۱۳۹۰ شهریور ۲۹, سه‌شنبه

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (32)

سیاوش کسرائی (1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین)
شین میم شین

باور

• باور نمی کند دل من مرگ خویش را
• نه نه من این یقین را
• باور نمی کنم

• تا همدم من است نفس های زندگی
• من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم

• آخر چگونه گل خس و خاشاک می شود
• آخر چگونه این همه رؤیای نو نهال
• نگشوده گل هنوز
• ننشسته در بهار
• می پژمرد به جان من و خاک می شود

• در من چه وعده ها ست
• در من چه هجرها ست

• در من چه دست ها به دعا مانده روز و شب
• اینها چه می شود؟

• باور کنم که آن همه عشاق بی شمار
• آواره از دیار
• در کوره راه ها همه خاموش می شوند؟

• باور کنم که دخترکان سفیدبخت
• بالای بام ها و کنار دریچه ها
• بی وصل و نامراد
• چشم انتظار یار، سیه پوش می شوند

• باور کنم که دل
• روزی نمی تپد
• بی آن که سر کشد گل عصیانی اش ز خاک؟

• نفرین بر این دروغ
• دروغ هراسناک

*****

• پل می کشد به ساحل آینده شعر من
• تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند

• پیغام من به بوسه لب ها و دست ها
• پرواز می کند
• باشد که عاشقان به چنین پیک دوستی
• یک ره، نظر کنند

• در کاوش پیاپی لب ها و دست ها ست
• کاین نقش آدمی
• بر لوحه زمان
• جاوید می شود

• و این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
• یک روز بی گمان
• سر می زند ز جایی و خورشید می شود

• تا دوست داری ام
• تا دوست دارمت
• تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
• تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
• کی مرگ می تواند
• نام مرا بروبد از یاد روزگار؟

• بسیار گل که از کف من برده است باد
• اما من غمین گل های یاد کس را پر پر نمی کنم

• من مرگ هیچ عزیزی را
• باور نمی کنم

• می ریزد عاقبت
• یک روز برگ من

• یک روز چشم من هم در خواب می شود
• ز این خواب، چشم هیچ کسی را گریز نیست

• اما درون باغ
• همواره عطر باور من در هوا پر است

تلاشی برای تحلیل شعر باور
ادامه

حکم دهم
• در کاوش پیاپی لب ها و دست ها ست
• کاین نقش آدمی
• بر لوحه زمان
• جاوید می شود

• مفاهیمی که سیاوش در این حکم به کار می برد، عبارتند از «کاوش لب ها و دست ها»، «نقش آدمی»، «لوحه زمان»

1
کاوش لب ها و دست ها

• این اولین بار است که من چنین ترکیبی با لب می شنوم:
• لب به مثابه خامه و یا قلم حکاکی، به مثابه ابزاری از جنس مته برای حک نقش آدمی بر لوحه زمان.

• سیاوش در کاوش پیاپی لب ها و دست ها ابزاری را نشان خواننده می دهد که قادر است، نقش آدمی را بر لوحه زمان ابدیت بخشد.

• نه کاوش لبها به تنهائی و نه کاوش دست ها به تنهائی.
• بلکه کاوش توامان لب ها و دست ها.

• منظور از کاوش لب ها چیست، اگر منظور از کاوش دست ها کار و پیکار باشد؟


• منظور سیاوش به احتمال قوی از این ترکیب، دیالک تیک تئوری و پرایتک است.

• ببرکت این دیالک تیک است که نقش آدمی بر لوحه زمان جاوید می شود.

• این کلام آخر پهلوان خستگی ناشناس روشنگری است.

• در جهان بینی سیاوش از مطلق کردن قطبی از دیالک تیک و دور انداختن قطب دیگر خبری نیست.

• لب ها و دست ها تنها توامان می توانند نقش آدمی را بر لوحه زمان حک کنند:

• بدون روشنگری، بسیج توده ها و بدون سازماندهی توده ها، تحول جامعه امکان پذیر نیست.

2
نقش آدمی

• اما منظور از نقش آدمی چیست؟

• نقش آمی در هر صورت نتیجه نهائی کاوش پیاپی لب ها و دست ها ست.

• نتیجه نهائی دیالک تیک روشنگری و سازماندهی، تئوری و پراتیک است.
• نتیجه نهائی کاوش توامان لب ها و دست ها فقط می تواند تغییر وضع موجود باشد، تحول مادی و معنوی جامعه باشد.

• سیاوش انسان ها را تنها ببرکت تلاش مادی و معنوی، قادر به حک نقش خویش برای همیشه بر لوحه زمان می داند.

• سیاوش به سوبژکتیویته انسانی باوری عمیق دارد.

• کشف نقش سوبژکت برای تحولات اجتماعی یکی از تعیین کننده ترین کشفیات کلاسیک های مارکسیسم است.


• جامعه بدون نقش فعال سوبژکت تاریخ، تحول نمی یابد و نمی تواند تحول یابد.

• تحولات اجتماعی سوبژکتمرکز اند.

• این فرق مهم روندهای طبیعی با روندهای اجتماعی است.

• برای روندهای اجتماعی اوتوماتیسمی در کار نیست.
• جامعه بشری به خودی خود به پله بالاتر صعود نمی کند.

• جامعه با طبیعت همین فرق را دارد:

• برای زلزله و آتشفشان و توفان بود و نبود انسان لازم نیست.
• اما برای انقلاب اجتماعی حضور فعال انسان ها در میدان کارزار طبقاتی اجتناب ناپذیر است:

آریان پور
• گر بخواهي ور نخواهي، شب رود
• صبح تاريخ بشر ناگه دمد

• این حکم آریان پور، حکم درستی نیست.
• در این بیت، نوعی اوتوماتیسم به چشم می خورد که در زمینه روندهای طبیعی فقط صادق است.

• چنین برداشتی را نمی توان بر روندهای اجتماعی بسط و تعمیم داد.

• این نظر و این درک از جامعه و تاریخ را ماتریالیسم مکانیکی قرن 18 نمایندگی می کرد که بوسیله مارکسیسم فاتحه بلندی بر آن خوانده می شود:
• تاریخ بی سوبژکت نیست!

• روندهای اجتماعی بدون فاعل انسانی صورت نمی گیرند.
• روندهای تاریخی و یا اجتماعی بدون حضور فعال انسان اجتماعیگشته رخ نمی دهند، نمی توانند هم رخ دهند.
• صبح اجتماعی بدون روشنگری، بدون بسیج توده ها، بدون قهر انقلابی، بدون کار مادی و معنوی توده ها بر نمی دمد:
• فرق مارکسیسم با تئوری های اجتماعی ماقبل مارکسیستی ضمنا در این کشف مهم کلاسیک ها ست.

• این لب کلام سیاوش است:
• برای کاوش پیاپی لب ها و دست ها آلترناتیوی وجود ندارد.

حکم یازدهم


• و این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
• یک روز بی گمان
• سر می زند ز جایی و خورشید می شود

• سیاوش در این حکم، دیالک تیک جزء و کل را از سوئی به شکل دیالک تیک گرمی ذره وار و خورشید بسط و تعمیم می دهد و از سوی دیگر دیالک تیک کمیت و کیفیت را به شکل دیالک تیک ذره ذره جمع گشتن گرمی خاموش وار و خورشید.

• این بیان دیگرگونه ای برای قانون دیالک تیکی گذار از تغییرات کمی به تغییرات کیفی و برعکس است.


• حکیم مارکسیست آلمانی هانس هاینتس هولتس همین ایده سیاوش را بطرز زیر بر زبان می راند:


• اگر میان مضمون سازی های ایدئولوژیکی با واقعیت اجتماعی تضاد روشنی پدید آید و وارد شعور (ضمیر) مردم شود، آنگاه نظام هژمونی مند از هم می پاشد.

• جامعه بورژوائی، بدلیل تضادهای واقعی و عریان خود، دیگر قادر به ارائه جهان بینی یکپارچه نیست.
• از این رو راه نجات خود را در توسل به «پلورالیسم» (تعدد) می جوید و بدین طریق به توجیه آنارشی معنوی می پردازد.

• (انواع و اقسام مکاتب فلسفی جدید از پوزیتیویسم تا رلاتیویسم، با نمایندگانی از علمای علوم مثبته، از قبیل برتراندراسل از غیرقابل شناخت بودن هستی دم می زنند، از تعدد (پلورالیسم) حقایق، از بی سمت و سوئی تاریخ.
• و همه آب به آسیاب ایدئولوژی بورژوازی واپسین می ریزند.
• آنگاه فیلم ها ساخته می شوند و برای هرکس حقیقت خاص او قائل می شوند. مترجم)

• این زخم بردارترین و سست ترین موضع در سیستم حاکمیت بورژوازی واپسین است.

• این امر سبب می شود که پیش شرط ساختاری هژمونی، یعنی همنظری و وحدت نظر درونی آن در هم بشکند.

• مارکسیست ها ـ اما ـ جهان بینی ئی برای عرضه در اختیار دارند که تصویر تام و تمامی از روندهای طبیعی، روندهای اجتماعی، تصورات ارزشی و آماج های انسانگرا عرضه می کند.

• این نقطه قوت ما ست.

• ما هرچه کمتر به کوتاه آمدن های ایدئولوژیکی و سازش در مقابل فراورده های جهان بینانه علیل و بیمار تفکر بورژوائی واپسین تن در دهیم، به همان اندازه نیرومندتر خواهیم بود، اگرچه اکنون برای مدتی گذرا بظاهر در مواضع اقلیت و حاشیه ای در حیات معنوی زمان خود قرار داریم.

• درست به این دلیل که انسان ها در جستجوی سمتگیری روشن در جهان هستند، پیوند درونی جهان بینی علمی مارکسیسم، نیروی سیاسی نیرومندی است و کار بر روی تئوری یکی از فاکتورهای تعیین کننده برای موفقیت آتی ما ست.

حکم دوازدهم

• تا دوست داری ام

• تا دوست دارمت
• تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
• تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
• کی مرگ می تواند
• نام مرا بروبد از یاد روزگار؟

• فرق حکیم مارکسیست اروپا با شاعر پهلوان پرولتاریا در همین حکم آشکار می گردد.
• سیاوش به جای دست یازیدن به حبل المتین تئوری، به روابط عاطفی پناه می برد.

• از دو حالت قصه خالی نیست:


حالت اول

• یا سیاوش به کیمیای وحدت نظر وقوف ندارد و یا به تشکیل آن امید ندارد.
• اگر تهیه حبل المتینی محال است، پس چاره در چنگ زدن به پیوندهای عاطفی است.
• آنگاه درست بر خلاف بینش درست در حکم قبلی، جاودانگی آدمی در دوست داشتن جست و جو می شود.

حالت ادوم

• احتمال این نیز می رود که سیاوش با این حکم به تکمیل حکم پیشین می پردازد:
• یعنی دیالک تیک لب ها و دست ها را با پیوندهای احساسی ـ عاطفی تحکیم می کند:
• شعور نیز در حقیقت عبارت است از شعور تئوریک و شعور عاطفی.

• با شعور تئوریک صرف نمی توان ارتشی از پابرهنه ها تشکیل داد.

• شعور عاطفی نقشی کمتر از شعور تئوریک بازی نمی کند.


• مبارزه طبقاتی بسیار دشوار است و بدون عشق و عاطفه به همرزم و همسنگر نمی تواند به نتیجه مطلوب برسد.

• بنظر من مستحکم ترین دوستی ها میان رزمندگان پرولتاریا تشکیل می گردد.

حکم سیزدهم


• بسیار گل که از کف من برده است باد
• اما من غمین گل های یاد کس را پر پر نمی کنم
• من مرگ هیچ عزیزی را
• باور نمی کنم

• سیاوش دوباره باور مذهبی واره خود را به جاودانگی مبارزان راه توده های مولد یاد آور می شود:
• بی باوری به مرگ عزیزان.
• پاسداری از گل های یاد کسان.

• سیاوش این شیوه زیست و این شیوه تفکر را تا درجه فضائل اخلاقی پرولتری اعتلا می بخشد:

• این یکی از نقاط قوت رزمندگان راه رهائی اجتماعی است.
• طبقات استثمارگر از این نعمت محروم اند.

حکم چهاردهم
• می ریزد عاقبت
• یک روز برگ من
• یک روز چشم من هم در خواب می شود

• زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
• اما درون باغ
• همواره عطر باور من در هوا پر است.

• در این حکم واپسین سراینده حماسه ها اندوهی ژرف زبانه می کشد.


• بی باور به مرگ، از ناگزیری محتوم مرگ خویش سخن می گوید و همزمان ـ بسان پیامبری پیشگو ـ از ماندگاری ابدی عطر باورش خبر می دهد.


آیا ما بی خبر از همه جا، به پاسداری از عطر شورانگیز باور او ست که با بضاعت معرفتی ناچیز به تحلیل واژه واژه گفتارش کمر بسته ایم؟
کس چه می داند!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر