۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

سیری در جهان بینی حکیم ابوالقاسم فردوسی (6)


تحلیلی از 
شین میم شین

ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست

·        معنی تحت اللفظی:
·        کسی قادر به تعریف خدا نیست.
·        تنها کاری که می توان کرد، سر سپردگی به او ست.

1
·        خدای فردوسی هم بسان خدای تئولوژی (فقه) تعریف ناپذیر می ماند.
·        فردوسی دلیل این تعریف ناپذیری خدا را هم توضیح می دهد:

2
خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی

·        معنی تحت اللفظی:
·        سنجنده ی جان و خرد، خدا ست.
·        به همین دلیل در اندیشه سخته (جان و خرد) نمی گنجد.

3
·        تئولوژی در این زمینه استدلال دیگری دارد:
·        در قاموس تئولوژی معلول قادر به شناخت علت خویش نیست.
·        میز و صندلی قادر به شناخت نجار نیستند.
·        تئولوژی بدین طریق، بشریت را چیز واره تلقی می کند.
·        یعنی سلب آدمیت می کند.
·        به زبان فلسفی، سلب سوبژکتیویته می کند.
·        بشریت اوبژکت واره می شود، چیز واره می شود و چه بسا حتی ناچیز واره و جماد واره می شود.  

4
خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی

·        استدلال فردوسی این است که  جان و خرد قادر به شناخت خداوند جان و خرد نیست.
·        یعنی کلیت جان و خرد در اختیار خدا ست.
·        به همین دلیل مملوک قادر به تعریف مالک نیست.
·        شناخت افزار قادر به شناخت صاحب خویش نیست.
·        اوبژکت شناخت قادر به شناخت سوبژکت شناخت نیست.
·        سخته (سنجیده شده)  قادر به شناخت سنجنده نیست.

5
بدین آلت رأی و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان

·        معنی تحت اللفظی:
·        با ساز و برگ اندیشه و دانش و زبان نمی توان آفریننده را شناخت.

·        فردوسی بدین طریق، شناخت افزار را محدود به شناخت گوهران (عناصر اولیه، خاک و آب و آتش و هوا و امثالهم) می داند.
·        بنظر او فقط چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای مادی قابل شناخت اند و نه روحی و روانی و فکری.

6
به هستی اش باید که خستو شوی
ز گفتار بیکار یکسو شوی

·        معنی تحت اللفظی:
·        به وجود خدا باید اعتراف کنی و از یاوه گوئی پرهیز ورزی.  

·        فردوسی ملتفت نیست که همین چیزها که خود او راجع به خدا می گوید، خود دال بر درجه معینی از شناخت خدا ست.
·        اعلام اینکه خدا، «خداوند جان و خرد است»، خود تعریفی از خدا ست.
·        «گفتار بیکار» نیست.
·        فردوسی رهنمود خود را خود پیشاپیش زیر پا نهاده است و خدا را تعریف کرده است.

7
·        بشریت میلیون ها سال قبل عالم جمادات را یعنی ناچیز وارگی  را و حتی چیز وارگی را ترک گفته و دیگر نمی تواند هر آنچه را که در دید رس خویش دارد، مورد تأمل قرار ندهد.
·        بشریت چاره ای جز شناخت واقعیت عینی در فرم های مختلف و متنوعش ندارد.
·        چون غفلتی کوچک به مرگ دیر و یا زود او منجر می شود.
·        برای بشریت، شناخت چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی از همه نوع، پیش شرط بقا ست.
·        بشریت بر خلاف جانوران قادر به صرفنظر از شناخت چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی نیست.
·        چون بشریت دیری است که بخش عمده ساز و برگ معرفتی ـ  غریزی جانوران را از دست داده است.
·        خر بندرت مسموم می شود.
·        بنی آدم اما چه بسا با تغذیه از نباتات و قارچ های مختلف مسموم می شود و حتی می میرد.

8
پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه

·        معنی تحت اللفظی:
·        بشریت باید خداپرست و راهجو باشد و فرامین الهی را مورد تأمل و تعمق قرار دهد.

·        در این بیت، فلسفه فردوسی از تئولوژی متمایز می گردد:
·        اطاعت کورکورانه و تسلیم محض در برابر خدای نظامات برده داری و فئودالی، جای خود را به راهجویی و ژرف اندیشی در زمینه فرامین خدای فردوسی می دهد.
·        فردوسی سوبژکتیویته را که از در بدر رانده، از پنجره وارد خانه می کند.
·        در فلسفه حکیم طوس از تسلیم و اطاعت کورکورانه خبری نیست.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر