اثری
از
گاف
نون
قصه
ای دریافتی
این چه روند و
روالی است، تارانتا بوبو؟
ناظم حکمت
·
صبح زود عثمان در می زند.
·
عثمان می خواهد بهر قیمتی شده، طرح دوستی با من بریزد.
·
دیروز پرسید:
·
«چطوره با هم صیغهً برادری بخوانیم؟»
·
من از هیچ چیز این حیوان خوشم نمی آید.
·
از پدرش هم خوشم نمی آید.
·
از مادرشم هم خوشم نمی آید.
·
از برادرانش هم همینطور.
·
انه خوشحال می شود، اگر من دوستی پیدا کنم.
·
«همه اش می نشیند با
بزغاله اش درد دل می کند.»
·
دیشب به داداش می گفت.
·
همراه با عثمان از کوچه بیرون می زنم.
·
دکانها همه بسته اند.
·
کوچه ها وخیابان ها از مردم پر اند.
·
شهر مثل هیولائی از خواب سنگین برخاسته.
·
به سنگینی نفس می کشد.
·
دسته های عزاداران از شمال و جنوب در راهند.
·
آشوبی هولناک شهر را فرا گرفته است.
·
قلبم طبل می کوبد.
·
می رویم محلهً چایچی ها.
·
ناگهان غول سپید پوش خروشانی مانند سیل از سیلاب سرازیر می
شود.
·
غرشی هراس انگیز در فضا پیچده:
نجه قان
آغلاماسون داش بوگون؟
کسیلیب یتمیش
ایکی باش بوگون!
امروز که هفتاد
و دو سر از تن جدا شده،
سنگ، چگونه خون نگرید؟!
نوحه ای از
صائب تبریزی
·
اشک از چشمانم می جوشد.
·
صحنهً نبرد در کربلا از پیش چشمانم مثل سینما می گذرد.
·
گرمای سوزان، تشنگی جانفرسا.
·
مرگ رو در رو.
·
مرگ پسر پیش چشم پدر.
·
مرگ برادر پیش چشم خواهر.
·
خون.
·
تا چشم کار می کند، خون.
·
جنگی نابرابر.
·
هفتاد و دو تن در مقابل هفت هزار تن.
·
دود از کله ام برمی خیزد.
·
کفن پوشان نزدیک می شوند.
·
قمه ها در دستان شان برق می زنند.
·
دیگر از نوحه های حزین خبری نیست.
·
غرشی هول انگیزدر راه است:
·
«شاخسی، واخسی، شاخسی، واخسی!»
·
عبدالعلی حمال با قدی بلند و هیکلی تنومند، قمه بدست،
پیشاپیش در یورش است.
·
زمین زیر پایم می لرزد.
·
تنم از ترس بسان دیورای فرو می پاشد.
·
قلبم انگار دارد از دهنم بیرون می پرد.
·
«اگر کفن پوش دیوانه ای با
قمه دو تکه ام کند.»
·
از ذهنم می گذرد.
·
بی اختیار، می زنم زیر گریه.
·
این بار اشک هایم نه از همدردی با امام و امام زاده ها،
بلکه از ترس برهنه و عریان است.
·
عثمان می بیند که می ترسم، تنهایم می گذارد.
·
«دوستی اش فقط برای تقلب
کردن در سر کلاس است و بس.»
·
با خود می گویم.
·
زن ها به همدیگر نگاه می کنند و می گویند:
·
«بچه داره از ترس می میره!
·
خاک بر سر مادرش که حیوونک را تنها ول کرده و رفته!»
·
ولی کسی حاضر نیست، قوت قلبم دهد و آرامم کند.
·
·
چه زمانه ای!
·
انسانها انگار مسحور شبحی نامرئی اند.
·
کفن پوشان در شوری ویرانگر نعره می کشند و با مشت گره
کرده بر کله های نیمطاس خود می کوبند.
·
سرهای شان آماس کرده است.
·
بی اختیار بدنبال شان کشیده می شوم.
·
ناگهان غرش مردان اوج می گیرد.
·
چشم ها از حدقه بیرون می زنند و قمه ها بر فرق سرها فرود
می آیند.
·
خون فواره می زند.
·
غلغله در می گیرد.
·
جوان ها هراس زده هجوم می برند.
·
«قمه ها را از دست شان
بگیرید.
·
بگیرید از دست شان و گرنه ...»
·
در فضا می پیچد.
·
کفن پوشان اما مقاومت می کنند:
·
«شاخسی!
·
واخسی!
·
برو کنار!
·
خون من چه ارزشی دارد، وقتی خون پاک حسین و ابالفضل بر
خاک ریخته می شود.»
·
بالاخره عاشقان سلحشور امام خلع سلاح می شوند.
·
زن ها پچ پچ می کنند و دیوانه وار به خود می پیچند.
·
قمه ها از ترس ژاندارم ها پنهان می شوند.
·
کفن پوشان با سر و صورت خون آلود وارد شهر می شوند.
·
هزاران مرد و زن به تماشا ایستاده اند.
·
زنان و دختران له له زنان به دنبال کفن پوشان روانند.
·
یکی می گوید:
·
«عبدالعلی داشت خودش را می کشت.
·
گرفتن قمه از دستش آسان نبود.»
·
·
و زن عبدالعلی به افتخار قامت می افرازد.
·
زن کوتاه قد ریقوئی است.
·
همسایهً ما ست.
·
می شناسمش.
·
«دلی هم قمه زده؟»
·
یکی می پرسد.
·
«آره.
·
مادرش گفته، قمه بزند شاید سر عقل بیاید.»
·
دیگری جواب می دهد.
·
·
دلی که در حالت عادی نمی توانست درست راه برود، اکنون با
سر و چهرهً خونالود تلو تلو می خورد.
·
طنازی می گوید:
·
«دلی انگار مست کرده است!»
·
جزو قمه زن ها بچه های دو سه ساله هم به چشم می خورند.
·
آنها در بغل پدر و مادرشان حمل می شوند.
·
قمه زن ها بالاخره وارد حمام می شوند.
·
ناگهان داداش را می بینم.
·
نمی دانم راهی کجا ست.
·
زیر لب می گوید:
·
«بگذار حداقل یکبار در سال
کون شان را بشویند.
·
لاشخورها، برای خودنمائی حاضرند، خود را و بچه های شان
را شقه شقه کنند.
·
اراذل و اوباش!
·
نه نماز می خوانند،
·
نه کون شان را می شویند و نه روزه می گیرند.
·
دزدی می کنند.
·
سر پا می شاشند و می آیند روز عاشورا قمه می زنند، تا
جلوی مشتی زن احمق خود نمائی کنند!»
·
رنگم از ترس پریده.
·
لبانم از تشنگی خشکتر از لبان امام و اهل بیت او ست.
·
و حالا داداش با این دشنامه ای رنگ وارنگش!
·
اصلا سر در نمی آورم.
·
یک میلیون سؤال در کله ام وول می خورند و مثل اجنهً سرسخت
و سمج به جانم افتاده اند.
·
کلافه ام.
·
داداش گم و گور می شود.
·
و من برمی گردم خانه.
ادامه دارد.
ویرایش:
پاسخحذفو حالا داداش با این دشنام های رنگ وارنگش!