرمستقیم، خداوندگار بنده (بنده دار) را زروار و ارزشمند و متعالی جا می زند.
• اما ضمنا بخشایندگی و بزرگواری و گذشت بنده دار را دلیلی برای گناهکاری بنده ها می داند و با یک تیر دو نشان می زند:
• از سوئی به ستایش از خصال اخلاقی بنده داران زمینی و آسمانی می پردازد و از سوی دیگر بطور غیرمستقیم، آنها را از بخشندگی منع می کند که سرچشمه سرپیچی از فرامین بنده داری است.

• سعدی به مثابه نماینده و ایدئولوگ طبقات استثمارگر سرمشق همه ایدئولوگ های همه فرماسیون های اجتماعی است.
• در شیوه رفتار سیاستمداران و ایدئولوگ های امپریالیستی حتی می توان رد پای نظری سعدی را باز شناخت.
• سعدی تا مغز استخوانش طرفدار سیستم طبقاتی حاکم است، درست به همان سان که خسرو روزبه با تک تک سلولهایش توده ای است.

حکم
• گرفتم قدم از حرم باز پس
• که پاکیزه مسجد، به از خاک و خس

• سعدی در این حکم نیز خاک را بی ارج و ارزش تلقی می کند.

3
مفهوم «نهاد»

• مفهوم «نهاد» (طینت، بنیاد و غیره) یکی از مقوله های مهم در فلسفه اجتماعی ارتجاعی سعدی و بعدها، حافظ است.
سعدی و حافظ برای تفاوت های مادی و معنوی انسان ها منشاء الهی و ماورای اجتماعی قائل می شوند.

• در این بیت نیز پاکان کذائی شیراز را «خاکی نهاد»، یعنی فروتن جا می زند.
• ما باید تئوری بنیاد سعدی و حافظ را مستقلا مورد بررسی و تحلیل علمی قرار دهیم.

ادامه دارد

سیر و سرگذشت جنبش روشنگری (4)

آدام فرگوسون (1723 ـ 816)
مورخ اسکاتلندی
از اخلاقیون اجتماعی روشنگری
از مؤسسین جامعه شناسی
کاشف تفاوت های طبقاتی در جامعه سرمایه داری
مارکس به فرگوسون ارج فراوان می نهد و او را استاد آدام اسمیت تلقی می کند.
آثار:
مقاله ای در بررسی تاریخ جامعه بورژوائی
انستیتوی فلسفه اخلاق
اصول اخلاق و دانش سیاسی

وینفرید شرودر

کارل هاینتس بارک
برگردان شین میم شین

I
روشنگری انگلیس


5
جان تولاند

جان تولاند (1670 ـ 1722)
آزاداندیش ایرلندی روشنگری
تغییر مذهب از کاتولیسیسم به پروتستانتیسم
تحصیلکرده فلسفه و تئولوژی
از پیروان جان لاک
مؤلف «نامه های سرنا» (1704)
کتابش تحت عنوان «مسیحیت غیر اسرارآمیز»
در سال 1697 در دابلین علنا سوزانده شد
از طرفداران پانته ئیسم

• نمایندگان اصلی ماتریالیسم انگلیس که بر بنیان تئوری شناخت سنسوئالیستی جان لاک آغاز بکار کردند، بشرح زیر بوده اند :
• دیوید هارتلی (پزشک) (1705 ـ 1787)
• یوزف پریستلی (1733 ـ 1808)
• جان تولاند (1670 ـ 1720)

• آثار پریستلی در انگلستان مشاجره درازمدتی بر سر ماتریالیسم براه انداختند.
نامه های تولاند به سره نا (1704) در فرانسه در سال 1768 میلادی از سوی هولباخ منتشر شدند.
• در آلمان، هردر اولین کسی بود که ارزش آثار تولاند را بطور عینی مورد تمجید قرار داد.
• سنن مترقی روشنگری انگلیس را «آزاد اندیشان» و دئیست ها، آنتونی کولینز (1676 ـ 172)، ماتیو تیندال (1656 ـ 1733)، توماس شوب (1679 ـ 1747)، لرد بولینگبروکه (1678 ـ 1751)، ویلیام کووارد (1656 ـ 1725)، هنری دودوه ل (1641 ـ 1711)، آندره باکستر (1686 ـ 1750) نیز ادامه دادند.

• به قول کلاسیک های مارکسیسم، «همانطور که هوبس پیشداوری های ته ئیستی ماتریالیسم بیکن را نابود کرد، به همان سان نیز کولینز، دودوه ل، کووراد، هارتلی، پریستلی و امثالهم آخرین محدودیت ها و عیوب تئولوژیکی سنسوئالیسم جان لاک را از بین بردند.
دئیسم برای ماتریالیست ها چیزی بیش از وسیله ای برای خلاص کردن بی دردسر و مسامحه کارانه خویش از شر مذهب نبوده است.»

6
برنارد مانده ویل
برنارد مانده ویل (1670 ـ 1733)
پزشک، تئوریسین اجتماعی هلندی، مقیم انگلستان
مؤلف «افسانه زنبوران عسل»
او نه فضایل اخلاقی، بلکه مفاسد اخلاقی را سرچشمه رفاه عموم می دانست،
که به پارادوکس مانده ویل معروف شده است.

فلسفه اخلاق انگلیس در دوره پسا جان لاک مخالف اخلاق مذهب وحی بوده است.
• نمایندگان برجسته فلسفه اخلاق انگلیس افراد زیر بوده اند :
• برنارد مانده ویل (پزشک) (1670 ـ 1733)
• گراف فون شافتس بری (1671 ـ 1713)

• مانده ویل در کتاب خود تحت عنوان «افسانه زنبورها و یا عادات ناپسند شخصی بمثابه منافع عمومی» (1714) به پیروی از هوبس می نویسد که نه سجایای اخلاقی، بلکه اگوئیسم، مال پرستی، کلاهبرداری و تجمل پرستی نیروهای محرکه پیشرفت اند.
اگوئیست بنظر او فقط کسانی نیستند که فاسد نامیده می شوند، بلکه همچنین کسانی اند که به داشتن سجایای اخلاقی معروف خاص و عام اند.

مانده ویل با تیزهوشی اثبات می کند که ثروتمندان، کشیشان و دولتمداران نه فقط از اگوئیسم کسانی که به عنوان فاسد مزمت و محکوم می شوند، بهره شخصی می برند و به اشاعه اگوئیسم کمک می کنند، بلکه خود آنها نیز اگوئیست اند، با این تفاوت که آنها اگوئیسم خود را عوامفریبانه زیر جامه سجایا پنهان می سازند.

• از این رو مانده ویل به این نتیجه می رسد که اخلاق مسیحی نه تنها اگوئیسم را محدود نمی کند، بلکه به اشاعه آن کمک می کند.
مانده ویل اما به این کشف خود قناعت نمی کند، بلکه خواستار رونق بخشیدن آزادانه به اگوئیسم می شود و برای جلوگیری از انحراف آن نه اخلاق مسیحی، بلکه قدرت دولتی و قوانین را توصیه می کند.
• هرجا انسان ها از سر اگوئیسم فاسد نشوند و قوانین را زیر پا نگذارند، آنجا قوانین با منافع عمومی انطباق دارند.
آموزش مانده ویل دارای گرایشات ماتریالیستی است، اگر چه منکر کافر و دشمن کلیسا بودن خود می شود.
مانده ویل در آثار خود به موضعگیری بر ضد شافتس بری می پردازد، زیرا در فلسفه او تحریف واقعیت و فلسفه ثروتمندان را می بیند.

برکلی مخالف سرسخت مانده ویل بود.
• ولی هم آدام اسمیت و هم روشنگری فرانسه تحت تأثیر مانده ویل قرار داشتند.
مارکس در باره او می نویسد:
• «مدافعه از عادات ناپسند مشخصه گرایش سوسیالیستی ماتریالیسم مانده ویل است، که یکی از شاگردان انگلیسی سالخوده تر جان لاک بوده است.
• او ثابت می کند که عادات ناپسند در جامعه کنونی ضرور و مفیدند.
• این اما به معنی دفاع از جامعه کنونی نبوده است.»

7
گراف فون شافتس بری

• فلسفه اخلاق که گراف فون شافتس بری نمایندگی می کرد، بر ضد ماتریالیسم بود ولی در ضمن بر ضد اخلاق مذهب وحی نیز بود.
شافتس بری به دئیست های میانه رو تعلق داشت.
• بنظر او اخلاق در ذات انسان ها نهادینه شده است.
• او ـ بر خلاف جان لاک ـ به حس اخلاقی مادرزاد اعتقاد داشت.
• بنظر او برای کسب سجایای اخلاقی باید قادر به درک خیرعام و انعکاس عقلی اعمال خود و دیگران بود.
• ایدئال های شافتس بری عبارت اند از احراز شخصیت آزاد، آگاه و اخلاقمند و تشکیل یک جامعه بورژوائی هومانیستی.
• هم روشنگران فرانسه و هم روشنگران آلمان با نظرات شافتس بری به چالش پرداخته اند.
• طرفداران شافتس بری در انگلستان عبارت بودند از ژوزف باتلر (1692 ـ 1752) و فرانسیس هوتچه سون (1694 ـ 1746)

8
آدام فرگوسون


آدام فرگوسون (1723 ـ 1816) یکی دیگر از معروفترین اخلاقیون انگلیس بوده که در اثر خود تحت عنوان «بررسی تاریخ جامعه بورژوائی» (1767) توسعه سجایای اخلاقی را با کمال معنوی پیشرونده انسانی در پیوند می داند و اخلاق را در تاریخ جامعه بشری مورد استفاده قرار می دهد.
مارکس به فرگوسون ارج فراوان می نهد و او را استاد آدام اسمیت تلقی می کند.

9
اسقف جورج برکلی

جورج برکلی (1685 ـ 1753)
اسقف، تئولوگ، امپیریست و فیلسوف ایرلندی ـ انگلیسی
مؤسس ایدئالیسم ذهنی

قطع رابطه قطعی با سنن مترقی روشنگری فرانسه از سوی فلسفه ایدئالیستی ـ ذهنی صورت می گیرد، که توسط اسقف جورج برکلی (1685 ـ 1753) بنیانگذاری شده است.
برکلی در اثر اصلی خود تحت عنوان «بررسی اصول شناخت انسانی» (1710) شناخت را که در فلسفه جان دلاک دو جنبه داشت، در شناخت درونی خلاصه می کند و منکر وجود جهان خارج واقعی ـ عینی می شود.
برکلی جهان خارج را ترکیبی از احساس ها می داند که از سوی خدا در روح انسانها نهاده می شود.
• مفهوم «ایدئالیسم» نخست برای نامیدن تئوری شناخت برکلی مورد استفاده قرار می گیرد و بعدها به معنای فراگیرتری بکار می رود.
لنین در کتاب خود تحت عنوان «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» به نقد نظریات برکلی می پردازد.

10
دیوید هیوم
دیوید هیوم (1711 ـ 1776)
فیلسوف، اقتصاددان و تاریخدان
از نمایندگان برجسته روشنگری انگلستان
از اقتصاددان ما قبل اقتصاد کلاسیک
معلم کانت و از دوستان و همفکران آدام اسمیث

• تمایلات ما بعد انقلاب بورژوائی انگلیس در قرن هجدهم در فلسفه دیوید هیوم (1711 ـ 1776) مناسب ترین بیان خود را می یابد.
هیوم هم با آثار فلسفی اش، هم با بررسی های اخلاقی ـ سیاسی اش، هم با پژوهش های مذهبی ـ علمی اش و هم با آثار تاریخی اش وارد عمل می شود.

انگلس و بعدها لنین نشان داده اند که هیوم و اگنوستیسیست ها ـ از نقطه نظر تاریخ ایده ها ـ موضع میانی بین ایدئالیسم ذهنی و ماتریالیسم اتخاذ می کنند.
• از این روست که انگلس اسکپتیسیسم هیوم را پناه بردن به تجربه می نامد که از عجز او در حل تضاد موجود میان ماتریالیسم و ایدئالیسم حکایت دارد.
• «سخن کوتاه: پراتیک این اسکپتیسیسم دقیقا ماتریالیسم فرانسه است ولی به سبب عجز از موضعگیری روشن، در تئوری متافیزیکی گیر می کند و می ماند.»

• مراجعه کنید به اسکپتیسیسم

هیوم تأثیر عظیمی بجا می گذارد.
آدام اسمیت (1723 ـ 1790) که اثر اصلی اش تحت عنوان «بررسی طبیعت و سرچشمه ثروت ملت ها» درسال 1776 میلادی انتشار می یابد، به جرگه طرفداران هیوم می پیوندد.
• بعدها پوزیتیویست ها هم به هیوم استناد می کنند.
• مخالفان هیوم که فلسفه او را به سبب استنتاجات اسکپتیسیستی علنا با توجه به مذهب رد می کردند، فلاسفه اسکاتلندی بشرح زیر بوده اند:
• توماس راید (1710 ـ 1796)
• جیمز بیتی (1735 ـ 1803)
• توماس براون (1778 ـ 1820)

• دیوید هیوم (1711 ـ 1776)، ادوارد گیبون (1737 ـ 1794) و ویلیام روبرتسون (1721 ـ 1793) مورخان برجسته انگستان در قرن هجدهم بوده اند.

• کتاب هیوم تحت عنوان «تاریخ انگلستان از حمله ژولیوس سزار تا انقلاب 1688» که در سالهای (1754 ـ 1761) منتشر شد، نشاندهنده تغییرات اجتماعی عظیم در انگلستان، اعتلای طبقه متوسط، نابودی اشراف فئودال و در پیوند با آن تشکیل نظام دولتی لیبرالی است.
• این اولین بررسی تاریخ انگلستان، بویژه بعد از انقلاب انگلیس از نقطه نظر بورژوازی پسا انقلابی است.

• کتاب گیبون تحت عنوان «تاریخ روم» (1776 ـ 1787) و آثار تاریخی روبرتسون «تاریخ اسکاتلند» (1759)، «تاریخ امپراطوری چارلز پنجم» (1769) و «تاریخ آمریکا» (1777) نیز علیرغم موضوعات خاص خود گرایش واحدی را نشان می دهند.

• مورخان لیبرال نوپای قرن نوزدهم فرانسه (تیه ری، میگنه، گیزو، تیر و امثالهم) راه نشان داده شده از سوی مورخان انگلیسی قرن هجدهم را در پیش می گیرند.

پایان