میم حجری
که یــاران خفته در خوابنــد و طــی شد عمـــــرِ بیداری
نه در میخـــانه ها مســــــتی
نه بر جا مـــانده هشیــاری
بــزن بر طبــل بی عــــــاری
هزاران دشـــــنه جایِ تیشــــه در دستان فــــرهاد است
بــرو شیــرین، بـــرو شیــــرین
که در اینجـــــا ندارد عشـــــق بازاری
بــزن بر طبــل بی عــــــاری
خـــداوندا، خــداوندا، هــزاران وعـــــده می دادی
که از ره مـــی رسد یـــاری
چرا پـــس بر نمـی دارد
کســـــی از دوش مـــا بــاری؟
پایان
با تشکر از آقای
یونس بکرانی
سرچشمه:
صفحه فیسبوک ریاعیات عمر خیام
·
شعری سرشته به اعتراض و انتقاد و بیدارباش و هشدار.
·
رئالیستی، روشنگر، اندیشیده، بیدارنده و افشاگر.
·
ای کاش نام شاعر شعر نیز کشف و اعلام می شد تا این شعر زیبا و ماندگار، یتیم نماند:
·
چون قاعدتا هر مولودی را مولدی نامگذاری می کند، «مستان
همای» را نیز مولدی نامدار بوده است!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر