احمد
عاشورپور
(۱۲۹۶
- ۱۳۸۶)
خسرو باقری
(1337)
تحلیلی از
شین میم شین
عاشورپور
به ميان مردم بازگشت
و
به اجراي آهنگ هاي مردمي و سياسي خود پرداخت
1
«در
كنارشان من آهنگ سياسي هم ساختم و خواندم
مثل
دو
دخترم
نازنين
همسرم
عصيان
كه از اپراي كورواغلي اقتباس شده بود.
2
البته
عصيان خيلي طرفدار داشت.
حتي
يك بار هم نبود كه من روي صحنه بروم و جوانها فرياد نزنند:
«عصيان،
عصيان.»
3
اين
آثاردر راديو خوانده نشدند،
زيرا
مضامين سياسي داشتند.
4
در اين اشعار
من
نظام نارواي جامعه را مسئول ناكامي در عشق مي دانستم.
5
درست
مثل قهرمان كوراوغلي
كه
حسن خان، مانع رسيدن او به عشق ميشود.
در
عصيان مي خواندم:
بردي
دل من، اي نگارم
رعنا
نگار گلعذارم
من
در سوز حرمان
اندر
پي درمان
پايم
بسته به زنجير
نظام
نارواي جهان
مشكل
بود از تو بريدن
از
آن مشكل تر به تو رسيدن
دل
شد اندر اين ره
خصم
جانم، اي مه
.....
عهد
عصيان كردم
ز اين
ره برنگردم
خوف
از كس نكنم
دل
ز جان و جهان بكنم
واژگون
گردد اين كاینات
دگرگون
نماييم اين حيات
جهاني
نو آريم
كاندر
آن نبود اثر از درد و حرمان
گويم
آن زمان:
«اي
نگارم، رعنا نگار گلعذارم،
دور
غم شد تمام
جهان
گردد به كام
سزد
تو اكنون مرا
همدم
گردي، همدم گردي»
6
در
آن سال ها،
هر
چهار سال يك بار،
احزاب
چپ جهان،
فستيوال
جهاني جوانان را
در
كشورهاي گوناگون بر پا مي كردند.
7
فستيوال
پيشين در
برلين
ـ پايتخت
آلمان دموكراتيك ـ
برگزار
شده بود
و
در سال 1332، قرار بود اين فستيوال در
بخارست
ـ پايتخت
جمهوري سوسياليستي روماني ـ
برگزار
شود.
8
در
تابستان 1332،
از
طرف حزب توده ايران
119 نفر
به
اين فستيوال فرستاده شدند.
احمد
عاشورپور هم از دعوت شدگان بود.
9
«فستيوال
بخارست حدود 20 روز طول كشيد،
قرار
شد كه از طريق شوروي به ايران برگرديم.
با
قطار به اولين نقطه ي مرزي شوروي و روماني كه رسيديم
خبر
كودتاي 28 مرداد را يك تبعه ي شوروي به ما رساند.
10
با
ده روز توقف در مسكو و چند روز صرف وقت در بين راه،
قريب
سه هفته بعد از كودتا وارد تهران شديم.
11
با
كشتي وارد انزلي شديم.
هوا
طوفاني بود و كشتي نمي توانست از موج شكن رد شود.
12
در
نتيجه حدود 7 الي 8 ساعت با كشتي دور زديم
تا
اينكه كشتي يدك كش آمد و ما را در گمرك غازيان پياده كرد.
13
در
آنجا آشنايي را ديدم و پرسيدم:
«آيا
براي ما نقشهاي كشيده اند؟»
گفت:
« بله
خودتان را آماده كنيد.
هر
چه روزنامه و نشريه داشتيم
از
ما گرفتند.»
14
سپس
از گمرك ما را با اتوبوس به خانه شخصي به نام دريا بيگي بردند
كه
رو به روي محوطه ي باز فرودگاه غازيان قرار داشت.
15
من
براي اين كه به ديگران روحيه بدهم
حرف
مي زدم و مي خنديدم،
ولي
مي ديدم كه همه مرا به سكوت دعوت مي كنند.
16
بعد
فهميدم كه ما در واقع آخرين گروه بوديم.
قبل
از ما فرمانده نيروي دريايي آمده بود
و
به همه فحش و بد و بيراه گفته و كتكشان زده بود.
17
حتي
زن ها و دخترهايي را كه به فستيوال آمده بودند،
اذيت كرده بود.
18
فردا صبح ما را سوار ماشين كاميون كردند
و نگه
داشتند تا فرمانده بيايد.
فرمانده تا مرا ديد شروع كرد به فحش دادن و
سيلي محكمي
به من زد.
19
با
صداي بلند گفت:
« براي
راديو مسكو مي خواني؟
چرا
براي سربازان وطنت نمي خواني؟
براي
سربازان سرخ مي خواني،
براي من هم بخوان. »
من
گفتم:
« صداي
من مال اين سربازها بوده و است.»
سپس
به او پشت كردم و به طرف دوستانم برگشتم و
گفتم:
ترانه
ي «جان»
را
براي سربازان مي خوانم.
مرا
همراهي كنيد.
تي
غم و غصه با مو مي غم رو جان
مگر
آن همه غم مي جانه كم بو جان
تو
مي دردا داني درمانا هم تو جان
بي
جان ويلبر از همه بختر جان
ايپچه
به مي رو جان
عاشق
بوبم ليلي ليلي
شيدا
بوبم خيلي
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر