۱۳۹۴ خرداد ۸, جمعه

سیری در جهان بینی حکیم ابوالقاسم فردوسی (23)

(320 ـ 398)
(942 ـ 1020)
تحلیلی از شین میم شین

بخش چهارم
گفتار اندر آفرینش مردم
ادامه

ز راه خرد، بنگری اندکی
که مردم به معنی چه باشد، یکی

مگر مردمی خیره خوانی همی
جز این را نشانی ندانی همی
....
شنیدم ز دانا، دگرگونه ز این
چه دانیم راز جهان آفرین

·        معنی تحت اللفظی:
·        از دانا در این باره نظر دیگرگونه ای راجع به انسان ها را شنیده ام که با خیره خوانی آنها سازگار نیست و دال بر خردمندی آنها ست.

·        ما که به راز یزدان وقوف نداریم.     

·        فردوسی بر خرد به مثابه معیار تمیز انسان از جماد و نبات و جانور وفادار می ماند و نظر دانا (اعم از یزدان و یا انسان) را   همین می داند و پس از مبنا قرار دادن خرد، بر همین اساس هم رهنمودهای خود را صادر می کند:


1
نگه کن، سرانجام خود را ببین
چو کاری بیابی از این به، گزین

·        معنی تحت اللفظی:
·        تو هم به آخر و عاقبت کرد و کار خود بیندیش و به انجام  کاری اقدام کن که فرجام نیک داشته باشد.

·        این اما به چه معنی است؟

2
·        این اولا به معنی مرزبندی دیگری با تئولوژی است:


الف

·        تئولوژی فهرستی از کارهای خوب و ضد دوئالیستی آنها، یعنی کارهای بد عرضه می کند، بعد امر به معروف (انجام اعمال نیک)  و نهی از منکر (پرهیز از انجام اعمال بد) می کند.

·        تئولوژی مؤمنین را به رعایت چشم و گوش بسته و اطاعت کورکورانه مکلف می سازد.



ب

·        تئولوژی انسان ها را برده واره می کند:

·        چون برده هم مکلف به همین است:

·        دریافت فرامین از ارباب برده دار و اجرای بی چون و چرای آنها.


·        ارباب برده دار تئولوژی اما انعکاس آسمانی ـ انتزاعی همه اربابان زمین است و معبود نام دارد.

·        به همین دلیل، بشریت در مقابل این برده دار آسمانی ـ انتزاعی برده تلقی می شود.



ت

·        هم چپ نمائی تئولوژی و هم تناقض آن در همین دگم است:

·        اگر بشریت همه از دم و بدون استثناء، عبد همین معبود آسمانی ـ انتزاعی باشند، باید خواه و ناخواه برابر باشند.

·        تئولوژی هم در حرف همین ترفند را چپ نمایانه نمایندگی می کند.

·        لا اله الا الله

·        این دگم بنیادی تئولوژی را می توان به معنی برابری همه انسان ها هم تلقی کرد.

·        در اسلام آغازین تلقی هم شده است.

·        همه از دم، چه اعضای طبقه حاکمه و چه توده، به یکسان نماز می خوانند و روزه می گیرند و غیره.

·        در این زمینه از برابری فرمال و نمودین برخوردارند.



پ

·        اما در عمل برابر نیستند.

·        جامعه برابران صوری و فرمال، جامعه ای عمیقا طبقاتی است:

·        حتی خود پیامبر برده دارد و بسان هر ارباب برده دار برده های نر و زن خود را مورد استثمار همه جانبه قرار می دهد.


·        اگر کسی رئالیست (واقع بین) باشد هم چپنمائی اسلام بسان بادکنکی می ترکد و هم تناقض و یا تضاد منطقی آن برملا می گردد.



ث

·        تئولوژی برای خروج از این بن بست تجربی و منطقی، دوئالیسم انسان و خدا را مانی پولیزه می کند و از آن تثلیث خدا ـ میانجی ـ انسان را سرهم بندی می کند:

·        وظیفه میانجی وساطت میان خدا و انسان تلقی می شود.



ج

·        این ترفند در مورد پیامبر می تواند مقبول افتد.

·        با تخفیفاتی حتی می تواند شامل حال آل عبا و ائمه اطهار و روحانیت گردد، ولی به هیچ دلیلی نمی تواند شامل حال اشرافیت بنده دار و بعد فئودال شود.

·        چون اشرافیت بنده دار و فئودال که نه دین دارند و نه ایمان، نه شرم دارند و نه شعور، هرگز نمی توانند میانجی میان خدا و انسان باشند.

ح

·        تضاد میان تشیع و تسنن نیز بر اساس همین مسئله توجیه تئوریکی می شود:

·        معاویه و یزید و غیره نه میانجی مشروع، نه از ورثه پیامبر، بلکه غاصب پست میانجی تلقی می شوند.


3
نگه کن، سرانجام خود را ببین
چو کاری بیابی از این به، گزین

·        در فلسفه فردوسی نه از فهرست اعمال نیک و بد خبری هست و نه از میانجی های متنوع.

·        انسان به مثابه موجود خوداندیش، خردگرا و خردمند، خودش باید سرانجام کرد و کار خود را بسنجد و در صورت نیک بودن فرجام کار، انجامش دهد و در غیر اینصورت، دست از آن بردارد.

·        این اما به چه معنی است؟  


4
نگه کن، سرانجام خود را ببین
چو کاری بیابی از این به، گزین

·        این به معنی برسمیت شناسی سوبژکتیویته (فاعلیت) انسانی است.
·        این به معنی پایان انفعال انسانی است.

·        این به معنی خروج انسان از هیچکارگی، هیچ وارگی، بردگی و سرسپردگی است.


·        این به معنی اعلام نقش تاریخ ساز (جامعه ساز، جهان ساز) مردم مولد و زحمتکش است.


·        تصورش حتی دشوار است، ولی واقعیت دارد.  
·        فردوسی اینجا در عرصه جامعه شناسی فلسفی، از حد فلسفه کلاسیک بورژوائی، از حد حتی هگل و فویرباخ پا فراتر می گذارد و وارد موضع مارکس و انگلس و لنین می شود.

5

·        بیش از 700 سال پس از مرگ حکیم طوس، سوبژکتیویته انسانی یکی از کشفیات مهم مارکس و انگلس خواهد بود.

·        یکی از ستون های تئوریکی درک ماتریالیستی تاریخ هم همین بوده است.

·        بدون اثبات سوبژکتیویته انسانی، اثبات بطلان درک ایدئالیستی تاریخ (مثلا نقش نخبگان، نقش قوای ماورای طبیعی و ماورای اجتماعی، نقش ایده ها و اندیشه ها) امکان ناپذیر می گشت.

·        آنچه فردوسی بیش از 1000 سال قبل اعلام می دارد، در تحلیل نهائی همان شعار معروف کلاسیک های مارکسیسم است:
·        سازنده تاریخ (جامعه و جهان) توده های مولد و زحمتکش اند و نه این و آن.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر