۱۳۹۸ بهمن ۲۳, چهارشنبه

سیری در شعری از شهناز هماپور (۶)

 
شهناز هماپور
(۱۵. ۱۱. ۹۵)
 
۱
و
 ایستگاه های خلوت،
چون چشمی منتظرند،
توده های سیاه پوش مغموم
 را
زیر نگاه همیشگی پنجره ای
با 
دوچشم سیاه.
 
معنی تحت اللفظی:
ایستگاه های خالی اوتوبوس
چون چشمی
تحت نظر همیشگی پنجره ای با دو چشم سیاه
  توده های سیاه پوش
را
«چشم در راه»
اند.
 
۲
 
و
 ایستگاه های خلوت،
چون چشمی منتظرند،
توده های سیاه پوش مغموم
 را
زیر نگاه همیشگی پنجره ای
با 
دوچشم سیاه.
 
یکی دیگر از فراگمنت های (بندهای) بعد از ظهرهای جنوب
در
 این بند شعر
به
طرز رئالیستی 
همه جانبه 
توصیف می شود.
 
 
شهنار
در
فراگمنتاسیون بعد از ظهرهای جنوب
آدمی
را
به 
یاد
بالزاک
نویسنده رئالیست فرانسه
می اندازد.
 
۳
و
 ایستگاه های خلوت،
چون چشمی منتظرند،
توده های سیاه پوش مغموم
 را
زیر نگاه همیشگی پنجره ای
با 
دوچشم سیاه.
 
یکی دیگر از عناصر بعد از ظهرهای جنوب،
ایستگاه های خلوت
اند.
 
اکنون
یکی از علل خالی بودن اوتوبوس های شهر
روشن می شود.

در
ایستگاه های اوتوبوس
به
قول سایه
«پرنده پر نمی زند.»

 
هوشنگ ابتهاج 
 
در
 این سرای بی كسی
 كسی به در نمی زند
به
 دشت پر ملال ما
 پرنده پر نمی زند

یكی ز شب گرفتگان
 چراغ بر نمی كند
كسی به كوچه سار شب 
در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ
 كز شبی چنین 
سپیده سر نمی زند

دل خراب من 
دگر 
خراب تر نمی شود
كه 
خنجر غمت از این خراب تر نمی زند

گذر گهی است پر ستم كه اندرو به غیر غم
یكی
 صلای آشنا 
به 
رهگذر 
نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو
 که 
هیچ کس
 ندا 
به 
گوش کر
 نمی زند

نه 
سایه
 دارم
 و 
نه 
بر
(میوه)
 بیفکنندم ار سزا ست
اگر نه بر درخت تر  (ضد خشک)
کسی تبر نمی زند.
 
پایان

۳
و
 ایستگاه های خلوت،
چون چشمی منتظرند،
توده های سیاه پوش مغموم
 را
زیر نگاه همیشگی پنجره ای
با 
دوچشم سیاه.
 
در 
مفهوم «خلوت ایستگاه های اوتوبوس»
آتش سرکش انتقادی
زبانه می کشد.
 
فرق 
هم
نمی کند
که
خود شاعر به محتوای انتقادی شعرش
وقوف داشته باشد و یا نداشته باشد.
 
 
بالزاک
شخصا
طرفدار فئودالیسم 
(مرتجع)
بود.

ولی
روبنای ایده ئولوژیکی جامعه سرمایه داری
را
با
دقت تحسین برانگیزی
تشریح و تنقید می کرد.

مراجعه کنید
به
اوژنی دو گرانده
 
«خلوت ایستگاه های اوتوبوس»
بی اعتنا به علت جغرافیایی (گرمای تحمل ناپذیر هوا)
علت اقتصادی 
دارد.
 
جامعه تکمحصولی
در
حال رکود
است.
 
از 
دید شاعر
جامعه
قبرستانی
 است.
 
انتقاد خودپوی شاعر
اما
انتقادی پویا 
ست
و
کمترین شباهتی به انتقادات توله فئودال های «نویسنده» و «شاعر»
ندارد.
 
۴
 
و
 ایستگاه های خلوت،
چون چشمی منتظرند،
توده های سیاه پوش مغموم
 را
زیر نگاه همیشگی پنجره ای
با 
دوچشم سیاه.
 
ایستگاه های خلوت  
جاندارتر و زنده تر و پویاتر از آدمیانند.
 
ایستگاه های اوتوبوس
عاطل و باطل
نیفتاده اند،
بلکه
چون چشمی «چشم در راه» مسافران سیاه پوش اوتوبوس اند.
 
اکنون
توده های سیاه پوش
کسب هویت می کنند.
 
منظور شاعر
احتمالا
پرولتاریای صنایع نفت و گاز
است
که
پس از پایان کار
بسان اشباح 
سوار اوتوبوس های خالی می شوند 
و
در
شانه های ستبر شهر
حمل می شوند
تا
«نفسی تازه کنند»  
تا
تجدید قوای جسمی و روحی و روانی
کنند
و
مجددا
به
محل کار
برگردند.
 
 
در
اثر تحلیل و تفهیم این بند شعر
درک بندهای قبلی شعر
امکان پذیر می گردد.
 
این
اما
بدان معنی است
که
شعر شهناز
باید
بازتحلیل 
شود.
 
یعنی
پس از پایان تحلیل
از
نو
و
با
بضاعت معرفتی غنی تر
تحلیل شود.
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر