حکم اول
• فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
• دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
• مفاهیمی که سایه در این بیت بکار می برد، عبارتند از «جهان»، «جمع پراکنده»، «کس» و «نفس»
• سایه در این حکم دیالک تیک جزء و کل را از سوئی به شکل دیالک تیک روند و لحظه و یا دیالک تیک عمر و نفس بسط و تعمیم می دهد و از سوی دیگر به شکل دیالک تیک جامعه و فرد و یا دیالک تیک جمع و کس.
• ما بدور از گمانورزی ـ قبل از همه ـ به تحلیل اوبژکتیف این بیت می پردازیم:
• شاعر جامعه و جهان را به عنوان جمعی پراکنده ترسیم می کند:
• جمعی که بطور تصادفی از افراد مجزا و جزیره وار پدید آمده و در حال کاهش و فروکش و زوال است.
• به چشم هر ناظر ظاهربین، جامعه مجموعه ریاضی افراد مجزا از هم است.
• این انعکاس نمودین اشیاء خود را در ذهن کاهل توده ها، بمثابه حقیقتی بی برو برگرد ته نشین می کند.
• ظاهرا آدمی به آنچه که حس می کند، باوری استوارتر دارد، تا به آنچه که خارج از دسترس حواس او ست.
• در حالیکه چیزها، پدیده ها و سیستم ها ـ همه بدون استثناء ـ در داربست دیالک تیکی مشخص خود وجود دارند و قابل درک و توضیح اند.
• چیزها، پدیده ها و سیستم ها در واقع دیالک تیکی از نمود و بود، دیالک تیکی از پدیده و ماهیت، دیالک تیکی از ظاهر و باطن اند.
• پدیده و نمود و ظاهر چیزها، پدیده ها و سیستم ها برای عوام از ماهیت و بود و باطن آنها حقیقی تر جلوه می کند.
• ماهیت و بود و یا باطن چیزها را نمی توان بدون درک رشته های نامرئی پیوند تاریخی ـ اقتصادی ـ اجتماعی موجود میان تک تک مردم بسادگی تشخیص داد.
• برای پی بردن به این حقیقت امر باید به دستافزارهای شناخت عقلی مجهز بود.
• باید قبل از همه با مفاهیم بود و نمود، ماهیت و پدیده و یا ظاهر و باطن آشنا بود.
• شعور انسان ها به نسبت مفاهیمی است که در اختیار دارند.
• فقر مفهوم به فقر شعور و شناخت منجر می شود.
• زیرا برای شناخت چیزها، پدیده ها و سیستم ها نهایتا باید از پله های مفاهیم بالا رفت.
حکم دوم
• شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
• زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
• مفاهیمی که سایه در این بیت بکار می برد، عبارتند از «زایش» و «مرگ»، «شادی» و «شیون»
• سایه در این حکم، دیالک تیک زندگی و مرگ و دیالک تیک شادی و شیون را به خدمت می گیرد تا دو قطب متضاد آنها را بطور دلبخواهی و سوبژکتیف در یکدیگر ذوب کند و فاتحه بلند بالائی برای دیالک تیک های یاد شده بخواند.
• بدین طریق میان مرگ و زندگی و شیون و شادی علامت تساوی نهاده می شود.
• کاری که سایه بیست ساله ـ احتمالا بی آنکه خود متوجه شود ـ انجام می دهد، همان کاری است که عرفا از دیرباز انجام داده اند.
• ولی اقطاب دیالک تیکی را حتی به زور بمب اتم نمی توان از هم جدا کرد و یا در هم ذوب نمود.
• از این رو ست که چنین اعمال فکری غیرمنطقی را خردستیز (ایراسیونالیستی) می نامند.
• رهنمود سایه بیست ساله غمزده از مرگ عزیزی برای خود او و خواننده شعرش اگرچه تسلائی است، ولی در عین حال رهنمودی زهرآگین است، رهنمودی شعورستیز و خردستیز است.
• اکنون در قاموس شاعر آشفته سر، نه زایش شادی بخش است و نه مرگ ارزش شیون دارد.
• نه پیدایش نو، شادی انگیز است و نه مرگ کهنه، شیون آور.
• محتوای رهنمودین این بیت، به معنی دعوت به انفعال مطلق است.
• سایه بیست ساله فردی است خنثی، بی طرف و بی تفاوت نسبت به هست و نیست.
• او نه طرفدار سینه چاک زندگی است و نه جانبدار و ستاینده مرگ.
• او نه خوش بینی انقلابی سیاوش کسرائی را دارد و نه نومیدی نیهلیستی صادق هدایت را.
• زادن برای او همان قدر بی ارزش است که مردن.
• ولی چرا؟
• دلیل عینی و ذهنی این انفعال مطلق کدام است؟
• از نظر عینی، شاعر در جامعه ای در حال رکود به سر می برد:
• جامعه فئودالی ـ عشیرتی فرتوت چند هزارساله، نیمه مستعمره، ملوک الطوایفی، عقب مانده.
• سال 1326 (1947)
• سال شکست فاشیسم
• پرتاب بمب اتمی به هیروشیما و ناکازاکی
• پیروزی درخشان قدر قدرتی جدید بنام امریکا و تغییر تناسب قوا به نفع این ابرقدرت تازه پا و مجهز به بمب اتمی
• غلبه پرتلفات و خون آلود ارتش سرخ بر بربریت خونخوار فاشیسم، با 27 میلیون نفر قربانی و بیش از 100 میلیون مجروح و معلول.
• تخریب هزاران شهر و روستا، هزاران کارخانه، خانه، مدرسه، مزرعه و دانشگاه.
• استعفای رضا شاه که ارباب جدیدی در فاشیسم هیتلری جسته بود و جانشینی محمد رضا شاه:
• تعویض بی محتوای چهره ها.
• دلیلی عینی برای خوش بینی، حداقل در مقیاس ملی برای شاعر جوان وجود ندارد.
• از نظر ذهنی، شاعر جوان در عصر حافظ بسر می برد.
• اشیاء و پدیده ها برای او تلنبار تصادفی عناصری مجزا و بی پیوند است:
• مفهوم «جمعی پراکنده» حاکی از این باور است.
• او دیالک تیک اشیاء و پدیده ها را، آمد و شد ها را ، زاد و میرها را درک نمی کند.
• او تکامل پیشرونده هستی مادی و معنوی را درنمی یابد.
• از این رو جهان به نظرش نه عرصه پر جوش و خروش شدنی بالنده و پیش تازنده، بلکه منجلاب تکرار مکرر است:
• زادن بلافاصله با مردن خنثی می شود تا راه برای زادنی دیگر (و نه کیفیتا برتر) باز شود.
• حرکتی دایره وار، ثبات مطلق، تعویض توخالی و بی محتوا.
• سایه بیست ساله ـ بلحاظ معنوی ـ در قرون وسطی بسر می برد و هنوز از تئوری توسعه، از تئوری پیشرفت اجتماعی، تئوری تفکر تاریخی، یعنی از دستاوردهای فرهنگی جنبش روشنگری خبری ندارد.
• ما این تئوری ها را بتدریج و به تفصیل توضیح خواهیم داد.
• او جایگزینی مکرر فصول سال را می بیند و استنتاج حاصل از آن را از طبیعت به جامعه منتقل می کند:
• تئوری بهار و تابستان، خزان و زمستان.
• تئوری صبح و روز و شب.
• تئوری زایش، نمو و زوال.
• تئوری حرکت دایره وار، در عصر امپریالیسم
حکم سوم
• آن طفل که چون پیر از این قافله در ماند
• وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
• مفاهیمی که سایه در این بیت به کار می برد، عبارتند از «طفل»، «پیر»، «قافله»، «بانگ جرس»
• او بدین طریق، از سوئی دیالک تیک کهنه و نو را به شکل دیالک تیک پیر و طفل بسط و تعمیم می دهد و از سوی دیگر، دیالک تیک استثناء و قاعده را به شکل دیالک تیک مرگ طفل و حیات پیر وارونه و کله پا می کند.
• شاعر برای توجیه بیهودگی و انفعال مطلق و برای انکار قانونمندی توسعه و تکامل جامعه و انسان، استثناء را به جای قاعده می نشاند و عملا دیالک تیک استثناء و قاعده را وارونه می کند.
• چرا که در این دیالک تیک، نقش تعیین کننده از آن قاعده است و نه استثناء.
• گاهی پیش می آید که استثنائا کودکی می میرد و پیری ـ بر خلاف انتظار سوزان فرزندانش که برای تقسیم ملک و مال پدر بی تابانه مرگ او را انتظار می کشند ـ عمری دراز می کند.
• ولی هم این و هم آن، دو مورد بسیار استثنائی اند.
• قانونمند زایش و رشد و توسعه و تکامل کودک است و مرگ ناگزیر پیر.
حکم چهارم
• از پیش و پس قافله عمر میندیش
• گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت
• مفاهیمی که سایه در این بیت به کار می برد، عبارتند از «پیش»، «پس»، «قافله عمر»، «پی شدن پیشرو» و «رفتن بازپس»
• او بدین طریق دیالک تیک پیش و پس را و دیالک تیک پیشرو و پسرو را در قافله عمر به خدمت می گیرد و به ترفندی دیالک تیک ضرورت و تصادف وارونه می سازد و به انکار قانونمندی روندها می پردازد:
• گاه پیش روی پی می شود و گه پسروی ادامه راه می دهد و می زید.
• به بهانه تصادف، به ضرورت و قانونمندی های آهنین هستی کم بها داده می شود.
• انگار همه چیز هستی به امید تصادف رها شده است.
حکم پنجم
• ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
• دریا ست، چه سنجد که بر این موج خسی رفت
• مفاهیمی که سایه جوان در این حکم بکار می برد، عبارتند از «انسان»، «دریای وجود»، «خس»، «موج»
• انسان در قاموس او خسی در دریای وجود است و بود و نبودش برای دریا یکسان است.
• مفاهیم هرکس آئینه جهان بینی او ست.
• معلوم نیست که شاعر قرن بیستم از مفهوم عرفانی عهد عتیق «دریای وجود» چه منظور مشخصی دارد.
• کاری که او عملا انجام می دهد، تلاوت فاتحه ای بلند بالا به دستاوردهای بزرگ هومانیسم است.
• این به معنی انکار سوبژکتیویته (فاعلیت) انسانی است.
• شاعر از نظر ذهنی در هزار سال پیش زندگی می کند.
• انگار نه انگار که هومانیسمی، رنسانسی، جنبش روشنگری ئی سیصد سال پیش اروپا را و بشریت را از ریشه به لرزه در افکنده.
• انگار نه انگار دکارتی، هیومی، کانتی، فیشته ای، هوبسی، مونتسکیوئی، دیدروئی، روسوئی، هگلی، مارکسی، برشتی، ناظم حکمتی بر این سیاره نکبت زده پا گذاشته است.
• او نه از توبه گالیله شنیده است و نه از به تل آتش سپردن دانشمند جسوری به نام جوردانو برونو.
• انگار انسان مخلوقی بی هویت، بی نقش، برده وار، اسیر ناگزیر مشیت الهی، خسی بی اراده در چنگ امواج زندگی است.
• این به معنی انکار تاریخ و تحول شورانگیز جامعه بشری است.
• این به معنی بی خبری از اعلام انسان به عنوان فاعل خودمختار تاریخ (کانت) و آزاد از هرگونه مشیت پیش خواسته اربابی، پاپی، آخوندی و یا خدائی است.
• این به معنی بی خبری از کشف بزرگ هگل و مارکس در زمینه نقش تاریخساز انسان است.
حکم ششم
• رفتی و فراموش شدی از دل دریا
• چون ناله مرغی که ز یاد قفسی رفت
• مفاهیمی که سایه در این بیت بکار می برد، عبارتند از «انسان»، «دل دریا»، «ناله مرغ»، «یاد قفس»
• انسان خسواره به موجی راه فنا در پیش می گیرد و از دل دریا فراموش می شود، بسان ناله مرغی که از یاد قفس می رود.
• شاعر در این بیت سنگ تمام می گذارد.
• جهان برای انسان قفسی تلقی می شود.
• بدین طریق، دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت، دیالک تیک جامعه و انسان از هم می گسلد.
• وحدت انسان و جهان درهم می شکند و انکار می شود.
• انسان خردمند خودآگاه کلمه ساز سخنگوی تاریخساز خسی تلقی می شود که به ناله مرغی می ماند و قفس زندگی را حتی حوصله به یاد سپردن نام او نیست.
• انگار نه انگار که بدون این اشرف خجسته موجودات، جامعه و جهانی و بدون گهواره جهان، انسانی متصور نبوده است.
• مرگ برای شاعر پایان زندگی است و زندگی تنها پوست واره ای پوسیده از حیات است و بس.
پایان