• بار دگر اگر به درختی نظر کنم
• یا از میان بیشه و باغی گذر کنم
• چشمم به قد و قامت دار و درخت نیست
• چشمم به روی نقش و نگار بهار نیست
• چشمم به برگ نیست
• چشمم به غنچه و گل وسبزینه خار نیست
• چشمم به دست های پر شاخسار نیست
• این بار چشم من به سوی آشیانه ها ست
• آنجا که می تپد دل نوزاد زندگی
• وندر هجوم سخت ترین تندباد ها ست
• آماجگاه تیر تگرگ و سنان برق
• پروازگاه خوشدلی و خانه بلا ست
• چشمم به لانه هاست
• ای جوجگان از دل توفان برآمده
• چشمم پی شما ست
تلاشی برای تحلیل شعر این بار
• برای درک منظور سیاوش کسرائی از این شعر، باید پیشاپیش به درک شعر دیگری ازا و نایل آمد، شعری که تحت عنوان «غزل برای درخت» سروده شده، بی آنکه غزلی باشد.
غزل برای درخت
• تو قامت بلند تمنایی ای درخت• همواره خفته است در آغوشت آسمان
• بالایی ای درخت
• دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار
• زیبایی ای درخت
• وقتی پرنده ها در برگ های در هم تو لانه می كنند
• وقتی كه بادها گیسوی سبز فام تو را شانه می كنند
• غوغایی ای درخت
• وقتی كه چنگ وحشی باران گشوده است
• در بزم سرد آن
• خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت
• در زیر پای تو
• اینجا شب است و شب زدگانی كه چشم شان
• صبحی ندیده است
• تو روز را كجا، خورشید را كجا
• در دشت دیده، غرق تماشایی ای درخت
• چون با هراز رشته، تو با جان خاكیان
• پیوند می كنی
• پروا مكن ز رعد
• پروا مكن ز برق كه بر جایی ای درخت
• سر بركش ای رمیده كه همچون امید ما
• با مایی، ای یگانه و تنهایی ای درخت
*****
• از این رو، ما را چاره ای جز تحلیل این شعر نیست.
غزل برای درخت
• عنوان شعر به نحوی از انحا، به مدح درخت اختصاص دارد.
• مداحی در شعر ایران یکی از یادگارهای دیرین مداحی در جامعه بنده داری ـ فئودالی ایران است.
• شاید بتوان گفت که بخش اعظم نوشته ها به مدح اعضای طبقه حاکمه و انعکاس آسمانی ـ انتزاعی آن (خدا) اختصاص یافته است:
• مدح خود خدا، رسول خدا، ائمه اطهار، سلاطین، خوانین و الی آخر.
• شاعر توده ها نیز ـ آگاه و یا ناخودآگاه ـ بلحاظ فرم، بر همان جاده مآنوس و آشنا می راند، ولی بلحاظ محتوا، طبقه حاکمه را با طبقات مولد طبیعی و اجتماعی جایگزین می سازد:
• طبقه طبیعی درخت یکی از طبقات مولد طبیعی است.
• طبقه طبیعی درخت، مولد مواد حیاتی برای موجوداتی است که به برکت اکسیژن، پروتئین، قند و چربی می توانند زنده بمانند.
• طبقه طبیعی درخت مولد سایه است.
• طبقه طبیعی درخت مسکن و آشیانه و سرچشمه وسایل لازم برای بنای کاشانه و خانه است.
• طبقه طبیعی درخت تأمین کننده وسایل سوخت و انرژی گرمائی است.
• درخت علاوه بر همه اینها، مظهر زیبائی، طراوت و شادابی است.
• برتولت برشت ـ حکیم شاعر ـ قصه کوتاهی راجع به درخت دارد که ذکرش ضروری و بی ضرر است:
آقای کوینر و طبیعت
برگردان میم حجری
برگردان میم حجری
• از آقای کوینر راجع به رابطه اش با طبیعت سؤال کردند.
• گفت:
• «همیشه دلم می خواهد که به هنگام خروج از خانه درخت ها را ببینیم.
• بویژه آنگاه که دگرگونی شان بسته به ساعات گونه گون روز و سال به درجه خاصی از واقعیت می رسد.
• اما در شهرها، با گذشت زمان، همواره فقط چیزهائی جلب نظر می کنند، که مصرفی اند.
• چیزهائی از جنس خانه ها، راه آهن ها، قطارها.
• خانه های بی صاحب، خانه های خالی، بی مصرف، بی معنا.
• دیدن این چیزها آدمی را سرگشته و سر در گم می سازد.
• نظام اجتماعی واقعا موجود ما سبب می شود که با گذشت زمان انسان ها هم جزو چیزهای مصرفی از این قبیل محسوب شوند.
• درخت ها ـ دستکم برای من که نجار نیستم ـ تجسم چیزهای خودمختار آرامش بخشی اند، برای من آموزگاران درس آموزی اند.
• امیدم این است که برای نجاران حتی چیزی داشته باشند که غیرقابل بهره وری باشد.
• پرسیدند:
• «اگر علاقه مند دیدن درخت ها هستید، چرا هر از گاهی به دشت و صحرا نمی رانید؟»
• آقای کوینر جواب داد:
• «گفتم که همیشه دلم می خواهد، آنها را به هنگام خروج از خانه ببینیم.»
• اقای کوینر ضمنا گفت:
• «ما باید حتما از طبیعت، صرفه جویانه استفاده کنیم.
• بدون کار در طبیعت، طولی نمی کشد که بنی بشر دچار وضعی بیمارگونه می گردد.
• تب می کند، انگار!»
حکم اول
• تو قامت بلند تمنایی ای درخت• همواره خفته است در آغوشت آسمان
• بالایی ای درخت
• مفاهیمی که سیاوش در این حکم بکار می برد، عبارتند از «قامت تمنا» و «هماغوشی با آسمان»
• قامت بلند تمنا به چه معنی است؟
• آیا منظور سیاوش این است که درخت سرشار از خواهش و طلب و تمنا ست و درست به دلیل همین خصیصه فرامی بالد و سرمی کشد؟
• منظور سیاوش از درخت در این شعر، بنظر ما حزب طبقه و توده است، حزبی که جهان بینی اش مارکسیسم ـ لنینیسم است و مارکسیسم ـ لنینیسم تئوری انتقاد و اهرم معنوی تحول از نازل به عالی است، در همه عرصه های فردی و کلکتیف، مادی و معنوی.
• بدون نفوذ این تئوری رهایئ بخش در ضمیر توده ها، قدرت روحی لازم برای تحول مادی جامعه پدید نمی آید:
• بدون تئوری رهائی بخش، رهائی واقعی میسر نمی شود.
• درخت سیاوش از این رو ست که از طلب آکنده است، از طلب تحول و توسعه، از طلب نفی دیالک تیکی وضع موجود و پی افکندن سنتزی عالی تر، به مثابه میدانی فراخ برای توسعه مادی و معنوی، جسمی و روحی بشریت، به مثابه میدانی برای توسعه و تکوین جمال جسمی و کمال روحی، میدانی درخور زیست و شایسته زیست.
حکم دوم
• دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار• زیبایی ای درخت
• فرزند خلف برتولت برشت، ارزیابی پدر از درخت را تکمیل می کند:
• زیبائی درخت از آن رو ست که «دستش پر از ستاره است و جانش پر از بهار!»
• در چنین جاهائی است که شعور استه تیکی به یاری شعور تئوریکی می شتابد.
• سیاوش دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک دست و ستاره و دیالک تیک جان و بهار بسط و تعمیم می دهد.
• چنین بسط و تعمیمی بی نظیر و بی مانند و ستایش انگیز است:
• درخت ببرکت «قامت بلند تمنا» بودن، سر برمی کشد و به گنجینه الماسین ستاره ها چنگ می زند و در تشعشع بی امان ستاره ها در چنگ، «جانش پر از بهار» می شود، چرا که رویش نتیجه جذب انرژی است، چرا که بدون جذب اشعه ماورای بنفش از طریق کلروفیل برگ ها، رشد و نمو درخت محال و غیر ممکن است.
• حال به جای درخت، حزب طبقه را بگذاریم و مابقی ماجرا را به تفسیر بنشینیم.
• نامیرائی حزب مولدین درست در همین خصیصه خودویژه نهفته است:
• جانی سرشار از بهار داشتن، ببرکت تابش بی امان ستاره ها، ستاره هائی مرده و برغم آن زنده تر از هر زنده!
• ستاره های لایزال از جنس خدایان اساطیری، مسکنگزیده نه در قله های اولمپ، بل در قلوب پاک و زلال و خروشان توده ها.
• وقتی پرنده ها در برگ های در هم تو لانه می كنند
• وقتی كه بادها گیسوی سبز فام تو را شانه می كنند
• غوغایی ای درخت
• سیاوش در این حکم درخت را پرسونالیزه می کند و از درخت، انسان زیبائی تصویر می کند که باد طره های سبز فامش را شانه می زند.
• زیبائی درخت بنظر سیاوش نه در وجود در خود (فی نفسه) درخت، بلکه در مولد و مفید همنوع طبیعی بودن درخت است:
• در لانه کردن مرغ و مار و موش در تنه و شاخسارش.
• وقتی كه چنگ وحشی باران گشوده است
• در بزم سرد آن
• خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت
• شناخت استه تیکی در همین حکم سیاوش به وضوح تمام خودنمائی می کند:
• در بزم سرد باران، باران به چنگی وحشی تشبیه می شود و درخت به خنیاگری غمین خوش آوا.
• درخت در هر صورت پرسونالیزه می شود و خصوصیات انسانی کسب می کند:
• چنگ می نوازد و آواز غم آلود خوشایند سر می دهد.
• در زیر پای تو
• اینجا شب است و شب زدگانی كه چشم شان
• صبحی ندیده است
• تو روز را كجا، خورشید را كجا
• در دشت دیده، غرق تماشایی ای درخت؟
• سیاوش شاعر بی بدیل تود ها ست، پل پیوند زمین و آسمان، پل گذار از تخیل به واقعیت است.
• اکنون به توصیف و توضیح ژرفکاوانه محیط زیست درخت دست می زند:
• در زیر پای درخت، شب است و شبزدگانی که چشم شان صبحی ندیده است.
• سیاوش اما نه شاعری وصاف و مفسر، بل علاوه بر آن شاعری روشنگر و رهگشا و دگرگونساز است:
• برای سیاوش طلوع صبح از بطن ظلمات شب امری قانونمند است:
• « تو روز را كجا، خورشید را كجا
• در دشت دیده، غرق تماشایی ای درخت؟»
• این خصوصیت اصلی حزب طبقه است:
• شناخت قانونمندی های عینی هستی و پیش بینی روندها و روال ها.
• تحلیل اوبژکتیف تاریخ و گذار از عام به منفرد و خاص، گذار از مجرد به مشخص!
• تعجبی ندارد، اگر درخت «روز را در دشت می بیند، غرق تماشای روز» رهنورد می شود و شبزدگان را بطرزی خستگی ناپذیر نوید انفجار سحر از قلب ظلمت می دهد!
• انتقاد اجتماعی بدلیل همین بینش پیشاپیش است.
• انتقاد اجتماعی ترسیم پیشاپیش تصویر ایدئال فردا در لوحه حال حاضر است.
حکم ششم
• چون با هراز رشته، تو با جان خاكیان• پیوند می كنی
• پروا مكن ز رعد
• پروا مكن ز برق كه بر جایی ای درخت
• سر بركش ای رمیده كه همچون امید ما
• با مایی، ای یگانه و تنهایی ای درخت
• شاعر طبقه اکنون دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک عضو و حزب بسط و تعمیم می دهد و نیروی گرفته از حزب را به حزب برمی گرداند:
• دیالک تیک غریبی برقرار می گردد:
• دیالک تیک داد و ستد مستمر و لاینقطع.
• دیالک تیکی که روئین تنی حزب طبقه را تضمین می کند:
• جذب انرژی و نیرو و تشعشع دوباره و دیگرگونه انرژی و نیرو.
• سیاوش اما شاعر مسلح به شناخت تئوریک نیز است.
• سیاوش می تواند بسان حکیمی به استدلال علمی برخیزد و امیدش را بر پایه ای خارائین استوار سازد:
• چون درخت با هزار رشته با جان خاک پیوند می کند، به دلیل همین پیوند تنگاتنگ نباید از رعد و برق پروا کند.
• استفاده سیاوش از مفهوم «خاکیان» به جای «خاک» صحت حدس ما را اثبات می کند:
• حزب طبقه است که با جان خاکیان به هزار رشته پیوند می کند و ببرکت همین پیوند توده ای می تواند بسان ققنوس از خاکستر خویش برخیزد و لایزال بماند.
• عضو در هیئت شاعر پارتیزان و سلحشور به یاری حزب می شتابد:
• سر بركش ای رمیده كه همچون امید ما
• با مایی، ای یگانه و تنهایی ای درخت
حزب درخت آسای سیاوش، دیالک تیکی از تنهائی و با مائی است، دیالک تیکی از فقر و غنا ست!
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر