خاقانی
وداع کعبه
دیوان اشعار
قصاید
·
الوداع، ای کعبه، کاینک وقت هجران آمده
·
دل تنوری گشته و ز او دیده طوفان آمده
·
الوداع، ای کعبه، کاینک مست راوق گشته خاک
·
ز آنکه چشم از اشک میگون راوق افشان آمده
·
الوداع، ای کعبه، کاینک هفته ای در خدمتت
·
عیش خوابی بوده و تعبیرش احزان آمده
·
الوداع، ای کعبه، کاینک کالبد با حال بد
·
رفته از پیش تو و جان وقت هجران آمده
·
الوداع، ای کعبه، کاینک درد هجرت جانگزا ست
·
شمه ای خاک مدینه حرز و درمان آمده
·
الوداع، ای کعبه، کاینک روز وصلت صبح وار
·
دیر سر برکرده و بس زود پایان آمده
·
مکه می خواهی و کعبه ها مدینه پیش تو ست
·
مکهٔ تمکین و در وی کعبهٔ جان آمده
·
مصطفی کعبه است و مهر کتف او سنگ سیاه
·
هرکس از بهر کف او زمزم افشان آمده
·
گرد چار ارکان او بین، هفت طوق و شش جهت
·
چار ارکانش ز یاران، چار اقران آمده
·
حبذا خاک مدینه، حبذا عین النبی
·
هر دو اصل چار جوی و هشت بستان آمده
·
در مدینه مصطفی، دین مشخص دان و بس
·
ز آنکه از دین در مدینه اصل و بنیان آمده
·
گر بخوانی ورنویسی هم به اسم و هم به ذات
·
در مدینه نقش دین، بینی به برهان آمده
·
پیش بزم مصطفی بین، دعوت کروبیان
·
عود سوزان، آفتاب و عود، کیوان آمده
·
پیش صدر مصطفی بین، هم بلال و هم صهیب
·
این چو عود، آن چون شکر در عود سوزان آمده
·
مصطفی دم بسته و خلوت نشسته بهر آنک
·
بلبل و نحل است و گیتی را زمستان آمده
·
باش تا باغ قیامت را بهار آید که باز
·
نحل و بلبل بینی اندر لحن و دستان آمده
·
کاف و نون بوده، سترون از هزاران سال، باز
·
زاده فرزندی که شاهنشاه کیهان آمده
·
آسمان در دور هفتم بعد سال ششهزار
·
زاده خورشیدی که تختش تاج سعدان آمده
·
گشته داود نبی زراد (زره ساز) لشکرگاه او
·
باز، صاحب جیش آن لشکر، سلیمان آمده
·
داغ بر رخ زاده، بهر بندگی مصطفی
·
هر نو آمد کز مشیمه چار ارکان آمده
مشیمه
پرده ای که بچه تا هنگامی که در شکم مادر است، در آن قرار دارد.
·
و این عجوز خشک پستان بهر بیشی امتش
·
مادر یحیی است، گویی تازه زهدان آمده
·
بنده ـ خاقانی ـ به صدر مصطفی آورده، روی
·
کرده ایمان تازه وز رفته، پشیمان آمده
·
چون بیابان سوخته، رویش ز اشک شور گرم
·
چون به تابستان، نمکزار بیابان آمده
·
آسمان وار از خجالت سرفکنده بر زمین
·
آفتاب آسا به روی خاک، غلطان آمده
·
گر مسلمان بود، عبدالله بن سرح از نخست
·
باز کافر گشته و در راه کفران آمده
·
بود کعب بن زهیر از ابتدا کافر صفت
·
پس مسلمان گشته و هم جنس حسان آمده
·
گر توام (تو مرا) عبد الله بن سرح خوانی، باک نیست
·
من ـ به دل ـ کعبم مسلمان تر ز سلمان آمده
·
نام من چون سرخ زنبوران، چرا کافر نهی؟
·
نفس من چون شاه زنبوران مسلمان آمده
·
خلق باری کیست، کامرزد گناه بندگان
·
بنده را توقیع آمرزش ز یزدان آمده
·
گر همه زهر است خلق، از زهر خلق اندیشه نیست
·
هر که را تریاق فاروقش ز فرقان آمده
فاروق
تمیز دهنده نیک از بد
·
من شکسته خاطر از شروانیان وز لفظ من
·
خاک شروان مومیائی بخش ایران آمده
مومیائی بخش ایران
درمان بخش درد ایران
·
گرچه شروان نیست چون غزنین، منم غزنین فضل
·
از چو من ـ غزنین ـ نگر ،عزنین به شروان آمده
·
من به بغداد و همه آفاق، خاقانی طلب
·
نام خاقانی طراز فخر خاقان آمده
·
از نشاط آستین بوس امیر المؤمنین
·
سعد اکبر بین، مرا گوی گریبان آمده
·
مهدی آخر زمان المستضنئی بالله ـ که هست
·
خاک درگاهش بهشت عدن عدنان آمده
·
آفتاب گوهر عباس ـ امام الحق ـ که هست
·
ابر انعامش زوال قحط قحطان آمده
قحطان
لقب رئیس قبیله ای از عرب
·
هم خلیفه است از محمد، هم ز حق، چون آدمش
·
سر «انی جاعل فیالارض» در شأن آمده
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف
روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر