سوبژکتیف
پروفسور هوبرت هورستمن
برگردان شین میم شین
I
سوبژکتیف در تئوری شناخت
1
پروفسور هوبرت هورستمن
برگردان شین میم شین
I
سوبژکتیف در تئوری شناخت
• سوبژکتیف به معانی زیر بکار می رود:
1
• آنچه که منوط به سوبژکت شناسنده است و نه منوط به ابژکت شناخت یا موضوع شناخت.
2
• آنچه که وابسته به سوبژکت منفرد است.3
• آنچه که وابسته به شعور سوبژکت منفرد است.
4
• آنچه که بوسیله سوبژکت تعیین می شود.5
• آنچه که بوسیله سوبژکت مشروط می شود.
6
• آنچه که ضد دیالک تیکی ابژکتیف (عینی) است.
II
سوبژکتیف در محاوره
سوبژکتیف در محاوره
• سوبژکتیف در زبان محاوره به معانی زیر بکار می رود:
1
• آنچه که با واقعیت امر راستین انطباق ندارد.
2
• آنچه که یکجانبه (یکسونگرانه) است.3
• آنچه که دلبخواهی و سرسری است.4
• آنچه که نامعقول است.*****
• شناخت به مثابه روند و به عنوان نتیجه انعکاس واقعیت عینی، همواره وحدتی است از سوبژکتیف و ابژکتیف.
• توجه به دو نکته مهم زیر در این زمینه ضرورت مبرم دارد:
1
خصلت سوبژکتیف شناخت
خصلت سوبژکتیف شناخت
• شناخت به مثابه روند، در وهله اول سوبژکتیف است:
• چون این روند با دریافت تحریکات محیط، بوسیله گیرنده های سوبژکت شناسنده آغاز می شود و سپس گیرنده های موظف به تبدیل تحریکات یاد شده، آنها را به علائم خاص سیستم ترجمه می کنند و کل جریان شناخت بوسیله خودویژگی کردوکار عصبی مبتنی بر واکنش های مشروط انسانی تعیین می شود.
2
خصلت اوبژکتیف شناخت
خصلت اوبژکتیف شناخت
• شناخت، به مثابه روند ـ در تحلیل نهائی ـ ابژکتیف است:
• چون این کردوکار عصبی محصول توسعه ماده بدرجه عالی تکامل یافته، یعنی محصول مغز است.
• بنیان های نویرو دینامیکی شناخت (سیستم علامتی اولیه و ثانویه) در طول تاریخ توسعه و تکامل بیولوژیکی و اجتماعی انسان، تشکیل یافته اند و به قول مارکس، «تشکیل حواس پنجگانه، نتیجه کار مجموعه تاریخ بشری تا به امروز بوده» و لذا شناخت، همواره به نحو تاریخی ـ مشخص بطور اوبژکتیف (عینی) تعیین می شود.
• تصاویر فکری (احساس، دریافت، مفهوم و غیره) بلحاظ فرم سوبژکتیف و بلحاظ محتوا ابژکتیف اند.
• زیرا فرم بوسیله سوبژکت شناسنده تعیین می شود، اما محتوا بوسیله خواص موضوع شناخت (شیئ) معین می گردد.
• میان تصویر فکری (چیز سوبژکتیف) و شیئ تصویرسازی شده اوبژکتیف (چیز عینی)، تشابه بمعنای رابطه ایزومورفی برقرار است.
• بکمک عادات ادراکی (که بطور فردی و اجتماعی کسب می شوند)، گشتاوری از عناصر سوبژکتیف وارد شناخت می شود، که می تواند فرم یک اپریوری نسبی به خود گیرد و در مرحله عقلی شناخت، به مثابه عادات فکری، شماهای فکری و غیره ظاهر شود.
• این عادات، بر مبنای تجارب ذخیره شده از قبل پدید می آیند و می توانند در گزینش علائم و اطلاعات مهم از سیل علائم و اطلاعات وارده بر مغز و در بکاربستن هدفمند استعدادهای خود در پراتیک، به سوبژکت کمک رسانند و با پیوندهای برگشتی سیبرنتیکی می توان تغییر آنها را تند و کند کرد.
• مطلق کردن اپریوری نسبی به اپریوریسم معرفتی ـ نظری منتهی می شود.
• مراجعه کنید به اپریوریسم
• جریایات مختلف ایدئالیستی با دستاویز قرار دادن جنبه سوبژکتیف شناخت، ادعا می کنند که شناخت بشری سوبژکتیف است و بدین طریق، به انکار محتوا و خصلت ابژکتیف شناخت می پردازند.
• اشتباه تئوریکی این نظریه عبارت از این است، که آن رابطه میان سوبژکتیف و ابژکتیف را از هم می گسلد و بطور متافیزیکی، آن دو را در مقابل هم قرار می دهد.
• همانطور که «ابژکتیف» و یا «عینی» با «مادی» یکی نیست، به همان سان نیز «سوبژکتیف» و یا «ذهنی» با «فکری» یکسان نیست.
• عناصر فکری (مفاهیم، تئوری ها، فرم های شعور اجتماعی و غیره) می توانند هم سوبژکتیف باشند و هم ابژکتیف.
• مراجعه کنید به سوبژکت (ذهن)
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر