۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

مژده‌ مهتاب

برزین آذرمهر


• از ذهن پرطراوت ِ شب
• می‌ گذشت
ماه.

• ماننده‌ ی غزل
• پر بود از خیال
• لبریز
• از ترنم پائیزه‌ ی غروب
• پربار
• از بهاره ‌ی پر مژد‌ه ‌ی پگاه.

• از بام ابرها
• می ‌برد
• گاهگاه
• بر ماندگان خسته و خاموش شب
• نگاه.

• گه در خزان تیره‌ ی اوهام ِ هولناک
• گه در بهار دلکش اندیشه‌ های باز
• -
این شعر شاخه‌های ِ پرعطر و
• جان‌نواز

• می‌ کرد جلوه‌ها
• از شام تا پگاه.

• لیکن
• در نهان
• جان سوخته ز پرسشی پاسخ نیافته
• بی‌تاب و
• دادخواه
• می ‌کرد رخنه ‌ها
• در شام غمگرفته‌ ی ِدل ‌های بی‌ پناه.

• می‌ کرد شکوه‌ها
• می ‌گفت دلپریش:


• - «تا چند غمگرفته و خاموش و
• بی ‌نشان
• این‌ سان شکسته می ‌پرد
• رهپویک زما‌ن؟!


• تا چند
• مردمان
• این خیل بی ‌همان
• نگرفته بار ِدانش ِ بیداری ِزمان
• لرزان و بیمناک
• وامانده از شکستن ِ زنجیرها
• ز دست
• بیهوده و عبث
• این ‌گونه
• دل‌ سپرده به اعجاز آسمان
• در زیر این کبوده‌ی پر وهم و
• پر سراب؟!

• تا کی
• تا کجا
• خم گشته و
• دوتا
• افتاده و
• زبون
• در دام‌ های ِ باور ِاهریمن ِدروغ
• تا کی اسیر رخوت و
• تا کی اسیر خواب؟!

• پیدا
• یا نهان
• تا چند
• وانهاده ره
• بر سلطه‌ ی ددان
• تا کی اسیر ِ پنجه ‌ی بیداد ِ بی‌امان؟!»


• می‌ گفت و
• هر زمان
• بر می کشید
• آه.


• در بدر ِ شعر خویش
• هر لحظه
• هر کجا
• خوش می‌نشست
• خوش
• بر آن شب ِ سیاه.

• پر بود از غرور
• وقتی که می‌نشست
• بر شانه‌ های کوه

• سرشار از شکوه
• لبریز از ترنم ِ آبی ‌آب‌ ها
• وقتی که می‌ نها‌د
• پا بر خیال رود.

• پر بود از پریدن و پرواز
• همچو باز
• وقتی که می ‌پرید
• با شاهبال ابر.

• پر بود
• از تبسم آبی‌ آسمان

• وقتی که می ‌نهاد
• حسرت به جان ِببر.

• چون قلب گرم بود
• در جسم سرد آب
• ماننده ‌ی غزال
• در بیشه ‌های خواب.

• دست نوازشش
• بر گونه‌ های آب
• سرشار عشق بود.


• نی ‌نی رقص بود
• در چشم ِ چشمه ‌ها.

• از چشم ِ پرنوازش او
• بار می‌ گرفت
• زهدان ِ دره‌ ها.

• کولی سایه ‌ها
• می ‌کرد شست ‌و شو
• در آب چشمه ‌هاش.


• می ‌شد هلاک
• شب
• از برق ِ خنده ‌هاش.

• خواندش هزار بار
• در گوش ِمرغ ِ ا بر
• شب، با زبان ِلال.

• خواندش به گوش آب
• خواندش به گوش ِماهی و
• شنریزه‌ های شاد
• ابر سپیدبال
• در چشمه‌ ی زلال.

• در بین شاخه ‌ها
• می‌ خواند پر طنین
• و آوای نقره ‌ای اش
• از لابه ‌لای برگ
• می ‌ریخت بر زمین.

• بر گردن کشیده ‌ی گل تپه ‌های پست
• - آن اشتران ِ مست
• پر بود از طنین
• چون زنگ کاروان.

• آن شب هزار بار
• از سر فکند چادر ابر ِسیاه را
• بر ترمه‌ی پر اطلس ِ آبی آب ‌ها
• آغاز رقص کرد.

• گویی تمام شب
• با صد هزار جلوه و با صد هزار ناز
• می‌ خواند رازناک:

• «غم را فرو گذار
• شب را به شب سپار


• بیدار کن ز خواب
• یاران خفته را
• در جان شان فکن
• شور نهفته را.

• همگامشان نما
• با گام چاووشان
• هر لحظه ‌شان بخوا ن
• گلشعر ِ کاروان:

• شور ِحماسه ‌ای در خون و خوی ما ست
• دنیای دیگری در پیش ِ روی ما ست

• آنجا که رو به نور
• در
• باز
• می ‌شود.

• هر واژه
• هر پیام
• با شعر آفتاب
• آغاز می‌شود.»

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر