سیاهکل
اثری از رضا اولیاء
سیاوش
کسرائی
( 1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین)
تحلیلی
از شین میم شین
گفتم دگر به غم ندهم دل، ولی دریغ
غم با تمام دلبری اش، می برد دلم
فریاد، ای رفیقان، فریاد
مردم، ز تنگحوصلگی ها دلم گرفت
1
·
انتقاد از خود و تصحیح مداوم نظر خویش، کار همیشگی ستایش
انگیز سیاوش است.
2
·
او می خواهد، به زور هم که شده سپاه
غم را از خاطر خویش براند، ولی بدون قطع ریشه های عینی غم، نمی توان از چنگ
آن رها شد.
·
سؤال این است که غم مشخص
سیاوش در این شعر و در این بند شعر کدام است؟
3
·
سیاوش در شعر پیشین، تحت عنوان «دگر
به جوخه آتش نمی دهند طعام» غم یاران خود را داشت، غم حکمت جوها و تیزابی ها را، غم سرداران شهید سپاه کار
را.
4
·
غم او اما در این شعر، غم نیروهای دیگری است که برای سیاوش، طبقه و یارانش حتی لبخندی را دریغ می دارند،
خود اگر فحش و پرخاش و تحقیر و توهینی در انبان نداشته باشند.
5
·
برخورد اوبژکتیف سیاوش
به قضایا از همین شعر او نمایان می گردد که بسیار ارزشمند و درس آموز است.
·
سیاوش چیزها و پدیده ها را مستقل از منافع،
سلایق و علایق سوبژکتیف خویش، یعنی بدان سان که هستند، یعنی بطور اوبژکتیف (عینی) مورد حلاجی قرار می دهد و نسبت به آنها واکنش
عقلی، حسی و عاطفی نشان می دهد.
·
امپیریسم (تجربه گرائی) ماتریالیستی جز این نیست.
6
·
اما در این بند شعر، علاوه بر این، هومانیسم ژرف و بی بدیل سیاوش
است که در جوش و خروش بی امان است:
·
هومانیسم شاعر سرخی که ملاط فلسفه اش را عمدتا هومانیسم اروپا، فلسفه روشنگری، فلسفه کلاسیک بورژوائی و مارکسیسم
ـ لنینیسم تشکیل می دهند.
7
·
در این شعر، هومانیسم شاعر سرخی زبانه می کشد که در
فلسفه اش، انسان مفهومی نوعی است.
8
·
که در فلسفه اش، انسان تقسیم ناپذیر است.
9
·
که در فلسفه اش، انسان اصل است و در کانون هستی اجتماعی
ایستاده است و در مرگش ـ بی اعتناء به اینکه کیست
ـ نمی توان بی تفاوت و خنثی نشست.
وقتی غرور چشمش را با دست می کند
و کینه بر زمین های باطل
می افکند شیار
وقتی گوزن های گریزنده
ـ دلسیر از سیاحت کشتارگاه عشق
مشتاق دشت بی حصار آزادی
همواره
در معبر قرق ـ
قلب نجیب خود را آماج می کنند
غم می کشد دلم
غم می برد دلم
بر چشم های من
غم می کند زمین و زمان تیره و تباه!
·
سیاوش اکنون به تحلیل حتی المقدور جنبش به اصطلاح «چریکی» آغاز می کند که ماجرای
سیاهکل نقطه آغازین آن است.
·
شیوه تحلیل سیاوش در این بند شعر، پسیکولوژیستی است و نه مارکسیستی
ـ لنینیستی.
·
سیاوش به تشریح چند و چون «کویر»
و تأثیرات آن در روان انسان ها و خویشتن خویش می پردازد.
وقتی غرور چشمش را با دست می کند.
1
·
در کویر جامعه، شرایطی حکمفرما ست که سبب می شود، تا «غرور چشمش را با دست بر کند.»
2
·
دهشت را بهتر از این نمی توان تجسم
مادی بخشید:
·
غرور آدمواره گشته با دست خود به کندن چشم خود مبادرت می
ورزد.
3
·
بر سر اعضای جامعه باید بلائی آورده شده باشد که غرورشان
لگدمال گردد و غرور لگدمالگشته برای نجات آبروی خویش ـ شعار «بالاتر از سیاهی دیگر رنگی
نیست» بر لب ـ دل به دریا می زند.
4
·
اما این استنباط سیاوش به چه میزانی با واقعیت عینی انطباق
دارد؟
5
·
جنبش به اصطلاح چریکی از فدائی تا مجاهد، جنبش دانش
آموزی و در بهترین حالت دانشجوئی بوده است.
·
اخیرا حریفی گزارشی در سایت اخبار روز در این زمینه
منتشر کرده است.
·
بخش اعظم اعضای سازمان به اصطلاح فدائی، بچه مدرسه بوده اند.
6
وقتی غرور چشمش را با دست می کند.
·
اکنون باید از سیاوش پرسید:
·
غرور بچه مدرسه 16 ساله کجا بود که لگدمال شود و بدتر از
آن به کندن چشم خویش با دست خویش برانگیخته شود؟
·
اشکال اصلی اسلوب پسیکولوژیستی تحلیل همین است.
·
پسیکولوژیسم یکی از مکاتب معروف و معتبر در فلسفه امپریالیستی
است که سیاوش در این شعر برای تحلیل جنبش کذائی چریکی در ایران به خدمت گرفته است.
·
با توسل به پسیکولوژیسم می توان برخی روندهای روانی انسانی
را توضیح داد، ولی با توسل بدان هرگز نمی توان پدیده های اجتماعی را مورد تجریه و تحلیل
قرار داد.
7
·
در هر صورت، بزعم سیاوش، کویر
(سیستم اجتماعی حاکم) زلالترین فرزندان خود
را به حدی تحت فشار و تحقیر و توهین قرار می دهد که مرگ فجیع را (کندن چشم خویش به
دست خویش را) بر زندگی ذلت بار ترجیح می دهند.
8
·
بنظر ما این تصور و تصویر سیاوش می تواند در حق پرویز
حکمتجو مصداق داشته باشد که از فرط و دهشت شکنجه بروایتی دست به انتحار می زند.
·
سیاوش ظاهرا روند روانی افسر حزبی را در حق جوانان عضو
گروه سیاهکل تعمیم می دهد.
·
چنین تعمیمی ارزش واقعی و تجربی ندارد.
·
اگر سیاوش چند نفر از آنها را می شناخت، متوجه می شد که
تجربه حکمتجو و یا تیزابی قابل تعمیم در مورد هر کس نیست.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر