برزین آذرمهر
• - «تا چند غمگرفته و خاموش و
• بی نشان
• این سان شکسته می پرد
• رهپویک زمان؟!
• تا چند
• مردمان
• این خیل بی همان
• نگرفته بار ِدانش ِ بیداری ِزمان
• لرزان و بیمناک
• وامانده از شکستن ِ زنجیرها
• ز دست
• بیهوده و عبث
• این گونه
• دل سپرده به اعجاز آسمان
• در زیر این کبودهی پر وهم و
• پر سراب؟!
• تا کی
• تا کجا
• خم گشته و
• دوتا
• افتاده و
• زبون
• در دام های ِ باور ِاهریمن ِدروغ
• تا کی اسیر رخوت و
• تا کی اسیر خواب؟!
• پیدا
• یا نهان
• تا چند
• وانهاده ره
• بر سلطه ی ددان
• تا کی اسیر ِ پنجه ی بیداد ِ بیامان؟!»
• می گفت و
• هر زمان
• بر می کشید
• آه.
• در بدر ِ شعر خویش
• هر لحظه
• هر کجا
• خوش مینشست
• خوش
• بر آن شب ِ سیاه.
• پر بود از غرور
• وقتی که مینشست
• بر شانه های کوه
• سرشار از شکوه
• لبریز از ترنم ِ آبی آب ها
• وقتی که می نهاد
• پا بر خیال رود.
• پر بود از پریدن و پرواز
• همچو باز
• وقتی که می پرید
• با شاهبال ابر.
• پر بود
• از تبسم آبی آسمان
• وقتی که می نهاد
• حسرت به جان ِببر.
• چون قلب گرم بود
• در جسم سرد آب
• ماننده ی غزال
• در بیشه های خواب.
• دست نوازشش
• بر گونه های آب
• سرشار عشق بود.
• نی نی رقص بود
• در چشم ِ چشمه ها.
• از چشم ِ پرنوازش او
• بار می گرفت
• زهدان ِ دره ها.
• کولی سایه ها
• می کرد شست و شو
• در آب چشمه هاش.
• می شد هلاک
• شب
• از برق ِ خنده هاش.
• خواندش هزار بار
• در گوش ِمرغ ِ ا بر
• شب، با زبان ِلال.
• خواندش به گوش آب
• خواندش به گوش ِماهی و
• شنریزه های شاد
• ابر سپیدبال
• در چشمه ی زلال.
• در بین شاخه ها
• می خواند پر طنین
• و آوای نقره ای اش
• از لابه لای برگ
• می ریخت بر زمین.
• بر گردن کشیده ی گل تپه های پست
• - آن اشتران ِ مست –
• پر بود از طنین
• چون زنگ کاروان.
• آن شب هزار بار
• از سر فکند چادر ابر ِسیاه را
• بر ترمهی پر اطلس ِ آبی آب ها
• آغاز رقص کرد.
• گویی تمام شب
• با صد هزار جلوه و با صد هزار ناز
• می خواند رازناک:
• «غم را فرو گذار
• شب را به شب سپار
• بیدار کن ز خواب
• یاران خفته را
• در جان شان فکن
• شور نهفته را.
• همگامشان نما
• با گام چاووشان
• هر لحظه شان بخوا ن
• گلشعر ِ کاروان:
• شور ِحماسه ای در خون و خوی ما ست
• دنیای دیگری در پیش ِ روی ما ست
• آنجا که رو به نور
• در
• باز
• می شود.
• هر واژه
• هر پیام
• با شعر آفتاب
• آغاز میشود.»
پایان
• از ذهن پرطراوت ِ شب
• می گذشت
• ماه.
• ماننده ی غزل
• پر بود از خیال
• لبریز
• از ترنم پائیزه ی غروب
• پربار
• از بهاره ی پر مژده ی پگاه.
• از بام ابرها
• می برد
• گاهگاه
• بر ماندگان خسته و خاموش شب
• نگاه.
• گه در خزان تیره ی اوهام ِ هولناک
• گه در بهار دلکش اندیشه های باز
• - این شعر شاخههای ِ پرعطر و
• جاننواز –
• می کرد جلوهها
• از شام تا پگاه.
• لیکن
• در نهان
• جان سوخته ز پرسشی پاسخ نیافته
• بیتاب و
• دادخواه
• می کرد رخنه ها
• در شام غمگرفته ی ِدل های بی پناه.
• می کرد شکوهها
• می گفت دلپریش:
• می گذشت
• ماه.
• ماننده ی غزل
• پر بود از خیال
• لبریز
• از ترنم پائیزه ی غروب
• پربار
• از بهاره ی پر مژده ی پگاه.
• از بام ابرها
• می برد
• گاهگاه
• بر ماندگان خسته و خاموش شب
• نگاه.
• گه در خزان تیره ی اوهام ِ هولناک
• گه در بهار دلکش اندیشه های باز
• - این شعر شاخههای ِ پرعطر و
• جاننواز –
• می کرد جلوهها
• از شام تا پگاه.
• لیکن
• در نهان
• جان سوخته ز پرسشی پاسخ نیافته
• بیتاب و
• دادخواه
• می کرد رخنه ها
• در شام غمگرفته ی ِدل های بی پناه.
• می کرد شکوهها
• می گفت دلپریش:
• - «تا چند غمگرفته و خاموش و
• بی نشان
• این سان شکسته می پرد
• رهپویک زمان؟!
• تا چند
• مردمان
• این خیل بی همان
• نگرفته بار ِدانش ِ بیداری ِزمان
• لرزان و بیمناک
• وامانده از شکستن ِ زنجیرها
• ز دست
• بیهوده و عبث
• این گونه
• دل سپرده به اعجاز آسمان
• در زیر این کبودهی پر وهم و
• پر سراب؟!
• تا کی
• تا کجا
• خم گشته و
• دوتا
• افتاده و
• زبون
• در دام های ِ باور ِاهریمن ِدروغ
• تا کی اسیر رخوت و
• تا کی اسیر خواب؟!
• پیدا
• یا نهان
• تا چند
• وانهاده ره
• بر سلطه ی ددان
• تا کی اسیر ِ پنجه ی بیداد ِ بیامان؟!»
• می گفت و
• هر زمان
• بر می کشید
• آه.
• در بدر ِ شعر خویش
• هر لحظه
• هر کجا
• خوش مینشست
• خوش
• بر آن شب ِ سیاه.
• پر بود از غرور
• وقتی که مینشست
• بر شانه های کوه
• سرشار از شکوه
• لبریز از ترنم ِ آبی آب ها
• وقتی که می نهاد
• پا بر خیال رود.
• پر بود از پریدن و پرواز
• همچو باز
• وقتی که می پرید
• با شاهبال ابر.
• پر بود
• از تبسم آبی آسمان
• وقتی که می نهاد
• حسرت به جان ِببر.
• چون قلب گرم بود
• در جسم سرد آب
• ماننده ی غزال
• در بیشه های خواب.
• دست نوازشش
• بر گونه های آب
• سرشار عشق بود.
• نی نی رقص بود
• در چشم ِ چشمه ها.
• از چشم ِ پرنوازش او
• بار می گرفت
• زهدان ِ دره ها.
• کولی سایه ها
• می کرد شست و شو
• در آب چشمه هاش.
• می شد هلاک
• شب
• از برق ِ خنده هاش.
• خواندش هزار بار
• در گوش ِمرغ ِ ا بر
• شب، با زبان ِلال.
• خواندش به گوش آب
• خواندش به گوش ِماهی و
• شنریزه های شاد
• ابر سپیدبال
• در چشمه ی زلال.
• در بین شاخه ها
• می خواند پر طنین
• و آوای نقره ای اش
• از لابه لای برگ
• می ریخت بر زمین.
• بر گردن کشیده ی گل تپه های پست
• - آن اشتران ِ مست –
• پر بود از طنین
• چون زنگ کاروان.
• آن شب هزار بار
• از سر فکند چادر ابر ِسیاه را
• بر ترمهی پر اطلس ِ آبی آب ها
• آغاز رقص کرد.
• گویی تمام شب
• با صد هزار جلوه و با صد هزار ناز
• می خواند رازناک:
• «غم را فرو گذار
• شب را به شب سپار
• بیدار کن ز خواب
• یاران خفته را
• در جان شان فکن
• شور نهفته را.
• همگامشان نما
• با گام چاووشان
• هر لحظه شان بخوا ن
• گلشعر ِ کاروان:
• شور ِحماسه ای در خون و خوی ما ست
• دنیای دیگری در پیش ِ روی ما ست
• آنجا که رو به نور
• در
• باز
• می شود.
• هر واژه
• هر پیام
• با شعر آفتاب
• آغاز میشود.»
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر