خسرو گل سرخی (2 بهمن 1322 ـ 29 بهمن 1352)
• پلنگ پرورش یافته در باغ صیاد، خود ـ ضمن آشتی ناپذیری ـ دیالک تیک مهربانی و خشم است:
• مهربان با آشنا و خشمگین با بیگانه.
• دو مقوله دیالک تیکی آشنا و بیگانه در ادبیات فارسی قدمتی دیرین دارند.
• سیاوش مقولات آشنا و بیگانه را نیز مثل همه مقولات رایج، با محتوای نوینی پر می کند و از نو تعریف می کند.
• این رسالت تاریخی ـ فلسفی شاعر بی چون و چرای توده ها ست:
• آنتی تز هر کس گشتن و برای هر چیز کهنه، آنتی تزی تولید کردن، به امید تولد سنتزی خجسته، زنده، بالنده و پویا.
• آشنا برای خسرو کسی است که می ایستد و بیگانه آن، که به وضع موجود تن در می دهد.
• سیاوش به هنگام سرایش این شعر همان موضع و نظر خسرو سی ساله و جوان را دارد.
• این خدای تاریخ است که از حنجره قهرمانان جان بر کف نعره بر می کشد:
• برای بر انداختن کهنه باید تیری از جان خویش بر فلاخن نهاد.
• خسروی دیگر در تاریخ معاصر این بیدادخانه نیز چنین کرده است و شعر بلند آرش کمانگیر را سیاوش در باره او و یارانش سروده است:
• ابلاغ حکم تاریخ به بهای چشم پوشی بر بود فانی خویش!
• خشم خسرو نسبت به یاران کوتاه آمده و تسلیم گشته و مهرش نسبت به کرامت تنها بمثابه کرنش در مقابل رب النوع پیشرفت قابل تأیید است و لاغیر.
• سیاوش این حقیقت امر را بهتر از هر کسی می داند.
• و گرنه رزمنده ای هم که زیر زجر تسلیم می شود، جرمی مرتکب نشده است.
• انتظار حداکثر از انسانی داشتن نه منطقی است و نه منصفانه.
• این حق طبیعی هرکس است، که در باره زندگی و مرگ خود تصمیم بگیرد و نه کسانی که بیرون گود ایستاده اند و لنگشکن می گویند.
• مجرم، سیستمی است که انسان حقیقت جوی حقیقت پرست را به زور شکنجه و تهدید به تسلیم وامی دارد.
• برتولد برشت، درست از همین رو ست، که در یکی از قصه های آقای کوینر روش و راه دیگری را توصیه می کند:
• قلدری زورگو انسانی را تحت ستم قرار می دهد و از بابت کار مستمر او به زندگی انگلواره خود ادامه می دهد.
• قهرمان برتولد برشت مدت مدیدی برای قلدر زورگو غذا تهیه می کند تا روزی که او از فرط پرخوری می میرد.
• آنگاه لاشه او را از خانه بدر می اندازد، خانه را ضد عفونی می کند و «نه» تاریخی خود را بر زبان می راند.
• چرا که در دیالک تیک استراتژی و تاکتیک نقش تعیین کننده از آن استراتژی است.
• گوهرمراد زنده یاد نیز ـ حداقل ـ در نمایشنامه های انقلاب مشروطه همین موضع برشت را نمایندگی می کند:
• قهرمان نباید فدای هیچ و پوچ شود.
• برشت در نمایشنامه گالیله خواهد گفت:
• بدبخت ملتی که به قهرمان احتیاج دارد!
• دیالک تیک غریزه و عقل در این جور مواقع، با تمامت عظمت غول آسای خود مبارز انقلابی را زیر فشار کمر شکن و خرد کننده خود قرار می دهد.
• منافقان به گروهی اطلاق می شود که ضمن وقوف بر محق بودن خسرو به قدرت حاکم تمکین و به او پشت می کنند.
• چه می توانند کرد، وقتی که قلم در دست دشمن است؟
• همه که نمی توانند برای رب النوع تاریخ از همه چیز خود بگذرند.
• از این رو ست که نه همه پیکرها، بلکه فقط پیکر کرامت است که بوی وفا می دهد.
• اگر همه از همه چیز خود صرفنظر می کردند، دیگر قهرمان وجود نمی داشت.
• این را فریدون تنکابنی در یکی از قصه هایش بر زبان می راند.
• منظور برتولد برشت هم همین است:
• شعور رهائی بخش باید توده ای شود، تا جامعه بی نیاز از قهرمان و استثناء باشد:
• استثناء باید قاعده گردد.
حکم پنجم
• آن گاه
• وقتی نگاه تو
• برق نگاه کرامت را آغوش می گشود
• آن گاه
• وقتی که دادگاه
• مقهور کین کرامت بود
• چه معنائی در مفهوم «آغوش گشودن به برق نگاه کرامت» وجود دارد؟
• چون پیکر کرامت بوی وفا می دهد؟
• همین و بس؟
• در سفری این چنین بی برگشت و هول، چرا باید خسرو هومانیست و دوراندیش از داشتن همراه شاد باشد؟
• آیا خسرو احساس تنهائی می کند و احتمال زانو زدن او هم هست؟
• کدام انسان مطلق است؟
• آیا داشتن همنظر و همراه در راه هول و هراس انگیز قوت قلبی است و تکیه گاهی برای به زانو در نیامدن؟
• سیاوش به ارزش بی جانشین مقاومت کرامت با تمام وجودش پی می برد.
• کرامتی که «دادگاه را مقهور کین خویش» می سازد و کین ورزی به قدرت حاکم معنائی جز تأیید خسرو ندارد، معنائی جز در سنگر خسرو ماندن و تا آخرین فشنگ جنگیدن ندارد.
• نگاه کرامت به یکسویه گی نگاه خسرو پایان می دهد.
• درک روانشناسانه سیاوش ستایش انگیز است.
• جامعه ما باید میراث معنوی سیاوش را از نو بخواند و این هیولای بی همانند را از نو بشناسد!
حکم ششم
• وقتی که تو درآمدی از جامه
• ـ شیر بدون بیشه ـ
• ـ شمشیر بی غلاف ـ
• در حلقه مسلسل و سرنیزه
• این وصف سیاوش است از خسرو گل سرخی:
• شیری برون از بیشه، شمشیری برون از غلاف!
• عریانی مطلق، صداقت و زلالی مطلق!
• از جانگذشتگی مطلق در حصار مسلسل و سر نیزه:
• دیالک تیکی از ضربه پذیری مطلق و روئین تنی مطلق!
حکم هفتم
• وقتی که ایستاده صلا دادی
• وقتی درآمد سخنت شعر سرخ بود
• سیاوش در این حکم به پیشگفتار خسرو اشاره می کند که شعری سرخ بوده است.
حکم هشتم
• صدها هزار غنچه نا سیراب
• آب از کلام تو می خوردند
• رنگ از لبان تو می بردند
• سیاوش در این بیت به تأثیر کردوکار خسرو در نسل نوین اشاره دارد، که از خون او نیرو و رنگ می گیرند.
حکم نهم
• وقتی که گفته های تو کوته بود
• اما بلند، زنگ خطرهایت
• وقتی نفس نفس
• تنها سرود ما
• در آن سکوت بود هم آوایت
• لبخند با شکوه تو چون پیشواز کرد
• در واژه نظامی اعدام
• مهمان جلف مرگ
• وقتی که قامتت
• قد می کشید در دل آویز اشک من
• وقتی بهار بود گلی سرخ در قفس
• میعادگاه عشق
• وقتی که هر سپیده و هر صبح
• میدان تیر بود.
• سیاوش اکنون ـ ضمن پرده دریدن از چهره خونین جامعه ـ همبستگی عاطفی و ایدئولوژیکی خود را با خسرو و کرامت با صراحت تمام اعلام می کند:
• او از قد کشیدن آنان در اشکش سخن می گوید و جامعه ای را ترسیم می کند که در آن «بهار به گل سرخ محبوسی شباهت دارد و میعادگاه عشق ـ هر سپیده و هر صبح ـ میدان تیرباران است!»
سیاوش کسرائی
شین میم شین
دیداری یکسویه
• وقتی که آمدی
• بی آشتی پلنگ
• وقتی که چشم های تو می گردید
• با آشنا به مهربانی و بیگانه را به خشم
• وقتی که استوار نشستی و پر غرور
• همچون عقاب قله ـ نظر دوخته به دور ـ
• انگشت روی خواب سبیلت
• وقتی که دست کشیدی در رؤیا
• بر گیسوی دامون ـ پسرت ـ تنها
• وقتی که زیر بارش طعن منافقان
• می غریدی
• یا در فضای یخ زده تالار
• ـ عطر خوش وفا را پرسان ـ
• در پیکر یکایک یاران
• می بوییدی
• آن گاه
• وقتی نگاه تو
• برق نگاه کرامت را آغوش می گشود
• آن گاه
• وقتی که دادگاه
• مقهور کین کرامت بود
• وقتی که تو درآمدی از جامه
• ـ شیر بدون بیشه ـ
• ـ شمشیر بی غلاف ـ
• در حلقه مسلسل و سرنیزه
• وقتی که ایستاده صلا دادی
• وقتی درآمد سخنت شعر سرخ بود
• صدها هزار غنچه نا سیراب
• آب از کلام تو می خوردند
• رنگ از لبان تو می بردند
• وقتی که گفته های تو کوته بود
• اما بلند، زنگ خطرهایت
• وقتی نفس نفس
• تنها سرود ما
• در آن سکوت بود هم آوایت
• لبخند با شکوه تو چون پیشواز کرد
• در واژه نظامی اعدام
• مهمان جلف مرگ
• وقتی که قامتت
• قد می کشید در دل آویز اشک من
• وقتی بهار بود گلی سرخ در قفس
• میعادگاه عشق
• وقتی که هر سپیده و هر صبح
• میدان تیر بود.
تلاشی برای تحلیل شعر
دیداری یکسویه
• عنوان این شعر خود معمائی است.
• چرا سیاوش از دیدار یکسویه سخن می گوید؟
• شاید از آن رو که در سالن دادگاه نگاه ها منجمدند.
• دو طرف دعوا بنظر سیاوش، دو سوبژکت مطلق و نافی یکدیگرند و لذا به نگاه یکدیگر پاسخ نمی دهند.
• متهمین دیگر نیز هر کدام در کلنجار درونی خویش درگیرند و جز خویشتن خویش کسی را نمی بینند و لذا نگاه ها بی پاسخ می مانند.
• شاید منظورسیاوش این است که او خسرو را در صفحه تلویزیون می بیند، بی آنکه خسرو او را متقابلا ببیند، برای نگاهش پاسخ سیاوش را دریافت کند و برعکس.
حکم اول
• وقتی که آمدی
• بی آشتی پلنگ
• وقتی که چشم های تو می گردید
• با آشنا، به مهربانی و بیگانه را به خشم
• خسرو ـ جوان سی ساله ـ وارد صحنه دادگاه می شود که ظاهرا از طریق تلویزیون پخش می شود.
• این خسرو است که بسان پلنگی آشتی ناپذیر وارد صحنه می شود.
• سیاوش دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت مرسوم را وارونه می کند:
• اوبژکت محاکمه به درجه خودمختاری تعیین کننده ارتقاء می یابد و سوبژکت حقیقی صحنه می شود و در مورد چیزهای دور و بر خویش به داوری می نشیند:
• دیالک تیک غریبی در میهن بلازده سیاوش در تب و تاب مدام است.
• وقتی که آمدی
• بی آشتی پلنگ
• وقتی که چشم های تو می گردید
• با آشنا به مهربانی و بیگانه را به خشم
• وقتی که استوار نشستی و پر غرور
• همچون عقاب قله ـ نظر دوخته به دور ـ
• انگشت روی خواب سبیلت
• وقتی که دست کشیدی در رؤیا
• بر گیسوی دامون ـ پسرت ـ تنها
• وقتی که زیر بارش طعن منافقان
• می غریدی
• یا در فضای یخ زده تالار
• ـ عطر خوش وفا را پرسان ـ
• در پیکر یکایک یاران
• می بوییدی
• آن گاه
• وقتی نگاه تو
• برق نگاه کرامت را آغوش می گشود
• آن گاه
• وقتی که دادگاه
• مقهور کین کرامت بود
• وقتی که تو درآمدی از جامه
• ـ شیر بدون بیشه ـ
• ـ شمشیر بی غلاف ـ
• در حلقه مسلسل و سرنیزه
• وقتی که ایستاده صلا دادی
• وقتی درآمد سخنت شعر سرخ بود
• صدها هزار غنچه نا سیراب
• آب از کلام تو می خوردند
• رنگ از لبان تو می بردند
• وقتی که گفته های تو کوته بود
• اما بلند، زنگ خطرهایت
• وقتی نفس نفس
• تنها سرود ما
• در آن سکوت بود هم آوایت
• لبخند با شکوه تو چون پیشواز کرد
• در واژه نظامی اعدام
• مهمان جلف مرگ
• وقتی که قامتت
• قد می کشید در دل آویز اشک من
• وقتی بهار بود گلی سرخ در قفس
• میعادگاه عشق
• وقتی که هر سپیده و هر صبح
• میدان تیر بود.
تلاشی برای تحلیل شعر
دیداری یکسویه
• عنوان این شعر خود معمائی است.
• چرا سیاوش از دیدار یکسویه سخن می گوید؟
• شاید از آن رو که در سالن دادگاه نگاه ها منجمدند.
• دو طرف دعوا بنظر سیاوش، دو سوبژکت مطلق و نافی یکدیگرند و لذا به نگاه یکدیگر پاسخ نمی دهند.
• متهمین دیگر نیز هر کدام در کلنجار درونی خویش درگیرند و جز خویشتن خویش کسی را نمی بینند و لذا نگاه ها بی پاسخ می مانند.
• شاید منظورسیاوش این است که او خسرو را در صفحه تلویزیون می بیند، بی آنکه خسرو او را متقابلا ببیند، برای نگاهش پاسخ سیاوش را دریافت کند و برعکس.
حکم اول
• وقتی که آمدی
• بی آشتی پلنگ
• وقتی که چشم های تو می گردید
• با آشنا، به مهربانی و بیگانه را به خشم
• خسرو ـ جوان سی ساله ـ وارد صحنه دادگاه می شود که ظاهرا از طریق تلویزیون پخش می شود.
• این خسرو است که بسان پلنگی آشتی ناپذیر وارد صحنه می شود.
• سیاوش دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت مرسوم را وارونه می کند:
• اوبژکت محاکمه به درجه خودمختاری تعیین کننده ارتقاء می یابد و سوبژکت حقیقی صحنه می شود و در مورد چیزهای دور و بر خویش به داوری می نشیند:
• دیالک تیک غریبی در میهن بلازده سیاوش در تب و تاب مدام است.
• پلنگ پرورش یافته در باغ صیاد، خود ـ ضمن آشتی ناپذیری ـ دیالک تیک مهربانی و خشم است:
• مهربان با آشنا و خشمگین با بیگانه.
• دو مقوله دیالک تیکی آشنا و بیگانه در ادبیات فارسی قدمتی دیرین دارند.
• سیاوش مقولات آشنا و بیگانه را نیز مثل همه مقولات رایج، با محتوای نوینی پر می کند و از نو تعریف می کند.
• این رسالت تاریخی ـ فلسفی شاعر بی چون و چرای توده ها ست:
• آنتی تز هر کس گشتن و برای هر چیز کهنه، آنتی تزی تولید کردن، به امید تولد سنتزی خجسته، زنده، بالنده و پویا.
• آشنا برای خسرو کسی است که می ایستد و بیگانه آن، که به وضع موجود تن در می دهد.
• سیاوش به هنگام سرایش این شعر همان موضع و نظر خسرو سی ساله و جوان را دارد.
• این خدای تاریخ است که از حنجره قهرمانان جان بر کف نعره بر می کشد:
• برای بر انداختن کهنه باید تیری از جان خویش بر فلاخن نهاد.
• خسروی دیگر در تاریخ معاصر این بیدادخانه نیز چنین کرده است و شعر بلند آرش کمانگیر را سیاوش در باره او و یارانش سروده است:
• ابلاغ حکم تاریخ به بهای چشم پوشی بر بود فانی خویش!
• خشم خسرو نسبت به یاران کوتاه آمده و تسلیم گشته و مهرش نسبت به کرامت تنها بمثابه کرنش در مقابل رب النوع پیشرفت قابل تأیید است و لاغیر.
• سیاوش این حقیقت امر را بهتر از هر کسی می داند.
• و گرنه رزمنده ای هم که زیر زجر تسلیم می شود، جرمی مرتکب نشده است.
• انتظار حداکثر از انسانی داشتن نه منطقی است و نه منصفانه.
• این حق طبیعی هرکس است، که در باره زندگی و مرگ خود تصمیم بگیرد و نه کسانی که بیرون گود ایستاده اند و لنگشکن می گویند.
• مجرم، سیستمی است که انسان حقیقت جوی حقیقت پرست را به زور شکنجه و تهدید به تسلیم وامی دارد.
• مردم باید این را بدانند!
• رزمنده به زانو در آمده و تسلیم گشته بیش از هرکس دیگر سهم خود را به امر پیشرفت اجتماعی ادا کرده است و تماشاگران حوادث حق ندارند به محاکمه مجدد قربانیان شکنجه و آزار برخیزند.
• عشق به زیست حق طبیعی و بی چون و چرای هر موجود زنده ای است.
• محکوم و مذموم نظامی است که گالیله ها را به زانو در می آورد و نه گالیله های بظاهر به زانو در آمده.
• محکوم و مذموم نظامی است که گالیله ها را به زانو در می آورد و نه گالیله های بظاهر به زانو در آمده.
• برتولد برشت، درست از همین رو ست، که در یکی از قصه های آقای کوینر روش و راه دیگری را توصیه می کند:
• قلدری زورگو انسانی را تحت ستم قرار می دهد و از بابت کار مستمر او به زندگی انگلواره خود ادامه می دهد.
• قهرمان برتولد برشت مدت مدیدی برای قلدر زورگو غذا تهیه می کند تا روزی که او از فرط پرخوری می میرد.
• آنگاه لاشه او را از خانه بدر می اندازد، خانه را ضد عفونی می کند و «نه» تاریخی خود را بر زبان می راند.
• چرا که در دیالک تیک استراتژی و تاکتیک نقش تعیین کننده از آن استراتژی است.
• گوهرمراد زنده یاد نیز ـ حداقل ـ در نمایشنامه های انقلاب مشروطه همین موضع برشت را نمایندگی می کند:
• قهرمان نباید فدای هیچ و پوچ شود.
• برشت در نمایشنامه گالیله خواهد گفت:
• بدبخت ملتی که به قهرمان احتیاج دارد!
• اگرچه برشت به دیالک تیک قهرمان و توده واقف است و به نقش بی جانشین قهرمانان نیز.
حکم دوم
• وقتی که استوار نشستی و پر غرور
• همچون عقاب قله ـ نظر دوخته به دور ـ
• انگشت روی خواب سبیلت
• اکنون ادامه ماجرای خسرو در دادگاه توصیف می شود:
• نشستن او.
• استوار نشستن با عزمی جزم و با غرور یک قهرمان جان بر کف.
• با دور اندیشی و وسعت نظر تاریخی ـ فلسفی!
• با یقین علمی مطلق به ظفرمندی نهائی کار!
حکم سوم
• وقتی که دست کشیدی در رؤیا
• بر گیسوی دامون ـ پسرت ـ تنها
• همین حکم کوتاه، سیاوش را از نمایندگان سیاسی طبقات اجتماعی دیگر متمایز می سازد.
• هومانیسم پرولتری سیاوش بی نظیر و بی همانند است!
• سیاوش نامرئی ها را می بیند، پیوندهای عاطفی ژرف انسان ها را می بیند و دشواری انجام وظیفه تاریخی را درک می کند.
• به پیشواز مرگ رفتن یک پدر با یک جوان بی همسر و فرزند یکی نیست.
• دل کندن از فرزند، مبارز انقلابی را از ریشه زیر و رو می کند.
حکم دوم
• وقتی که استوار نشستی و پر غرور
• همچون عقاب قله ـ نظر دوخته به دور ـ
• انگشت روی خواب سبیلت
• اکنون ادامه ماجرای خسرو در دادگاه توصیف می شود:
• نشستن او.
• استوار نشستن با عزمی جزم و با غرور یک قهرمان جان بر کف.
• با دور اندیشی و وسعت نظر تاریخی ـ فلسفی!
• با یقین علمی مطلق به ظفرمندی نهائی کار!
حکم سوم
• وقتی که دست کشیدی در رؤیا
• بر گیسوی دامون ـ پسرت ـ تنها
• همین حکم کوتاه، سیاوش را از نمایندگان سیاسی طبقات اجتماعی دیگر متمایز می سازد.
• هومانیسم پرولتری سیاوش بی نظیر و بی همانند است!
• سیاوش نامرئی ها را می بیند، پیوندهای عاطفی ژرف انسان ها را می بیند و دشواری انجام وظیفه تاریخی را درک می کند.
• به پیشواز مرگ رفتن یک پدر با یک جوان بی همسر و فرزند یکی نیست.
• دل کندن از فرزند، مبارز انقلابی را از ریشه زیر و رو می کند.
• دیالک تیک غریزه و عقل در این جور مواقع، با تمامت عظمت غول آسای خود مبارز انقلابی را زیر فشار کمر شکن و خرد کننده خود قرار می دهد.
• در هوشمندی سیاوش نمی توان مبالغه کرد.
حکم چهارم
• وقتی که زیر بارش طعن منافقان
• می غریدی
• یا در فضای یخ زده تالار
• ـ عطر خوش وفا را پرسان ـ
• در پیکر یکایک یاران
• می بوییدی
• سیاوش در این حکم بغرنجیت مبارزه طبقاتی را نشان خواننده شعرش می دهد.
• نظام انسانت ستیز ـ بیگانه که سهل است ـ برادر را علیه برادر برمی انگیزد.
• از این رو ست که سیاوش مفهوم «بارش طعن منافقان» را فرمولبندی می کند.
حکم چهارم
• وقتی که زیر بارش طعن منافقان
• می غریدی
• یا در فضای یخ زده تالار
• ـ عطر خوش وفا را پرسان ـ
• در پیکر یکایک یاران
• می بوییدی
• سیاوش در این حکم بغرنجیت مبارزه طبقاتی را نشان خواننده شعرش می دهد.
• نظام انسانت ستیز ـ بیگانه که سهل است ـ برادر را علیه برادر برمی انگیزد.
• از این رو ست که سیاوش مفهوم «بارش طعن منافقان» را فرمولبندی می کند.
• منافقان به گروهی اطلاق می شود که ضمن وقوف بر محق بودن خسرو به قدرت حاکم تمکین و به او پشت می کنند.
• چه می توانند کرد، وقتی که قلم در دست دشمن است؟
• همه که نمی توانند برای رب النوع تاریخ از همه چیز خود بگذرند.
• از این رو ست که نه همه پیکرها، بلکه فقط پیکر کرامت است که بوی وفا می دهد.
• اگر همه از همه چیز خود صرفنظر می کردند، دیگر قهرمان وجود نمی داشت.
• این را فریدون تنکابنی در یکی از قصه هایش بر زبان می راند.
• منظور برتولد برشت هم همین است:
• شعور رهائی بخش باید توده ای شود، تا جامعه بی نیاز از قهرمان و استثناء باشد:
• استثناء باید قاعده گردد.
حکم پنجم
• آن گاه
• وقتی نگاه تو
• برق نگاه کرامت را آغوش می گشود
• آن گاه
• وقتی که دادگاه
• مقهور کین کرامت بود
• چه معنائی در مفهوم «آغوش گشودن به برق نگاه کرامت» وجود دارد؟
• چون پیکر کرامت بوی وفا می دهد؟
• همین و بس؟
• در سفری این چنین بی برگشت و هول، چرا باید خسرو هومانیست و دوراندیش از داشتن همراه شاد باشد؟
• آیا خسرو احساس تنهائی می کند و احتمال زانو زدن او هم هست؟
• کدام انسان مطلق است؟
• آیا داشتن همنظر و همراه در راه هول و هراس انگیز قوت قلبی است و تکیه گاهی برای به زانو در نیامدن؟
• سیاوش به ارزش بی جانشین مقاومت کرامت با تمام وجودش پی می برد.
• کرامتی که «دادگاه را مقهور کین خویش» می سازد و کین ورزی به قدرت حاکم معنائی جز تأیید خسرو ندارد، معنائی جز در سنگر خسرو ماندن و تا آخرین فشنگ جنگیدن ندارد.
• نگاه کرامت به یکسویه گی نگاه خسرو پایان می دهد.
• درک روانشناسانه سیاوش ستایش انگیز است.
• جامعه ما باید میراث معنوی سیاوش را از نو بخواند و این هیولای بی همانند را از نو بشناسد!
حکم ششم
• وقتی که تو درآمدی از جامه
• ـ شیر بدون بیشه ـ
• ـ شمشیر بی غلاف ـ
• در حلقه مسلسل و سرنیزه
• این وصف سیاوش است از خسرو گل سرخی:
• شیری برون از بیشه، شمشیری برون از غلاف!
• عریانی مطلق، صداقت و زلالی مطلق!
• از جانگذشتگی مطلق در حصار مسلسل و سر نیزه:
• دیالک تیکی از ضربه پذیری مطلق و روئین تنی مطلق!
حکم هفتم
• وقتی که ایستاده صلا دادی
• وقتی درآمد سخنت شعر سرخ بود
• سیاوش در این حکم به پیشگفتار خسرو اشاره می کند که شعری سرخ بوده است.
حکم هشتم
• صدها هزار غنچه نا سیراب
• آب از کلام تو می خوردند
• رنگ از لبان تو می بردند
• سیاوش در این بیت به تأثیر کردوکار خسرو در نسل نوین اشاره دارد، که از خون او نیرو و رنگ می گیرند.
حکم نهم
• وقتی که گفته های تو کوته بود
• اما بلند، زنگ خطرهایت
• وقتی نفس نفس
• تنها سرود ما
• در آن سکوت بود هم آوایت
• لبخند با شکوه تو چون پیشواز کرد
• در واژه نظامی اعدام
• مهمان جلف مرگ
• وقتی که قامتت
• قد می کشید در دل آویز اشک من
• وقتی بهار بود گلی سرخ در قفس
• میعادگاه عشق
• وقتی که هر سپیده و هر صبح
• میدان تیر بود.
• سیاوش اکنون ـ ضمن پرده دریدن از چهره خونین جامعه ـ همبستگی عاطفی و ایدئولوژیکی خود را با خسرو و کرامت با صراحت تمام اعلام می کند:
• او از قد کشیدن آنان در اشکش سخن می گوید و جامعه ای را ترسیم می کند که در آن «بهار به گل سرخ محبوسی شباهت دارد و میعادگاه عشق ـ هر سپیده و هر صبح ـ میدان تیرباران است!»
دهشت و ترور و قساوت و انسانیت ستیزی را بهتر از این نمی توان توصیف کرد.
پایان
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر