شهناز هماپور
(۱۵. ۱۱. ۹۵)
۱
و
ایستگاه های خلوت،
چون چشمی منتظرند،
توده های سیاه پوش مغموم
را
زیر نگاه همیشگی پنجره ای
با
دوچشم سیاه.
معنی تحت اللفظی:
ایستگاه های خالی اوتوبوس
چون چشمی
تحت نظر همیشگی پنجره ای با دو چشم سیاه
توده های سیاه پوش
را
«چشم در راه»
اند.
مشخصه مهم آثار هنری
شخم زدن بر تخیل مصرف کننده است.
در این بند شعر شهناز
محیط پیرامون شاعر
انعکاس هنری
انعکاس پوئه تیکی
می یابد.
فرق هنرمند
با
اعضای دیگر جامعه
مثلا
فرق شاعر با شاطر
روح آیینه وار هنرمند و شاعر
است
که
واقعیت عینی در آن عکس می اندازد و عکس مجددا واقعیت می یابد.
تصاویر فکری
به
صورت کلام
و
یا
به
صورت تابلوی نقاشی
و
یا
به
صورت تندیس
در می آیند.
به
قول هگل
روح
مادیت می یابد.
اندیشه
جمله
می شود.
به
قول هراکلیت
پدر دیالک تیک
راه واحدی
دو بار طی می شود:
رفت و برگشت.
۲
و
ایستگاه های خلوت،
چون چشمی منتظرند،
توده های سیاه پوش مغموم
را
زیر نگاه همیشگی پنجره ای
با
دوچشم سیاه.
در
این بند شعر شهناز
ایستگاه های خلوت،
پنجره
نخست در آیینه روح زلال و شفاف او منعکس می شود.
یعنی
اندیشه نهفته در این بند شعر
در
ذهن شاعر
تشکیل می شود.
بعد
تصور هنری حاصله
پوئه تیزه می شود.
شعر
می شود.
فرق انعکاس هنری با انعکاس علمی
اکنون
آشکار می گردد:
عالم علوم طبیعی و تجربی و ریاضی و غیره
ایستگاه های خلوت
را
پنجره ای
را
می بیند و بس.
هنرمند
اما
همین
را
مثلا
می بیند
که
شهناز
دیده است:
و
ایستگاه های خلوت،
چون چشمی منتظرند،
توده های سیاه پوش مغموم
را
زیر نگاه همیشگی پنجره ای
با
دوچشم سیاه.
ایستگاه های اوتوبوس
را
شاعر
«چشم در راه» توده های سیاه پوش
می بیند
و
پنجره
را
بسان فردی با عینک دودی بر چشم
می بیند
که
ایستگاه ها
را
تحت نظر دارد.
این
را
ما
اهل فسفه
اهل خرد کل اندیش
اهل مارکسیسم ـ لنیینسم
انعکاس هنری
انعکاس پوئه تیکی
(در این مورد بخصوص)
می نامیم.
۳
و
ایستگاه های خلوت،
چون چشمی منتظرند،
توده های سیاه پوش مغموم
را
زیر نگاه همیشگی پنجره ای
با
دوچشم سیاه.
اکنون
خواننده و شنونده شعر
(مصرف کننده آثار هنری)
روی این اثر شاعر
مستقلانه
کار فکری می کند
و
لذت حاصله
نتیجه همین کار فکری
است.
کار
دیالک تیکی از ریاضت و لذت است:
به
قول شیخ شیراز
دیالک تیک رنج و گنج
است.
کار
سرچشمه لذت ناب است.
توده های سیاه پوش
به
نظر ما
پرولتاریای صنایع نفت
بوده اند
که
در
آیینه روح شاعر
منعکس و بعد پوئه تیزه شده اند.
اما
همین توده های سیاه پوش
به
نظر نازیلا
هم ولایتی شیخ شیراز
«زنان جنوب
بوده اند
که
چادر یا مانتوی سیاه
پوشیده بوده اند
و
از
این شرایط
دلخور و دلگرفته و غمگین بوده اند.»
اگر
به
تاریخ سرایش این شعر
(۱۵. ۱۱. ۹۵)
دقت کنیم،
باید به نازیلا حق بدهیم.
۳
در
فضا،
چیزی گنگ سرک می کشد،
وقتی
جمعه
روی کف خیابان
راه می رود .
این بند اخر این شعر شهناز است:
جمعه
در
این بند شعر
پرسونالیزه می شود.
مثل زنی و یا مردی
در
خیابان جنوب
به
راه
می افتد.
اما
جمعه سیار در خیابان
از
دید چیزی گنگ
پنهان نمی ماند.
چیز گنگ
بسان دخترکی بازیگوش سرک می کشد و کشفش می کند.
خیلی زیبا ست.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر