۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

سفر دريايی

برزین آذرمهر
با یاد یاران
سفر دريايی

گر گرفته تن شب
وا شده بر سر دريا گل ابر

لای لای نفس دريايی
ماه را برده به خواب
در سرا پرده ی گهواره ی آب.

به دل شب زده ی من اما
ندهد گردش ِ خوابی تسکين.

گر گرفته تن من از تن شب
تيرگی در ته شب باخته رنگ
می کشم بيهده تا چند من اين سنگ به سنگ؟

اين چه کوهی است که ره بسته به دريا گذرم؟
جای پای همه دريازدگان هست بر آب
ز چه ‌ام هست درنگ؟!

بسته‌ام بار سفر بر دريا
سفرم گر نبوَد دريايي،
چه ره آورد من از اين سفرم؟!

آرميدن آری
از برای نفسی تازه کردن، چه بسا
ناگزيرست ولی
گر بپايد ديری
هر چه را، در هر جا
گنده دارد چون آب،
در کف ِ مردابی!

گفته اند اين را و
می دانيم،
بر لبان ِ همه دريا زدگان، می خوانيم:
«تن نداده به خطر، دست نيابی هرگز،
تو، به مرواريدی!»

در کوير اين شب
زير اين لاشه ی سنگين و سياه،
زير باران تند و سمجي،
از شقاوت‌های ِ ماتم بار؛

که چنينم برده
ازميان
تاب و توان؛

و چنين بسته مرا
با هزاران زنجير؛
در کف زنداني،
با فرو مرده چراغی کمسو
که نمی آيد بر
گويی از عهده ی اين تاريکی ...

در چنين مرده شبی هم
حتي،
گر نخواند به گذر، مرغ ِاميد،
ندود در رگ ِ باران، تب ِ باد
نشکفد در دل دريا، گل ماه،

اين مپندار
فروريخته شب
جاودان بر دريا!

بی گمان از ره اميد کسانی چون تو
ـ که به اندازه ی دريا از موج،
که به اندازه ی جنگل از برگ،
برده از کشمکش ِ عمر نصيب؛
ـ
تيرگی بر تن شب بازد رنگ،
باد فرياد کشان آيد باز،
بتپد باز دل ماه در آب
باز دريا بشود توفانی!

گر گرفته تن من
به دلم هست شتاب
می خورد از جگرم مرغ ِ عذاب،

صدف سينه دريا ست پر از مرواريد،
صدف ِ روز من اما خالی...

بهر گم کردن ِ راه
ياوه گويان جهان
می گويند:
که بدي‌ ها همگی
ـ ريز و درشت ـ
از سرشت ِ بشری آب خورند...

مرغ حق اما
گويد هر آن:
از بد و نکبت يک مشت طفيلی، هر گاه
باغ گيتی بروبيم درست،

و به هيچ ترفندی
نگذاريم بيافشانند تخم
در نهان خانه ی خاک؛

بر درخت بشری بال زند
عطر والای گل انسانی!

و در اين ره شب و روز
فکر آن رهگذر مانده به راه،

ياد آن توشه که می بايدم آن،
غم اين نيز که شبگير فرا آيد باز
وز نبود ِ تلاشی پيگير
گم شود در دل يک ابر ِ سياه
"لحظه‌ای نيست که بگذاردم آسوده به جا."*

گر گرفته تن شب
وا شده بر سر دريا گل ابر

پر فرو ريخته مرغ ِ باران
سفری هست اگر بر دريا

بشود يا نشود توفانی
دل به توفان زدگان بايد داد!
* از نیمایوشیج

خواننده گرامی
در این تارنما، نقدی بر این شعر تحت عنوان
تحلیل واره ای بر سفر دریائی
نوشته شده است.
اگر آن را احیانا خواندید، ما را با نظرات تصحیحی خویش دستگیر باشید.
ممنون

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر