۱۳۹۸ اسفند ۱۰, شنبه

موسی سلیمانی و شبان جمارانی


با
سپاس
از 
فرح
هوادار سگان و شبانان
 
دید موسی یک شبانی را به راه
کاو همی گفت:
 «ای خدا و ای اله،

تو کجایی تا بپیچم گوش تو
جر دهم آن قیمتی تن پوش تو
 
روی بنزت خط کشم با خنجرم
بر در کاخت بکوبم با خرم
 
من نمی دانم چرا با ما لجی!
تا به کی آخر دورویی و کجی؟!

خشکسالی، زلزله، گرد و غبار،
این هم از وضع دلار و روزگار

نامسلمان، این چه وضع زندگی ست؟
غیر تو مسئول این اوضاع کیست؟»

گفت موسی: 
«وای استغفار کن
توبه از رفتار و این گفتار کن
 
کفر هم اندازه ای دارد، خلی؟!
کلّه ات پوک است، قطعاً منگلی»

شد شبان ناراحت و فریاد زد
در بیابان هی دوید و داد زد.

  وحی آمد سوی موسی از خدا:
«بنده ی ما را ز ما کردی جدا
 
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی

 
این شبان بینوا ایرانی است
کشورش در معرض ویرانی است

می رسد از هر طرف بحران و غم
من خودم هم توی کارش مانده ام

تا ببینم که چه پیش آید،
 برو
در بیاور از دلش، موسی، بدو!»

  چون که موسی این خطاب از حق شنید
در بیابان در پی چوپان دوید
 
عاقبت دریافت او را و بدید
گفت:
 «مژده ده که دستوری رسید.

چون که در ایران به دنیا آمدی
بی مجازات است هر حرفی زدی


  هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
هر چه می خواهد دل تنگت بگوی» 


پایان
 

لطایف الملل (۵)


 
 
لطایف الملل
برگردان
شین میم شین
 
۱۸

مؤذن ابلهی
از
مناره مسجد اذان می گفت
و
بعد
به
سرعت
 پایین می پرید و شروع به دویدن می کرد.

حریفی پرسید:
«کجا می دوی؟»

مؤذن
 نفس نفس زنان
گفت:
«می خواهم بدانم که صدایم تا کجا می رسد.»

۱۹
زن کریه المنظر و بد اخلاق تاجری از بغداد
مریض شده بود.

رو به تاجر کرد و گفت:
«اگر من بمیرم، بدون من چگونه می توانی زندگی کنی؟»

تاجر جواب داد:
«این بدترین حالت نیست.
بدترین حالت این است
که
اگر تو نمیری،
 من چگونه می توانم زندگی کنم.»

۲۰

از
نویسنده ای از عربستان
راجع به خرپول چس خوری
پرسیدند:
«همسفره خرپول چس خور کیست؟»

جواب داد:
«مگس ها.»

۲۱

ملانصرالدین
 الاغش
را
گم کرده بود.

آشفته خاطر
می دوید و الاغش را به نام صدا می زد و شکر خدا را به جا می آرود.

پرسیدند:
«برای چه شکر می کنی؟
گم کردن الاغ که شکر ندارد.»

جواب داد:
«شکرم برای این است که سوارش نبوده ام
وگرنه
حالا
خودم هم گم شده بودم.»

۲۲

ملانصرالدین
 عمله و بنا آورد
تا
برایش
خانه ای بنا کنند.

گفت:
«خانه ای برایم بنا کنید
که
سقفش
کفش
باشد
و
کفش
سقفش.»

گفتند:
«مگر خری؟
خانه ای که کفش سقف و سقفش کف باشد،
به
چه دردت می خورد؟»

گفت:
«وقتی خانه تمام شد، می خواهم زن بگیرم
و
وقتی زن بگیرم،
همه چیز زیر و رو خواهد شد.
 همان بهتر
که
از
هم اکنون
زیر
رو
شود
و
رو
زیر.»

۲۳
هنرپیشه ای سوری
زن کریه المنظری
داشت.

زنش
در یکی از روزهای ابری و بارانی گفت:
«چقدر کسل کننده است!
چگونه می توان در چنین روزی خوش گذراند.»

هنرپیشه گفت:
«بهتر است که طلاق بگیری.»

ادامه دارد.

سیری در شعری از شهناز هماپور (بخش دوم)

 

شهناز هماپور


تحلیلی
از
شین میم شین


۸

۹

۱۰

۱۱

۱۲

۱۳

۱۴

۱۵

۱۶

۱۷

۱۸

۱۹

۲۰

ادامه دارد.

سیری در شعری از شهناز هماپور (۲۰)


ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون

۱
احمد شاملو
هوای تازه
(۱۳۳۵)
تنها...

اکنون مرا به قربانگاه می‌برند
گوش کنید 
ای شمایان، 
در منظری که به تماشا نشسته‌اید
و
 در
 شماره، 
حماقت‌هایِ تان از گناهانِ نکرده‌ی من افزون‌تر است!
  با شما هرگز مرا پیوندی نبوده است.

۵

رشته چرمباف
 فرود آمد
  و 
ریسمان بی انتهای سرخ
  در طول خویش
 از
گروهی  بزرگ
  برگذشت.

ـ  شتاب  کن ناصری شتاب کن! 
معنی تحت اللفظی:
تازیانه چرمباف فرود آمد 
و 
خون
 بسان ریسمان بی انتهای سرخ 
از
 گرهی بزرگ 
عبور کرد.
ناصری
 تندتر برو.
در این بند شعر شاملو
نحوه رفتار جلادان رومی با ناصری 
در 
طول راه به سوی تپه جلجتا
تشریح می شود.
منظور از گره بزرگ
احتمالا
مهره واپسین  ستون فقرات ناصری
است.
فرمان شتاب به ناصری
هم
می تواند توسط جلادان رومی داده شود
و
هم
به 
احتمال قوی
دلسوزانه
توسط شاعر.

۶
 از صف  غوغای تماشاییان
العاذر
 گام زنان راه خود گرفت
 دست ها
  در پس پشت
  به هم درافکنده
 و جانش را از آزار گران دینی گزنده
  آزاد یافت!

ـ مگر خود  نمی خواست ور نه  می توانست!

معنی تحت اللفظی:
از
انبوهه تماشاچیان هوراکش
العاذر
بیرون آمد.
دست هایش
را
در
پشت به هم گره زده بود
و
با
جمله زیر 
خود
را
از
عذاب وجدان
آزاد ساخت:
اعدام ناصری
تقصیر خود او ست.
اگر نمی خواست، اعدام نمی شد.

العاذر
احتمالا
از
یاران ناصری
بوده است.

در 
این بند شعر شاملو
توده تماشاچی هوراکش
تحقیر می شود.

درست
به 
همان سان
که
در
شعر فوق الذکرش:
اکنون مرا به قربانگاه می‌برند
گوش کنید 
ای شمایان، 
در منظری که به تماشا نشسته‌اید

شاملو 
میان خود و ناصری
و
میان توده تماشاچی خود و توده تماشاچی ناصری
علامت تساوی و تشابه می گذارد.

توده و نخبه ایدئال شاملو
همین
است.

در
اشعار بعدی 
که 
شاملو
در 
رثای افسران توده ای، فدائیان و مجاهدین و غیره
سروده،
نیز
نخبه و توده
شباهت غریبی به ناصری و توده تماشاچی
دارد.

البته
بنا بر تفسیری که شاملو از ناصری و توده دارد.

ناصری
و
نخبه های ایدئال شاملو
معصوم الدوله های دیلمی اند
و
توده ناصری و توده معاصر
مقصران ابدی:
و
 در
 شماره، 
حماقت‌هایِ تان از گناهانِ نکرده‌ی من افزون‌تر است!
 
۶

   آسمان کوتاه 
 به 
سنگینی
  بر
 آواز روی درخاموشی  رحم
  فرو افتاد

  سوگواران به خاک پشته برشدند
  و خورشید و ماه
  به هم
 برآمد
 
معنی تحت اللفظی:
آسمان کوتاه 
بسان کاسه واژگون
 که 
بر روی بشقاب مملو از غذا
 فرود می آید،
به
سنگینی 
بر روی تپه جلجتا ی مملو از ضجه ماهش یابنده ی ترحم انگیز ناصری
فروافتاد
و
سوگواران
به 
سوی صلیب در روی تپه
بالا رفتند
و
خورشید و ماه 
در
هم
ذوب شدند.


این بند آخر شعر تراژیک موسوم به «مرگ ناصری» شاملو ست.
ناصری با غریوی سرشته به عذاب و شکوه 
«چرا مرا تنها گذاشتی!»
مسمارکوب صلیب می شود
و
با
مسیح یکی می شود.

شاملو
وحدت عرفانی عیسی ناصری با مسیح
را
به 
شکل وحدت  ماه با مهر (خورشید) تصور و تصویر پوئه تیکی و میستیکی (عرفانی) می کند.

درست
به
همان سان
که
در
انجیل
و
فلسفه هگل
تصور و تصویر شده است:

روح عیسی ناصری
با
اعدام
تعالی می یابد
(از پلکان های مفاهیم بالا می رود)
و
با
روح مطلق
(مسیح)
یکی می شود.
(هگل)


ابن به اب
(پسر با پدر)
می پیوندد.
(انجیل)

ادامه دارد.