۱۳۹۰ مهر ۸, جمعه

قصه های خانم گاف (5)

فاجعه ای فجیع در عصر جاهلیت مدرن
گاف سنگزاد

• اندیشنده می گفت که در عصر جاهلیت مدرن، مرضی به نام فتیشیسم، ساری و توده گیر بوده است.

• در این دوره از ماقبل تاریخ، چیزها تا درجه خدایان اعتلا داده می شدند.

• چیزها هرچه پر زرق و برق تر بودند، به همان میزان جادومندتر، جذاب تر و پرستیدنی تر می گشتند.


• اندیشنده
عصر جاهلیت مدرن را عصر فتیشیسم، عصر چیزپرستی می نامید.


• خانم گاف پس از شنیدن روایات اندیشنده گفت:

• «در
عصر جاهلیت مدرن نه چیزها، بلکه ظاهر چیزها مورد پرستش قرار می گرفت.

• ازاین رو ما نه با چیزپرستی، بلکه با ظاهرپرستی سر و کار داشته ایم، نه با فتیشیسم، بلکه با فرمالیسم.


• این فاجعه ای بمراتب فجیعتر از فتیشیسم است!»


• پرسیدند که ریشه حقیقی این قاجعه کجا ست؟

• خانم گاف گفت:

• «ظاهر
تنها و تنها به خرج باطن می تواند جلال و جبروت و جلوه و جلا کسب کند.


• این بدان معنی است که انسان واره های
عصر جاهلیت مدرن، از مغز می بریدند و بر پوست می دوختند، از محتوا می کاستند، بر فرم می فزودند.

• از همین رو بود که انسان ها تا درجه ای بمراتب نازلتر از جانوران سقوط می کردند، ولی بظاهر مظهر زیبائی محض بودند.»


پایان

تجمل پرستی

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری

• اندیشنده همیشه دوست دخترش را به سبب تجمل پرستی سرزنش می کرد.

• روزی از روزها متوجه شد که او چهار جفت کفش دارد.

• دوست دختر اندیشنده، پوزش خواهانه گفت:
• «دلیلش این است که من چهار نوع پا دارم!»

• اندیشنده خنده اش گرفت و پرسید:
• «اگر یکی از آنها پاره شود، چه خواهی کرد؟»

• دوست دختر اندیشنده متوجه شد که طرف دوهزاری اش نیفتاده و گفت:
• «اشتباه کردم، نه چهار نوع، بلکه پنج نوع پا دارم.»

• بدین طریق، دوهزاری اندیشنده بالاخره افتاد.

پایان

اشغال نوبتی کشورهای «مزاحم» (3)

امپریالیسم آمریکا و شرکاء احتیاج به پیروزی های ارزان در مناطق غیر خودی دارند!
رضا خسروی
سرچشمه:
مجله هفته


V
امپریالیسم

1

• امپریالیسم و جنگ دو روی یک سکه اند.

2

• امپریالیسم، به نوعی سیادت و فرمانروائی مطلق اشاره دارد.
• به قول لنین:
• سیادت سرمایه مالی یا الیگارشی مالی است که با تمرکز تولید و انباشت سرمایه وغیره در بستر رقابت آزاد رقم خورد.

• معذالک، استخوان بندی خاصی دارد که با ساختار متعارف سرمایه داری در دوران رقابت آزاد خیلی فرق می کند.


3

• پای آرایش اقتصادی و اجتماعی گروه های طفیلی، خاصه میراث خواران استعمار کهن، آمریکا و اروپا در میان است.

4

• دوران معاملات فرضی و نسیه خوری

5

• دوران انحطاط تولید

6

• دوران بیکاری مزمن

7

• دوران فقر و تنگدستی

8

• دوران خانه بدوشی مستمر

9

• دوران بدهکاری دائم

10

• دوران ورشکستگی پی در پی

11

• دوران سقوط مداوم آموزش و فرهنگ وغیره

12

• امپریالیسم هرزگی و لومپنیسم را دامن می زند.

13

• امپریالیسم رخوت ایجاد می کند.

14

• امپریالیسم وادادگی و جاکشیسم را اشاعه می دهد.

15

• امپریالیسم ستیز مذهبی، جدال قومی براه می اندازد

16

• امپریالیسم بانی اضطراب و تشنج است.

17

• امپریالیسم باعث جدائی و پراکندگی خلق ها ست.

18

• امپریالیسم جلوی یکپارچگی، مبارزه سازمانیاقته حزبی کارگران در سطح ملی و بین المللی را می گیرد.

19

• امپریالیسم دشمن زیست جمعی انسان ها ست.

20

• امپریالیسم ارتجاع محض است.

21

• از شما چه پنهان که بازآفرینی این هیولای منحط با ماجراجوئی و جنگ، اشغال نوبتی کشورها، ویرانگری و تخریب، راهزنی و تجاوز، غارت و چپاول وغیره گره خورده است.

ادامه دارد.
ویرایش از دایرة المعارف روشنگری است.

کوینر نوجوان

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری

• حکایت می کنند که آقای کوینر در نوجوانی شیفته و دلباخته دختری بود.

• یک روز صبح، وقتی او را می بیند، می گوید:

• «دیشب در خواب دیدمت!

• در عالم خواب خیلی عاقل بودی!»

پایان

وضع کنونی زنان افغانستان (1)

برند دروکه (1965)
دکتر فلسفه
جامعه شناس
نویسنده و ژورنالیست آزاد
سرچشمه:
http://www.linksnet.de

برگردان میم حجری


ملال جویا از مبارزان حقوق زنان افغانستان

در افغانستان از جنگ بر ضد تروریسم خبری نیست.

در افغانستان تروریسم تولید می شود.


ژوزف فیشر (1948)
سیاستمدار آلمانی
از سران حزب سیزها
وزیر خارجه و معاون صدراعظم آلمان (1998 ـ 2005)
پنجمین زن او از سال (1976) خانم مینو براتی است.

• ژوزف فیشر ـ وزیر امور خارجه سابق آلمان فدرال ـ در نوامبر سال 2001 برای توجیه شرکت ارتش آلمان در تجاوز ناتو به افغانستان گفت:
• «هدف ما قبل از همه بازگرداندن حقوق و عزت غصب شده زنان افغانستان به آنها ست!»
• (لانا اسلتزیگ، «تاریخ افغانستان. کشوری که در ان هر زن کماکان مایملک مرد تلقی می شود»، ص 12)

• امروز هم همچنان و هنوز جنگ نئواستعماری ناتو بر ضد افغانستان در بلندگوهای تبلیغاتی به عنوان «مبارزه رهایئ بخش زنان افغانستان» جا زده می شود.

• سردبیر مجله هفتگی موسوم به «جهان جنگل» اشغال افغانستان از سوی ارتش ناتو را چنین توجیه می کند:
• ارتش ناتو در حال حاضر، تنها نیروئی است که «محافظ زنان افغانستان از تجاوزات حشونت بار است!»
• (جهان جنگل، شماره 35، 30. 8. 07 ص 20)

لاورا بوش (1946)
همسر جورج بوش پسر
زن نمره اول امریکا (2001 ـ 2009)

• تبلیغات فمینیستی کاذب لاورا بوش و ژوزف فیشر و شرکاء ظاهرا هنوز هم ثمربخش واقع می شوند.

• اگرچه اکثریت جمعیت آلمان، شرکت ارتش آلمان در جنگ بر ضد افغانستان را رد می کند، ولی مقاومت بر ضد این جنگ در جبهه میهن کماکان ناچیز است.

• بسیاری از لیبرال ـ چپ های طرفدار حقوق زنان، سبزها، «آنتی آلمانها» و پاسیفیست های سابق دوست ندارند به یاد آورند،
• که « هر جنگ جنابت بر ضد انسانیت است!»
• که هر جنگ به معنی تجاوز بر زنان، فحشای اجباری و کشتار دسته جمعی است.

• کمتر کسی منکر این حقیقت امر است که رژیم سرنگون گشته طالبان در سال (2001) باند جانی و زن ستیزی بوده است.
• اما کمتر کسی به یاد می آورد که قبل از همه، رژیم ایالات متحده امریکا و رژیم های متحد آن در پاکستان و عربستان سعودی بوده اند که با صرف میلیون ها دلار و با تسلیحات امریکائی، طالبان را حمایت و مسلح کرده اند.

• در فاصله سال های (1979 ـ 1989) که دول غرب بر ضد اتحاد شوروی ـ به مثابه دولت اشغالگر در افغانستان ـ سرسختانه مبارزه می کردند، طالبان متحد محترمی برای شان محسوب می شد.

• به احتمال قوی، بدون این کمک های تسلیحاتی و مالی چندین ساله مستمر، طالبان هرگز نمی توانست به قدرت رسد و زمام امور افغانستان را به دست گیرد.

1
وضع زنان افغانستان از آغاز جنگ ناتو در سال (2001) چه تغییری یافته است؟

• در روزنامه های کثیرالانتشار آلمان در این زمینه حرفی نوشته نمی شود.
• اما در رسانه های آلمان می توان اطلاعاتی در زمینه وضع زنان افغانستان بدست آورد.

سازمان حقوق بشر برای زنان
Terre des Femmes

• سازمان های مددرسانی موسوم به «حقوق بشر برای زنان» (تره د فمیس) و «سازمان حقوق زنان» (مدیکا مندیاله) ناتو را مورد انتقاد قرار می دهند که به قول خود مبنی بر «بازگرداندن حقوق و عزت غصب شده زنان افغانستان به آنها» کوتاهی ورزیده است.

• کریستا اشتوله ـ رئیس سازمان حقوق بشر برای زنان ـ می نویسد:

• «همکاران افغانی ما گزارش می دهند که وضغ زنان افغانستان از زمان سقوط رژیم طالبان به هیچوجه بهتر نشده است!»
• (لانا اسلتزیگ، «تاریخ افغانستان. کشوری که در ان هر زن کماکان مایملک مرد تلقی می شود»، ص 12)

• زنان افغانستان اکنون، اگرچه در قانون اساسی برابرحقوق تلقی می شوند، ولی واقعیت قضیه از قراری بکلی دیگر است.

مدیکا موندیاله (1993)
سازمان حقوق زنان در آلمان

• سازمان حقوق زنان آلمان (مدیکا موندیاله) به شرح زیر گزارش می دهد:

1

• میزان مرگ و میر مادرها در افغانستان در جهان مقام دوم را دارد.

2

• 80 درصد دختران و زنان با
توسل به زور وادار به ازدواج می شوند.

3

• 50 درصد زندانیان زن به جرم زیر پا نهادن موازین «اخلاقی» از قبیل فرار از خانه، زنا و غیره محبوس اند.

• بی قانونی و قلدری و زورگوئی رواج روزمره دارد.

• لانا استلزیگ ـ خبرنگار و برنده جایزه بهترین عکس ـ گزارش می دهد:
• «بسیاری از زنان جوان افغانستان به سبب شرایط دشوار زندگی، دست به خودکشی می زنند.»

• در مطبوعات آلمان از جمله، «تاتس» و «آلمان نو» مصاحبه ملال جویا از مبارزان حقوق زنان افغانستان انتشار یافته است:
• او در زمان حکومت طالبان به تأسیس بیمارستان و یتیم خانه اقدام کرده بود.
• معروفیت او از زمانی است که به عنوان نماینده مجلس افغانستان در سال (2003) تعقیب جنگسالاران و سران قاچاق مواد مخدر را خواستار شده است.

• از آن زمان از چهار سوء قصد جان سالم بدر برده است.


• ملال جویا در سال (2007) از مجلس افغانستان اخراج شد.

• جرمش این بود که جنگسالاران را مورد انتقاد قرار داده بود.


• اکنون در برلیناله به او جایزه حقوق بشر بین المللی اعطا شده است.


• ملال جویا در مصاحبه می گوید:

• «ملت افغانستان به کمک احتیاج دارد، نه به اشغال کشور.

• وضع افغانستان امروزه بمراتب بدتر از زمان حکومت طالبان است.

• زیرا جنگساران اتحاد شمال با حمایت ایالات متحده امریکا رژیم ترور و وحشت به راه انداخته اند.

• ایالات متحده امریکا کثیف ترین و پتیاره ترین متحدین را که تصورش را بتوان کرد، پیدا کرده است:

• جنگسالاران اتحاد شمال امروزه متحدین ایالات متحده امریکا هستند که مسئولین جنایات وحشتناک اند.
• آنها همچنان و هنوز آدم می کشند و زنان مردم را مورد تجاز و حک حرمت قرار می دهند.

• وضع زنان افغانستان امید برنمی انگیزد.

• سالانه صدها زن به دست خود به خودسوزی دست می زنند و یا خود را حلق آویز می کنند.
• زیرا انها بسان چهارپایان میان جماعت مرد خرید و فروش می شوند.

• 80 درصد ازدواج ها اجباری است.

• کمک های آموزشی ـ پرورشی به جیب گشاد جنگسالاران و سران قاچاق مواد مخدر ریخته می شوند، که همکاران رژیم فعلی افغانستان را تشکیل می دهند.»

ادامه دارد.

۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

نفس کم آورده ام!

الهام هومین فر
سرچشمه:
کانون مدافعان حقوق کارگر
• هرچه می کنم، سروده نمی شوی
• نفس کم آورده ام

• نفس کم آورده و
• آسمان نزدیکتر می شود

• جهان میز مذاکره ای شده است
• میان من و فصلی بی نام
• بی نشان
• بی صدا


• ترانه ای نه، پرنده ای نه،
• لااقل طنابی باش
• برای حلق آویز کردنم
• در میدانی که پانزده هزار نفر

• کف می زنند و سوت می کشند!

• نفس کم آورده ام

• و زمین

• مماس بر سینه ام، ساعت را تکرار می کند

• سروده نمی شوی

• سروده نخواهم شد

• پنج و سی دقیقه به وقت انعکاس آینه ها ست
• این طناب اوج می گیرد
• آسمان نزدیکتر می شود

• چیزی بگو
• حرفی بزن

• باور کن نفس کم آورده ام

پایان

حسن گفت:
شعری ساده و همزمان بغرنج،
شعری کوتاه و در عین حال، پرمحتوا:

آمیزه ای از انتقادی اجتماعی، عاطفه ای انسانی و اندوهی هومانیستی
آکنده از صمیمیت و صداقت
لبریز از ژرف اندیشی و شعور استه تیکی:

شعری زیبا به تمام معنا که هرگز نمی توان دیدش و نخواندش.
هرگز نمی توان از خواندنش سیر و با خواندنش خسته شد.
عمر شاعر دراز باد!

سوسیالیسم به جای بربریت (30)

(مدخلی بر بحث در باره آینده)
پروفسور دکتر هانس هاینتس هولتس
برگردان شین میم شین

1
نقش دوگانه حزب در مرحله گذار

• آماجگذاری گذار به سوسیالیسم، به مثابه قانون اساسی یک دموکراسی غیر بورژوائی عبارت است از تأسیس یک نظام دولتی که در ترمینولوژی کلاسیک مارکسیسم ـ لنینیسم، دیکتاتوری پرولتاریا نامیده می شود و ما ماهیت آن را در فصل ششم مورد بررسی قرار داده ایم.

• شالوده این نظام مرحله گذار، در جبهه متحد طبقات ، بدون تردید، بر دوش طبقه کارگر، شاید هم بر دوش بخش پیشرفته و بلحاظ طبقاتی آگاه این طبقه خواهد بود.

• وظیفه حزب کمونیست، از سوئی عبارت خواهد بود از شرکت فعال در این جبهه متحد طبقات، بردن شعارهای ترقی طلبانه خود به میان توده های مردم، توسعه و تکامل سیاسی آنها و به پیش راندن گذار به سوسیالیسم، یعنی ایمانسیپاسیون انسانها، یعنی رهائی انسان ها به وسیله خود انسان ها.

• (یعنی سوبژکت تحول افراد و جامعه باید خود انسان ها باشند.
• و نه به مثابه رمه گوسفند روان در پی پیشوائی، نه به مثابه اوبژکت هیچکاره و منفعل تحول، بلکه سوبژکت و اوبژکت همزمان تحول باشند، دگرگونساز کوشا و فعال خود و جامعه خود باشند. مترجم)

• وظیفه حزب کمونیست، از سوی دیگر، عبارت خواهد بود از انتقاد از ناپیگیری های موجود در توافق های میان طبقات شرکت کننده در جبهه متحد و مبارزه بر ضد آنها.

• حزب کمونیست هم در دولت مرحله گذار مسئولیت دولتی به عهده خواهد داشت و هم همزمان، بر ضد ابدیت بخشیدن به توافق های به عمل آمده میان طبقات شرکت کننده در جبهه متحد، که مانع توسعه و تکامل امر گذار می شوند، موضع خواهد گرفت.

• حزب کمونیست به مثابه نیروی محرکه پیشرفت اجتماعی، تنها با ایمان به خویش و وفاداری به خویش عمل خواهد کرد.
• اگر جلوگیری از حاکمیت دشمن طبقاتی ایجاب کند، حزب کمونیست نباید از شرکت در قدرت سیاسی صرفنظر کند.
• این وضع و نقش تضادمند حزب از آن رو ست، که تضادهای طبقاتی پس از انقلاب سوسیالیستی پیروزمند نیز از بین نمی روند.
• بویژه در جوامع سرمایه داری پیشرفته، پس از اجتماعی کردن مالکیت بر مراکز سرمایه مالی و صنعتی، بورژوازی در مرحله گذار، مواضع نیرومندی را در اختیار خواهد داشت.
• کمونیست ها تنها پس از اثبات لیاقت پیشاهنگی خود در پیشرفت اجتماعی و جلب اعتماد توده های مردم نسبت به برنامه های خود، می توانند رهبریت جبهه متحد طبقات و گروه های سیاسی را به عهده بگیرند.

• شکی نیست که جلب اعتماد توده ها، هرگز نباید به طرز پوپولیستی و عوامفریبانه صورت گیرد.
• نظر مثبت کشکی توده ها (دموسکوپی) هرگز نمی تواند جای آگاهی توده ها به مسائل سیاسی را بگیرد.

• از این رو ست، که حزب کمونیست به یک ابزار تجزیه و تحلیل اجتماعی کاردان و متبحر نیاز خواهد داشت.

• حزب هرچه بیشتر کردوکار دولتی به عهده بگیرد، به همان اندازه باید از جزئیات امور سر در بیاورد.
• آنگاه از سازمان اجتماعی خدمتگزار خلق، بیشتر از ارائه خطوط و چارچوب های عام انتظار خواهد رفت.
• آنگاه باید برای مسائل، راه حل های مشخص عرضه شود.

• از این رو ست، که شرکت کمونیست ها در حکومت دولت های سرمایه داری مسئله زا ست.
• هر کاری که آنها قصد انجامش را داشته باشند، در چارچوب سیستم سرمایه داری خواهد بود.
• و لذا مسئله ائتلاف در دموکراسی های بورژوائی، مسئله ای است که به تناسب نیروها وابسته است.

• کمونیست ها به روش های تدوین استراتژی کامل و بی عیب و نقصی نیاز خواهند داشت، به همکاری متخصص ها (جنبه های خاص) و همه کاره ها (جنبه های عام و یونیورسال).

• ایندو باید پیشاپیش تشکیل شوند، تا حزب کمونیست به هنگام شرکت در قدرت، قادر به انجام فونکسیون های مربوطه باشد.

• کمونیست ها تنها زمانی پیشاهنگ طبقه کارگر خواهند بود، که نه فقط برای مسائل امروز با ارائه راه حل واکنش نشان دهند، بلکه علاوه بر آن، قادر به پیش بینی مسائل فردا باشند و به تدارک راه حل های مناسب بپردازند.
• این مسئله، البته فقط خاص سوسیالیسم نیست.

• غفلت طولانی و نابخشودنی از بازتاب بحران محیط زیست، که مارکسیست ها می توانند با ارائه راه حل های اجتماعی ـ نظری و سیاسی ـ اقتصادی و نه با طبیعت ستائی شاعرانه واکنش نشان دهند، سبب شد که کمونیست ها یکی از میدان های مهم تبلیغ و ترویج سیاسی را از دست بدهند و اکنون باید جبران مافات کنند.

• موضع پیشاهنگی کمونیست ها باید همواره از نو اتخاذ و حفظ شود.
• در مرحله ساختمان سوسیالیسم، خطر شنا در جهت حرکت «جریان اصلی»، یعنی سیاست سوسیالیستی عام بیشتر از قبل است.
• در جامعه جدید، هرکس شناگری خود را در جهت «جریان اصلی» نشان خواهد داد و یا بدان تظاهر خواهد کرد.
• اینجا ست، که این حقیقت امر فراموش می شود، که توسعه در جامعه گذار، به سبب پذیرش توافق های طبقاتی، ماهیتا رفرمواره است و خطر آن می رود، که کمونیست ها در وضع موجود خیمه زنند، جا خوش کنند و پیشروی جامعه را ترمز کنند.

• پیشاهنگی کمونیست ها، تنها به برکت درک چند و چون طبقاتی مرحله گذار و نتیجتا به برکت تداوم مبارزه طبقاتی بعد از انقلاب پیروزمند دقیقا تعیین می شود:
• پس از انقلاب پیروزمند، در مرحله گذار، توافق های طبقاتی در جبهه متحد، سبب سرپوش نهادن سوبژکتیف به مبارزه طبقاتی می شود.

حزب کمونیست پیشاهنگ باید به این مسئله پی ببرد، آن را افشا کند، بر ضد ناپیگیری ها به مبارزه بی امان برخیزد و حداقل، بخشی از راه را به سوی جامعه بی طبقه هموار سازد.

ادامه دارد

قصه های خانم گاف (4)

آمیزه ای از نوازش و کوبش
گاف سنگزاد

• اندیشنده در بررسی اندیشه های کسانی که بت های مقدس بی عیب و نقص عوام بوده اند، به شیوه ای برخورد می کرد که آمیزه ای از نوازش و کوبش بود.

• چنین شیوه نا مأنوسی بت پرستان را از ریشه کلافه و سردرگم می کرد.


• از خانم گاف یکی از شاگردانش در باره آخر و عاقبت این متد برخورد عجیب و غریب پرسید.

• خانم گاف، ارکستر موسیقی را خاطرنشان شد که آمیزه ای از نوازش و کوبش را برای برقراری رابطه با شنوندگان پیش می گیرد و دیگر هیچ نگفت.

پایان

تئوری ارتجاعی ـ شبه فاشیستی بنیاد نیک و بد (3)

تحلیل واره ای از شین میم شین

حکم
• شنیدند بازارگانان خبر
• که ظلم است در بوم آن بی هنر

• سعدی در این حکم، پادشاه ستمگر را با لقب «بی هنر» نام می برد.

• چرا و برای چه؟

• اشکال اصلی تئوری «بنیاد نیک و بد» در تناقض مندی آن است.
• تئوری بنیاد با واقعیت عینی هستی جور در نمی آید.
• شاهزاده ای که بنا بر این تئوری، می بایستی نیک سرشت جبلی و ذاتی باشد، ظالم (بد سرشت) از کار در آمده، تا «مال گرد آورد.»
• سعدی دنبال راه حلی برای این معضل می گردد و مقوله جدیدی را به نام «هنر» وارد این تئوری بی بنیاد من در آوردی می کند.
• این مقوله، بمثابه تبصره ای است که او برای خروج از بن بست «تئوری بنیاد» و برای نجات آن تئوری وارد فلسفه خویش می سازد.
• بنا بر «تئوری بنیاد» سعدی، شاهزاده باید نیک بنیاد بی چون و چرا باشد، ولی اکنون پادشاهزاده ای برای ثروت اندوزی ستم پیشه کرده و این امر با بنیاد نیک انسانی منافات دارد.
• سعدی با این معضل در زمینه های دیگر نیز مواجه می شود:

حکم
• از مایه بیچارگی، قطمیر مردم می شود
• ماخولیای مهتری، سگ می کند بلعام را

• سگی به نام قطمیر به سبب شکسته نفسی (بیچارگی) آدم می شود و دانشمندی به سبب خودخواهی سگ می شود.

• سعدی برای حل این مسئله، به طبقه بندی «درونسیستمی» در چیزها، پدیده ها و سیستم های (انسان های) نیک بنیاد و بد بنیاد دست می زند.
• بدین طریق چیزها، پدیده ها و سیستم های (انسان های) نیک بنیاد و بد بنیاد به دو زیرطبقه «هنرمند» و «بی هنر» تقسیم می شوند.
• قطمیر سگ اصحاب کهف است که دنبال نیک بنیادان می افتد و تحول ماهوی می یابد و آدم می شود.
• سگ در تئوری بنیاد سعدی، مظهر نجاست و پستی و بد بنیادی سرشتی است، ولی همان سگ به روایت قرآن، آدم می شود.
• مخالفین ایدئولوژیکی سعدی ـ به احتمال قوی ـ سوره الکهف را نشان سعدی داده اند و آچمزش کرده اند.
• اگر سگ می تواند ببرکت همنشینی با نیکان، آدم شود، چرا زن و بچه راهزنی باید درجا اعدام شوند و برای توجیه آن آیه ای به شکل شعر اختراع شود که «عاقبت، گرگزاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود.»
• فقط قطمیر نیست که تغییر ماهیت داده و از بد بنیادی به نیک بنیادی گذر کرده است.
• عکس این هم بکرات اتفاق افتاده است:
• پسرنوح و زن لوط و بلعام، که مظاهر نیک بنیادی مطلق بوده اند، هرکدام به دلیلی، تغییر بنیاد داده و بد بنیاد شده اند.
• مقوله «هنر» را سعدی برای خروج از این بن بست تئوریکی به خدمت می گیرد.
• سعدی علت تحول بنیادی آنها را در بی هنری و یا هنرمندی آنها می داند:
• قطمیر (سگ) علیرغم بد بنیادی جبلی و ذاتی، هنرمند بوده و لذا به سبب همنشینی با نیکان آدم شده و پسرنوح و زن لوط و بلعام علیرغم نیک بنیادی جبلی و ذاتی بی هنر بوده اند و لذا به سبب همنشینی با بدان و یا خودخواهی بد بنیاد گشته اند.

• منظور سعدی از حکم «که ظلم است در بوم آن بی هنر» اشاره به تحول بنیادی شاهزاده است.
• شاهزاده به سبب بی هنری تغییر بنیاد داده است.
• صدور چنین حکمی در جامعه استبدادی قرون وسطی می تواند حتی برای سعدی گران تمام شود.
• سعدی ـ از این رو ـ در حکایات بعدی، نسبیتی را وارد آن خواهد ساخت و تعدیلش خواهد نمود.
• و بی هنری شاهزاده ها را امری تصادفی، استثنائی و قابل رفع قلمداد خواهد کرد.
• فقط کافی خواهد بود که شیخی روشنضمیر دعائی در حق شاهزاده بی هنر بکند و او گوشه گیری گزیند و زنگ بی هنری از روح زلال شاهانه اش محو شود.
• ما به جای خود بدان اشاره خواهیم کرد.

حکم
• اگر نفع کس، در نهاد تو نیست
• چنین گوهر و سنگ خارا یکی است

• سعدی در این حکم نیز برای تبلیغ «خدمت به خلق» به تئوری «بنیاد نیک و بد» متوسل می شود:
• اگر در نهاد (بنیاد) تو سودمندی نسبت به خلق نهفته نیست، فرقی میان گوهر (بنیاد) تو و گوهر سنگ خارا وجود ندارد:
• سنگ در عالم جمادات، همانقدر مظهر پستی و بد بنیادی است، که سگ در عالم جانوران و زن در عالم انسانی.

• پس برای اینکه نیک سرشتی خود را اثبات کنی، باید برای همنوعان خود مفید باشی!

• سعدی چیزها، پدیده ها و سیستم ها (انسان ها) را به دو دسته طبقه بندی می کند:
• نیک بنیاد (لعل، زمرد، درخت میوه، اسب تازی، اشراف فئودال و بنده دار و دربار)
• بد بنیاد (سنگ خارا، بید و بوریا، سگ، خر، زن، راهزن، دگراندیشان و دگرمذهبان)
• بعد طبقات بد بنیاد و نیک بنیاد هر کدام به دو زیرطبقه هنرمند و بی هنر تقسیم بندی می شوند:
• بد بنیاد هنرمند (سرو، سگ اصحاب کهف)
• نیک بنیاد بی هنر (پسر نوح، زن لوط، بلعام)

• ظاهرا بنظر سعدی سودمندی انسان ها (مثل درخت ها) امری بنیادی، خدادادی و طبیعی است و انسان ها با چنین بنیادی زاده می شوند.

• از این رو ست که در بیت بالا می گوید «اگر نفع کس، در نهاد تو نیست...»
• البته خود سعدی با شعر «بنی آدم» ـ دانسته و یا ندانسته ـ تئوری بنیاد نیک و بد خود را زنده به گور می کند:

• بنی آدم اعضای یکدیگرند
• که در آفرینش، ز یک گوهر اند

• اگر بنی آدم از یک بنیاد و گوهر واحد باشند ـ و واقعا هم چنین است ـ دیگر نمی توان آنها را به شریف و عامی، سید و بنده، خواجه و غلام، ارباب و رعیت، آقا و نوکر، بانو و کلفت و خلاصه نیک بنیاد و بد بنیاد طبقه بندی کرد.
• مفهوم «نهاد»، «طینت» و «بنیاد» در دیوان حافظ نیز به وفور یافت می شود.
• خواجه شیراز «تئوری بنیاد» را مثل همه اندیشه های خرافی دیگر ـ احتمالا ـ از سعدی به ارث برده است:

حکم
• حافظ،، نهاد نیک تو کامت برآورد
• جان ها فدای مردم نیکونهاد باد!

• حافظ در این بیت، خود را جزو نیک بنیادان جا می زند و ضمنا دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک بنیاد و کامیابی بسط و تعمیم می دهد و خرافه جدیدی را وارد ضمیر خواننده مفلوک خویش می کند.
• نتیجه ارتجاعی این تئوری، انفعال مطلق است:
• چون بدین طریق، انسان کاره ای محسوب نمی شود.
• اگر نهادش نیک باشد، به کام دلش می رسد و گرنه باید آرزوهایش را به گور ببرد.
• حافظ در مصرع بعدی دعای عجیب و غریبی را بند از پای برمی دارد:
• «جانها فدای مردم نیکونهاد باد!»
• اگر نیکونهادی امری خدادادی است، چرا دیگران باید جان خود را فدای «مردم نیکونهاد» بکنند؟

حکم
• لعل تو که هست جان حافظ
• دور از لب مردمان دون باد.

• حافظ در این بیت نیز تئوری «بنیاد» را در مد نظر دارد:
• لب لعلگون یار (لعل مظهر بنیاد نیک در عالم جمادات است) مبادا که با لب مردمان دون (بد بنیاد) تماس پیدا کند و گرنه آسمان به زمین می آید.
• چنین لبی باید منحصر به نیکو نهادی مثل خود خواجه باشد.
• زهر ایدئولوژیکی نهفته در این بیت، زهری بی بو و بی طعم است و خواننده بی آنکه متوجه شود، تا جرعه آخر سر می کشد و مسموم می شود:
• پس چیزهای نیک بنیاد (لعل، زمرد، طلا و نقره و الماس و بستان ها و باغات میوه، زنان و غلامان زیبا و غیره) باید از آن مردم نیکونهاد (اشراف بنده دار، فئودال و دربار) باشد و بس.

حکم
• گر جان بدهد سنگ سیه، لعل نگردد
• با طینت اصلی چه کند، بد گهر افتاد.

• حافظ در این بیت نیز تئوری «بنیاد» را مو به مو از سعدی به عاریه می گیرد و به ضمیر خواننده خویش رخنه می دهد:
• سنگ مظهر «بد بنیادی» است.
• بنیاد امری تغییرناپذیر است.
• لعل مظهر نیک بنیادی است.
• میان نیک بنیاد و بد بنیاد دیوار قطور چین کشیده شده و نمی توانند به یکدیگر بدل شوند.
• این حکم به معنی «همیشه همانی مطلق» چیزها ست.
• همین تئوری ارتجاعی را فاشیست ها و فوندامنتالیست ها نیز نمایندگی می کنند.
• آنها به جای بنیاد، نژاد ویا مذهب را می گذارند.
• در انحرافاتی از مارکسیسم نیز تعلقات طبقاتی تا درجه بنیاد ارتقا داده می شوند، که به همان اندازه ارتجاعی و غیرعلمی است که بقیه.
• تعلق طبقاتی پدیده ای اجتماعی و لذا اکتسابی است و پس از تحول شرایط عینی و ذهنی پیدایش آن ـ دیر یا زود ـ از بین می رود.
• وظیفه دیکتاتوری پرولتاریا نیز تجدید تربیت اعضای جامعه از همه طبقات است.

حکم
• صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
• گوهر هر کسی از لعل توانی دانست

• سنگ و گل را کند از عین نظر، لعل و عقیق
• هر که قدر نفس باد یمانی دانست.

• حافظ در این ابیات نیز تئوری «بنیاد نیک و بد» را برای توجیه نظرات خود به خدمت می گیرد.
• او ضمنا دیالک تیک نمود و بود، یا دیالک تیک پدیده و ماهیت را به شکل دیالک تیک لعل و گوهر بسط و تعمیم می دهد.
• بنظر حافظ از لب هرکس می توان به بنیاد (ماهیت) او پی برد.
• پس هر زنی لب لعلگون داشته باشد، بطور اوتوماتیک جزو نیک بنیادان تلقی می شود و زنان مولد که نه لب درست و حسابی برای شان می ماند و نه قد و قامت و خط و رنگ، جزو بد گوهران قلمداد می شوند.
• حافظ در بیت بعدی شیوه تحول کیفی سنگ و خاک را به لعل و عقیق کشف و افشا می کند:
• فقط باید قدر نفس باد یمانی را بدانی، آنگاه می توانی نظری بر سنگ و خاک بیفکنی و لعل و عقیق شان کنی.
• این همان شاعری است که قبلا گفته:

• گر جان بدهد سنگ سیه، لعل نگردد
• با طینت اصلی چه کند، بد گهر افتاد.

• آنچه محال محض بود، اکنون به خطه امکان عروج می کند.

حکم
• مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
• که این عجوز، عروس هزار داماد است

• حافظ در این بیت، جهان را تا درجه سنگ و خاک و سگ و بید و بوریا و زن و غیره تنزل می دهد و سست نهاد بد عهد و بی وفا می نامد.
• دیوان حافظ و امثال او از چنین یاوه های خرافی و ارتجاعی مملو اند.

*****

• سعدی اما هرگز از خود نمی پرسد که این جماعت انگل و عیاش متعلق به اشرافیت فئودالی ـ اصولا ـ چه سودی برای دیگران دارند.

• او حتی معیار عینی برای تعیین سودمندی و زیانباری انسان ها ندارد.
• انسان ایدئال سعدی نه انسان مولد، بلکه انگل و پتیاره است.
• آنکه سعدی تحت عناوین توهین آمیز «عامی»، «گدا»، «درویش» و غیره نام می برد، انسان مولد است که یا در تولید ثروت اجتماعی شرکت دارد و یا خانه خراب و پیر وعلیل شده و با سیلی صورت خود را سرخ نگه می دارد و یا مجبور به دریوزگی شده است.

حکم
• غلط گفتم، ای یار شایسته خوی
• که نفع است در آهن و سنگ و روی

• چنین آدمی مرده به، ننگ را
• که بر وی فضیلت بود، سنگ را

• سعدی اکنون حکم خود را تصحیح می کند و برای سنگ و آهن و روی بنیاد سودمند قائل می شود.
• او با تئوری های من درآوردی خود هر چه بخواهد، می تواند بکند.
• از آنجا که سنگ و آهن و روی بد بنیاد و هر چیز دیگر سودی برای بنی بشر دارند، پس تئوری بنیاد سعدی دو باره تق و لق می شود.
• چه باید کرد؟
• صفت «هنرمند» را که نمی توان به همه چیزهای بد بنیاد، که بدون استثناء مفید اند، نسبت داد.
• آن وقت دیگر چیز بد بنیادی یافت نمی شود، حتی بید بد بنیاد هم سایه اش را بی انتظاری به درویشی می بخشد و بوریا حصیر خانه خدا می شود و تشک دراویش.
• پس همان بهتر که خود را به کوچه علی چپ بزنیم و «تئوری بنیاد» را به حال خود رها کنیم و به مقایسه انسان انگل و سنگ و آهن و روی بپردازیم.
• چنین است که آهن و روی و سنگ فاضل تر از ننگی به نام انسان انگل قلمداد می شوند.
• ولی معیار عینی سودمندی کدام است، تا انسان حد اقل فاضلتر از سنگ و آهن و روی باشد؟
• سعدی در کوچه علی چپ به پرسه زدن ادامه می دهد و مرتب مقایسه می کند:

حکم
• نه هر آدمیزاده از دد، به است
• که دد، ز آدمیزاده بد، به است

• نتیجه این که هر انسانی از حیوانات بد بنیاد درنده بهتر نیست.
• حتی حیوان درنده به انسان بد فضیلت دارد و برتر از او ست.
• سعدی دو باره مفاهیم انتزاعی خود را وارد بحث می کند:
• «انسان بد».
• بدون تعیین معیار عینی و واقعی برای خوب و بد، چگونه می توان معمای «انسان بد» را حل کرد؟

حکم
• به است از دد، انسان صاحبخرد
• نه انسان، که در مردم افتد چو دد.

• چو انسان نداند، به جز خورد و خواب
• کدامش فضیلت بود بر دواب

• اکنون مفهوم جدیدی به عنوان معیار وارد عرصه می شود:
• مفهوم «خرد»

• انسان تنها و تنها به شرط خردمندی می تواند از جانوران برتر شمرده شود.
• انسانی که جز خورد و خواب کاری ندارد، بر جانوران فضیلت ندارد.
• پس باید صفت شریف را از همه اشراف و اعیان بنده دار، فئودال و دربار بازپس گرفت.

• سعدی اینجا ست که از حافظ، متمایز می شود.
• سعدی خردگرائی سرسخت است و چه بسا همین خرد باعث و بانی ورشکستگی تئوریکی او می شود.
• کسی که خرد را دور بیندازد، دیگر نیازی به تئوری ندارد، دیگر لزومی به توضیح پدیده های طبیعی و اجتماعی نمی بیند، تا به سبب وابستگی طبقاتی به فئودالیسم و دربار، دچار تناقض شود و مرتب به تصحیح و تغییر تئوری های خود مجبور گردد.

• حافظ، ـ به احتمال قوی ـ از این رو ست که خرد را بی پروا پایمال می کند و به دفاع سرسختانه از خردستیزی (ایراسیونالیسم) برمی خیزد و به تبلیغ همه جانبه آن همت می گمارد.

• مراجعه کنید به ایراسیونالیسم و یا خردستیزی

حکم
• ز باده هیچت اگر نیست، این نه بس، که تو را
• دمی ز وسوسه عقل بی خبر دارد؟

• حافظ در این بیت، به تحقیر عقل می پردازد و آن را تا درجه ابلیس و نفس وسوسه گر تنزل می دهد.

حکم
• حریم عشق را درگه، بسی بالاتر از عقل است
• کسی آن آستان بوسد، که جان در آستین دارد

• حافظ در این بیت، عشق را عالی مقامتر از عقل جا می زند و خودستیزی جاهلانه در راه عشق را تجویز می کند.

حکم
• ورای طاعت دیوانگان، ز ما مطلب
• که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست

• حافظ در این بیت، دیالک تیک جنون و عقل را مطرح می کند و نقش تعیین کننده را از آن جنون می داند و خردمندی را گناه می شمرد.

حکم
• خرقه زهد مرا، آب خرابات ببرد
• خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت

• حافظ در این بیت، می (آب خرابات و آتش میخانه) را به عنوان بهترین وسیله خردستیزی به خورد خواننده بخت برگشته خود می دهد.
• وفور بی حد و حصر استفاده از مفهوم «می» در آثار حافظ و شعرای خردستیز آگاه و نا آگاه دیگر بیانگر ریشه مندی خردستیزی در شعور جامعه ما ست.

حکم
• ای که از دفتر عقل، آیت عشق آموزی
• ترسم، این نکته به تحقیق ندانی دانست

• حافظ در این بیت، عقل را ناتوان از تعریف مفهوم «عشق» می داند و ضمن تبلیغ جهل به تحقیر عقل می پردازد.

• ما مفهوم ارتجاعی «عشق» در آثار شعرای ایرانی را مستقلا و مفصلا بررسی خواهیم کرد.

حکم
• ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
• کآن شحنه در ولایت ما هیچکاره نیست

• حافظ در این بیت، عقل را به تحقیر با صفت مذموم «شحنه» لجن مالی می کند و به ریا و تزویر متهم می سازد:

• عقل خودش میخواره ای مستور تلقی می شود.

حکم
• بهای باده چون لعل چیست؟
• جوهر عقل.
• بیا که سود کسی برد، کاین تجارت کرد.

• حافظ در این بیت، تئوری بنیاد را برای ارتقای باده تا درجه جوهر عقل به خدمت می گیرد و باده را به لعل (مظهر نیک بنیادی) تشبیه می کند و ضمنا تعویض جوهر عقل به ازای باده لعلگون را توصیه می کند.
• بهتر از این نمی توان به تبلیغ و اشاعه خردستیزی همت گماشت.

حکم
• مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
• کاو به تأیید نظر حل معما می کرد.

• آنهمه شعبده ها عقل که می کرد، اینجا
• سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد

• حافظ در این دو بیت، از سوئی برای حل معمای خویش، به پیر مغان (می فروش) رجوع می کند، پیرمغانی که با تأیید نظر به حل معما می پردازد.

• کدام نظر؟
• اگر کسی نظری داشته باشد که دنبال حلالی برای معمای خود نمی گردد.
• حافظ در بیت بعدی، عقل را به صفت شعبده گری و حقه بازی متهم می کند و با سامری، ساحر قلابی و ضد حضرت موسی یکسان می شمرد.
• این بهترین طریق برای بی اعتبار کردن خرد در جامعه قرون وسطائی دیروزین و امروزین و احتمالا فردائین ایران است.

پایان

دیالک تیک پیوند و تضاد (9) (بخش آخر)

تضاد
پروفسور دکتر گونتر کروبر
برگردان شین میم شین

ایرادات فلسفه بورژوائی معاصر به
آموزش دیالک تیکی ـ ماتریالیستی تضاد

• فلسفه بورژوائی معاصر به آموزش دیالک تیکی ـ ماتریالیستی تضاد، بمثابه نیروی محرکه حرکت و توسعه، ایرادات زیرین را می گیرد:

1
ایراد اول

• آموزش دیالک تیکی ـ ماتریالیستی تضاد، بمثابه نیروی محرکه حرکت و توسعه مغایر با «قانون تناقض ممنوع» است.

2
ایراد دوم

• آموزش دیالک تیکی ـ ماتریالیستی تضاد، بمثابه نیروی محرکه حرکت و توسعه بلحاظ منطق نادرست است.

3
ایراد سوم

• آموزش دیالک تیکی ـ ماتریالیستی تضاد، بمثابه نیروی محرکه حرکت و توسعه را نمی توان بلحاظ علمی جدی گرفت.

• پشت این اتهامات منافع طبقاتی آشکار بورژوازی در پرده پوشی کردن تضادهای عینی جامعه سرمایه داری و در بازداشتن طبقه کارگر ازمبارزه برای حل انقلابی آنها قرار دارد.
• این ایدئولوگ های بورژوائی ـ به عمد ـ تضاد دیالک تیکی را با تناقض منطقی عوضی می گیرند و لذا دیالک تیک مارکسیستی را متهم می سازند که گویا طالب تناقض منطقی همه چیزهای موجود است.


دلایل بطلان ایرادات فوق الذکر

• ماتریالیسم دیالک تیکی میان تضادهای دیالک تیکی و تضادهای (تناقضات) منطقی مرزبندی دقیقی به عمل می آورد.
• ماتریالیسم دیالک تیکی صحت «قانون تناقض ممنوع» را کاملا و بی چون و چرا برسمیت می شناسد.
• بروز تناقض منطقی در تفکر، حاکی از انعکاس نادرست واقعیت در مفاهیم و احکام مناسب است.
• «قانون تناقض ممنوع» که اجتناب از تناقضات منطقی و رفع آنها را در تفکر الزامی می داند، در شرایط مورد نظر خود، «درآن واحد» و« در رابطه واحد» دارای اعتبار عام است.

1
دلیل د اول

• «قانون تناقض ممنوع» یک قانون بنیادی واقعیت عینی است:
• «در جهان واقعی یک امر نمی تواند در آن واحد و در رابطه واحد هم دارای خصیصه واحدی باشد و هم نباشد.»

2
دلیل د دوم

• «قانون تناقض ممنوع» یکی از قوانین تئوری شناخت است، یک قانون معرفتی ـ نظری است:
• «دو حکم بلحاظ منطق متناقض (غیر منطقی) نمی توانند در آن واحد و در رابطه واحد، هر دو حقیقی باشند.»

3
دلیل د سوم

• «قانون تناقض ممنوع» یک قاعده متدئولوژیکی است:
• «دو حکم بلحاظ منطق متناقض (غیرمنطقی) را نباید با هم صادق دانست و مورد استفاده قرار داد.»

4
دلیل چهارم

• «قانون تناقض ممنوع» وسیله کمکی مهم پیشرفت علمی است.
• «قانون تناقض ممنوع» معیار تفکر خالی از خطا را بدست می دهد.
• از این رو، توجه بدان امکان تنظیم درست و خالی از تناقض منطقی معارف منفرد علمی را در سیستم علوم میسر می سازد.
• اما «قانون تناقض ممنوع» برای کسب شناخت جدید نیز اهمیت زیادی دارد.
• مثلا اگر فرضیه ای برخلاف پیش شرط های خود بلحاظ منطقی متناقض باشد، این امردلیل بر بطلان آن خواهد بود، بدون اینکه ما به معیارهای دیگری (مثلا آزمایش) برای اثبات بطلان آن نیازی داشته باشیم.
• در ریاضیات نیز اثبات غیرمستقیم، مبتنی است بر «قانون تناقض ممنوع»:
• اگر نتایج حاصل از ادعائی متناقض باشند، این امر دلیل بر بطلان آن ادعا ست و نفی منطقی آن درست است.

• (ادعا به حکمی گفته می شود، که به عنوان حقیقتی و یا به عنوان حکمی منطقی معتبر برای همه و معتبر در همه جا مطرح می شود، ولی حقیقت آن و یا اعتبار همه جائی آن هنوز اثبات نشده است. مترجم)

5
دلیل پنجم

• ماتریالیسم دیالک تیکی ـ اما ـ با جعل متافیزیکی «قانون تناقض ممنوع» به مخالفت می پردازد.
• منظور از جعل متافیزیکی «قانون تناقض ممنوع» عبارت از این است که به بهانه تناقض منطقی، امکان وجود تضاد دیالک تیکی انکار شود، امکان وجود گرایش های متضاد در جهان واقعی و در شناخت انکار شود.

• «قانون تناقض ممنوع» راجع به تضادهای دیالک تیکی واقعا موجود در جهان واقعی چیزی نمی گوید.
• این قانون امکان درک دیالک تیکی درست واقعیت عینی را در حرکت و توسعه تضادمند آن هرگز رد نمی کند، بلکه برعکس، پیش شرط بنیادی لازم برای درک درست و انعکاس منطقی و خالی از تناقض تضادهای دیالک تیکی عینی در طبیعت، جامعه و تفکر را فرمولبندی می کند.

• مراجعه کنید به هویت، تفاوت، ضدیت، وحدت و «مبارزه» اضداد، توسعه، دیالک تیک، تضاد (تناقض) منطقی

تضاد دیالک تیکی

• تضاد دیالک تیکی:
• مراجعه کنید به تضاد

تضادهای آنتاگونیستی

• تضادهای آنتاگونیستی:
• مراجعه کنید به آنتاگونیسم، وحدت و «مبارزه» اضداد، تضاد

پایان

نقش احساس ها

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری

آقای کوینر روزی با پسرک خردسال خود به دهات رفته بود.

• صبح یکی از روزها، پسرک را دید که در گوشه باغ ایستاده و گریه می کند.

• علت گریه اش را پرسید و پس از آگاهی از آن به دنبال کار خویش رفت.

• اما وقتی برگشت، دید که پسرک هنوز هم گریه می کند.

• آقای کوینر صدایش زد و گفت:
• «می بینی که باد می وزد و از فرط سر و صدا کسی صدای گریه کسی را نمی شنود.
• بنابرین، گریه چه هوده و معنائی می تواند داشته باشد!»

• پسرک تأمل کرد، منظور او را دریافت، گریه اش را قطع کرد و به محل بازی خویش برگشت.

پایان