۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

دیالک تیک پراتیک و تئوری (1)

دیتر ویتیچ (1930)
فیلسوف و استاد دانشگاه کارل مارکس لایپزیگ
متخصص تئوری شناخت
مؤلف بیش از 150 اثر منتشره در آلمان، اتریش، انگلستان، ایالات متحده و کولومبیا
آثار:
پراتیک، شناخت، علم
تئوری شناخت
موضوع و متدهای تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی

پروفسور دیتر ویتیچ
برگردان شین میم شین

پراتیک

پراتیک (ضد دیالک تیکی تئوری)
پراتیک عبارت است از روند تمام ـ اجتماعی تحول واقعیت عینی بوسیله انسان ها.
پراتیک عبارت است از «کردوکار شیئی» ، «کل کنش و تقلای» انسان های بطور اجتماعی متحد شده برای تغییر محیط طبیعی و اجتماعی خویش.

• پراتیک حلقه رابط میان سوبژکت و ابژکت است:
سوبژکت، بشریتی است که بطور اجتماعی سازمان یافته است و ابژکت، عرصه واقعیت عینی است، که تحت تأثیر عملی سوبژکت قرار دارد.

مفهوم مارکسیستی پراتیک شاخص های بنیادی روند زندگی انسانی را و شیوه زیست انسانی را عمده می کند.

• کشف تعین های بنیادی روند زندگی انسانی تنها در رابطه با تشکیل فلسفه مارکسیستی ـ بطورکلی ـ امکان پذیرشده است.

• پیش شرط این کشف ـ قبل از همه ـ عبارت بود از آگاهی به نقش تولید مادی در روند زندگی انسانی.

آموزش مارکسیستی پراتیک به نشان دادن نحوه و نوعی می پردازد، که در آن جنبه های مختلف روند زندگی انسانی، بمثابه یک روند عملی، بمثابه پراتیک، به او نسبت داده می شوند.

• با آموزش مارکسیستی پراتیک، بطلان کلیه آموزش های ایدئالیستی که روند زندگی انسانی را به عنوان روندی عمدتا روحی قلمداد می کردند، بطور علمی اثبات می شود.
آموزش ایدئالیستی پراتیک در کلیه فلسفه های غیرمارکسیستی، البته با تفاوت هائی نمایندگی می شود.

• اندیشه های اصلی آموزش مارکسیستی پراتیک درسال های 40 قرن نوزدهم، بوسیله مارکس و انگلس تدوین یافته اند.
• در ایام تشکیل مارکسیسم در آلمان، هگلیانیست های جوان (اشتراوس، ب. باوئر، اشتیرنر) پرنفوذترین نمایندگان آموزش ایدئالیستی پراتیک بودند.

• از این رو مارکس و انگلس می بایستی ـ قبل از همه ـ در چالش فکری با هگلیانیست های جوان، درک علمی و ماتریالیستی خود را در باره پراتیک توسعه دهند و تدوین کنند.

هگلیانیست های جوان مسیحیت و اندیشه های مربوط بدان را علت اوضاع و احوال اجتماعی ارتجاعی حاکم در آلمان آن زمان می دانستند.

• (صادق هدایت، احمد کسروی و امثالهم نیز تقریبا همین نظر را در ایران نمایندگی می کردند و افرادی کماکان نمایندگی می کنند. مترجم)

• آنها به این نتیجه رسیده بودند که برای تغییر مناسبات اجتماعی ـ سیاسی موجود، باید در وهله اول به نقد این ایده ها پرداخت.
هگلیانیست های جوان خود را نیروی محرکه تعیین کننده پیشرفت اجتماعی در آلمان می پنداشتند.
• آنها اما از سوی دیگر توده های مردم را به سبب عدم درک «نقد انتقادی» خود، سد راه تحولات اجتماعی می دانستند.
• آنها بیانگران درک ایدئالیستی تاریخ بودند، که بر کل فلسفه قبل از مارکس و انگلس حاکم بوده است.

مارکس و انگلس بر پایه شناخت شخصی خود از مبارزه توده مردم بر ضد ستم و استثمار فئودالی و سرمایه داری و بویژه به سبب جانبداری خود از پرولتاریا، به علل واقعی توسعه اجتماعی پی برده بودند.
• یکی از نتایج درخشان آن، عبارت بود از کشف ماتریالیسم تاریخی که امکان درک روند زندگی انسانی را برمبنای تعین های ماهوی آن فراهم می آورد.

• در پرتو ماتریالیسم تاریخی به مسأله مطروحه از سوی هگلیانیست های جوان در باره نیروی محرکه توسعه اجتماعی پاسخ علمی داده می شود و بطلان درک ایدئالیستی و متافیزیکی از جامعه ـ بطور کلی ـ اثبات می گردد.
• این امر ـ اما ـ مانع به خدمت گرفتن آگاهانه اندیشه های فلاسفه پیشین از قبیل هگل و فویرباخ از سوی مارکس و انگلس نمی شود که حل مسأله پراتیک را تدارک دیده بودند.
لنین به اهمیت این تدارک با صراحت تمام اشاره کرده است.

• اما باید یاد آور شد که نه هگل می تواند کاشف آموزش علمی پراتیک قلمداد شود و نه فویرباخ.

آموزش مارکسیستی ـ لنینیستی پراتیک مبتنی است بر تز ماتریالیستی که بنا بر آن تنها عوامل مادی قادر به تغییر واقعیت مادی اند.

• این امر در مورد رابطه انسان ها با واقعیت عینی (همانطور که مارکس در بحث با هگلیانییست های جوان یاد آور می شود) بدان معنی است که
• «ایده ها هرگز نمی توانند از وضع جهانی کهنه پا فراتر گذارند.
• ایده ها تنها می توانند از ایده های وضع جهانی کهنه پا فراتر گذارند.
• ایده ها اصلا قادر به انجام کاری نیستند.
• برای تحقق ایده ها به انسان ها نیاز است، که حاملین قهرعملی اند.»

• این «قهرعملی» برای حیات بشریت از اهمیت بنیادی برخوردار است.

• برای اینکه انسان (همانطور که مارکس در جای دیگر اشاره می کند) موجودی طبیعی است، یعنی «طبیعت، جسم انسان را محسوب می شود و انسان برای نجات از مرگ باید در روندی ابدی در پیوند با طبیعت باشد.»

(مارکس طبیعت را به همان نام می نامد که در مسیحیت مصطلح است:
• حضرت عیسی جسم خدا ست.
• حضرت عیسی محل جسمیت یابی مسیح است.
• خدا ـ بمثابه روح ـ در حضرت عیسی مادیت یافته و بدین ترفند مرئی و محسوس شده است.
• انسان به قول مارکس، بمثابه روح، در طبیعت مادیت یافته و مرئی و محسوس شده است. مترجم
)

• اما تأثیر مادی بشریت بر محیط زیست طبیعی و اجتماعی خود، که در نتیجه آن، انسان قادر به ادامه حیات می شود، در عین حال، یک روند خاص انسانی است:
• انسان هم طبیعت آگاه است و هم طبیعت اجتماعی است.

«پراتیک» بنظر مارکس و انگلس، عبارت است از کلنجار مادی بشریت با محیط زیست عینی ـ واقعی، که زیر فرمان شعور و در چارچوب جامعه صورت می گیرد.

• معنائی که واژه «پراتیک» در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی دارد، با معنای رایج در زبان محاوره ای کاملا متفاوت است.

• پراتیک ـ به معنی فلسفی ـ مارکسیستی آن ـ عبارت است از روند کلی اجتماعی تحول مادی واقعیت عینی.

پراتیک انسانی جنبه های متفاوت کلنجار مادی انسان با واقعیت عینی را در بر می گیرد:
• برای مثال
• کردوکار تولیدی،
• کرد و کار سیاسی،
• کرد و کار تجربی و
• کرد و کارهای مادی دیگر، که ببرکت آنها شرایط عینی ـ واقعی واقعا تغییر می یابد.

جنبه بنیادی پراتیک عبارت است از کرد و کار تولیدی.
کردوکار تولیدی نه تنها هستی انسانی را ـ در تحلیل نهائی و بطور کلی ـ تضمین می کند، بلکه ببرکت آن، انسان از جهان حیوانی به جهان انسانی فرا می گذرد.

• هر نوع فعالیت عملی وابسته به کردوکار تولیدی است.
• هر کرد و کار عملی نیز متقابلا بر کرد و کار تولیدی تأثیر می گذارد.
• از این رو ست که چند و چون کرد و کار تولیدی باید برای پراتیک بطور کلی تعیین کننده باشد.
• از کرد و کار تولیدی می توان خصلت اجتماعی پراتیک و چند و چون توسعه آن را دریافت.

شیوه های تولیدی اصلی (فئودالی، سرمایه داری، سوسیالیستی و غیره) مراحل توسعه تاریخی پراتیک را نیز مشخص می کنند.

1
پراتیک و تئوری شناخت

آموزش مارکسیستی ـ لنینیستی پراتیک نه تنها برای جامعه شناسی، بلکه همچنین برای تئوری شناخت دارای اهمیت خاصی است.

• این مسأله که شالوده، معیار، نیروی محرکه و آماج شناخت انسانی کدام است، از زمان یونان باستان کلاسیک (آنتیک) تا کنون جا و مقام خاصی در فلسفه به خود اختصاص داده است.

• درفلسفه های ماقبل مارکسیستی ودر فلسفه بورژوائی معاصر، دلایل بیولوژیکی، پسیکولوژیکی و یا منطقی برای این مسئله ارائه داده می شود.
• دلایلی از این قبیل که گویا نیروی محرکه شناخت و پژوهش علمی لذت بردن از آن است، تاب تحمل انتقاد جدی را ندارند:
• چرا این لذت از شناخت در طول تاریخ بشری این قدر متفاوت بوده است؟
• چرا این لذت از شناخت در کشورهای مختلف این قدر متفاوت بوده است؟

• سؤالاتی از این قبیل برای نشان دادن بی پایه بودن دلایل یاد شده کفایت می کنند.

فلسفه بورژوائی به مسأله پراتیک نیز پاسخ نادرست می دهد.
• تنها بر اساس درک مارکسیستی از پراتیک است که می توان به اینگونه پرسش ها پاسخ درست داد.
• از اهمیت عظیم پراتیک برای کل هستی انسانی و برای پیشرفت جامعه بشری، می توان دریافت که شناخت انسانی نیز بوسیله پراتیک تعیین می شود.
• پراتیک همواره عبارت بوده از کرد و کار مادی، آگاهانه و مبتنی بر دانش و شناخت جهان خارج.

• سؤال این است که شناخت انسانی واقعیت، در چارچوب روند تماماجتماعی تحول واقعیت عینی و در وابستگی بدان چگونه صورت می گیرد؟

• پراتیک ـ همواره ـ هم یک روند اجتماعی است و هم یک روند تغییر واقعیت عینی بوسیله بشریت است.

• تأثیر پراتیک بر شناخت انسانی بواسطه دو جنبه یاد شده تعیین می شود.
• مشخصه پراتیک ـ در وهله اول ـ عبارت است از این که آن منشاء شناخت است:
• پراتیک وسایل لازم را برای راهیابی به چیزهای واقعیت عینی، به خواص و روابط آنها در اختیار انسان قرار می دهد.

• انسان ها بطرز مادی، یعنی با جسم خود و با دستگاه ها و ابزار آلات مصنوع خود بر واقعیت عینی تأثیر می گذارند و لذا تنها بدین طریق است که آنها به کسب دانش در باره محیط زیست عینی خود نایل می آیند.
• این امر را نه تنها تاریخ شناخت طبیعت، بلکه همچنین توسعه دانش انسانی نسبت به جامعه (جامعه شناسی) بما نشان می دهد.
• مثلا آموزش مارکسیستی ـ لنینیستی دیکتاتوری پرولتاریا بر پایه تجارب حاصل از مبارزه طبقه کارگر و متحدان آن بر ضد نظام سرمایه داری، برای تحقق پیروزی سوسیالیسم توسعه و تدوین یافته است.
• از این رو حوادث 1848 ـ 1849، کمون پاریس در سال 1871 ، انقلاب روسیه در سال 1905 ـ 1906 ، انقلاب کبیر اکتبر و سرانجام ساختمان سوسیالیسم در کشورهای مختلف سنگپایه توسعه و تکامل این آموزش مارکسیستی ـ لنینیستی محسوب می شوند.

• دانش ما در باره واقعیت عینی تنها در نتیجه تأثیرگذاری مادی مبتنی بر پراتیک می تواند پدید آید و توسعه یابد.
• و لذا اعتقاد ماتریالیسم ماقبل مارکس، مبنی بر اینکه تنها به برکت مشاهده ابژکت ها می توان به شناخت آنها نایل آمد، نظری باطل و یکسونگرانه بوده است.

• از این روست که شرکت فعال توده های مردم درسراسرجهان در مبارزه بخاطر صلح، دموکراسی و سوسیالیسم، برای رشد و توسعه شعور سیاسی آنان از اهمیت بزرگی برخوردار است.

• با شرکت در این مبارزات است که انسان ها با چند و چون واقعیت اجتماعی آشنا می شوند و خود را از توهمات ایدئولوژی بورژوائی و مذهبی آزاد می سازند و بر گنجینه تجارب مترقی (ضد ارتجاعی) خود می افزایند.

• تاریخ سرشار است از مثال هائی که حتی حوادث منفرد تاریخی توانسته اند خصلت واقعی نظام اجتماعی حاکم را بطرز بارزی برملا سازند و باعث اعتلای شعور سیاسی توده ها شوند:
• مثلا اهمیت یکشنبه خونین سال 1905، در سن پطرزبورگ برای توسعه انقلاب 1905 ـ 1906.

• هر چه پراتیک پیشرفته تر باشد، به همان اندازه نیز واقعیت عینی خود را بیشتر نمایان می سازد، به همان اندازه نیز انسان به شناخت عمیقتر و همه جانبه تر واقعیت عینی موفق می شود.
• تنها در سطح معینی از توسعه پراتیک بود که انسان قادر به ساختن سفینه های فضائی شد و بدانوسیله نیز دانش بشریت در باره کاینات به پله جدیدی ارتقا یافت.

• پیوند یونیورسال و پایان ناپذیری کمی و کیفی چیزها، خواص و روابط واقعی ـ عینی آنها برای شناخت انسانی از این نظر مهم است که با هر رابطه واقعیت عینی که مورد پژوهش قرار می گیرد، انسان ها با بیشتر از یک رابطه نا شناخته مواجه می شوند.

• از این روست که هر سطح تاریخی موجود پراتیک، دسترسی به معارف بمراتب بیشتر از آن را که برای اجرای آن لازم است، امکان پذیرمی سازد.
سبقت امروزین علم از پراتیک ـ بطورکلی ـ توسعه علم بدرجه نیروی مولده بیواسطه و کسب اهمیت اجتماعی تعیین کننده نیز به همین دلیل است.

• پراتیک، علاوه بر تأثیرگذاری مادی بر واقعیت عینی دارای فونکسیون معرفتی ـ نظری دیگری است و آن عبارت است از معیار شناخت بودن، سنگ محک حقیقت احکام، پیوندهای حکمی و سیستم های حکمی بودن.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر