۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

قصه شیر و روباهان


شیر و روباهان
ناشناس
تقدیم به آقا بالاسرها
مطلب دریافتی

گوزن نر را کل و قوچ و لوکی کشته بودند و می خواستند بین خود تقسیمش کنند که شیر از راه رسید و گفت:
• «چون ما سلطان جنگلیم، این شکار هم مال ما ست.»

کل ماهرخ رفت:
• «من ابداً اهل باج دادن نیستم.»

شیر با ضربهٌ پنجه او را نقش زمین کرد و گفت:
• «آن که باج می گرفت شغال بود – ما خراج می گیریم.»

• قوچ سینه را جلو داد:
• «من اصلاً حرف زور نمی شنوم.»

• شیر کشیدهٌ آبداری بیخ گوشش زد و گفت:
• «گرفته بود – بازش کردیم تا بعد از این بشنوی.»

• لوک لب ورچید:
• «من اصولاً جمهوریخواهم.»

• شیر لگدی به آبگاهش نواخت و گفت:
• « پس برو در رفراندم شرکت کن – ما هم آمدیم.»

• شر آن سه، تازه کم شده بود و شیر می خواست سر فرصت لقمهٌ چرب و نرمی از غنیمت جدید به دهان بگذارد که سه روباه قد و نیم قد وارد صحنه شدند.

• یکی از ایشان گفت:
• « یک سوم گوزن را من به عنوان جریمه برمی دارم، چون شکار حیوان حرامگوشت شرعاً قدغن است.»

• شیر غرید:
• «گوشت گوزن که حرام نیست، به علاوه به ما همه چیز حلال است.»

• دومی ـ بی اعتنا به غرش شیر ـ یک سوم دیگر گوزن را برداشت و توضیح داد:
• « یک سوم گوزن ـ مطابق قوانین شرع انور ـ زکات است و به بیوهٌ سیّدهٌ شما تعلق می گیرد.»

• شیر هارت و پورت کرد:
• «زکات به درویش و مستحق می رسد نه به اعقاب رسول، به علاوه ما که هنوز زنده ایم، پس بیوه ای نداریم تا سیّده باشد!»

• روباه سوم گفت:
• « حالا که وقت مو از ماست کشیدن یا متّه به خشخاش گذاشتن نیست – کارهای عمده تری در پیش است.»

• و سهم خود را به عنوان خمس و سهم امام برد.

• شیر قُرقُر زد:
• «خمس یک پنجم است نه یک سوم، به علاوه ما ناسلامتی سلطان جانورانیم!»

• روباهان با هم دم گرفتند:
• «پس شما که تاج دارید به شاخ هم نیازی ندارید.»

• و شاخ هم به مستضعفان حواله شد.

• نتیجهٌ اخلاقی:
• سهم سلطان در آن دوران، سهم روباهان در این دوران و سهم بنده و شما در هر دو دوران روشن است!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر