۱۳۹۴ خرداد ۹, شنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (99)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
  
محمود کیانوش
او که‌ از‌ خود می ‌گوید،
از انسان می‌ گوید، چنانکه آتش اگر از خود گوید،
از آفتاب گفته است:

گر مرا بشناسی، از دیدار دل
دانی از من صـورتی جـز درد نیست.

گرچه گرمی بر تـنم خـاموش‌ ماند،
سینه ‌ام‌ از آتش دل سرد نیست.

·        از کرامات شیخ ما چه عجب:
·        پنجه را باز کرد و گفت:
·        «وجب.»

1
او که‌ از‌ خود می ‌گوید،
از انسان می‌ گوید، چنانکه آتش اگر از خود گوید،
از آفتاب گفته است

·        بزعم محمود کیانوش، محمد زهری وقتی از خود می گوید، نه از مار و مارمولک و سوسمار و بوتیمار، بلکه از انسان می گوید.
·        بقیه آدم ها اما وقتی از خود می گویند، از همه چیز می گویند، به غیر از انسان.
·        محمود کیانوش برای کشف خارق العاده خود، سند و مدرک هم دارد که از شعر محمد زهری استخراج کرده است:  

2
گر مرا بشناسی، از دیدار دل
دانی از من صـورتی جـز درد نیست.

گرچه گرمی بر تـنم خـاموش‌ ماند،
سینه ‌ام‌ از آتش دل سرد نیست.

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگر با توجه به دل من، مرا بشناسی، در می یابی که من چیزی جز صورتی از درد نیستم.
·        اگرچه آتش در تنم خاموش گشته، سینه ام اما ببرکت آتش دلم، سرد نیست.

3
·        محمود کیانوش همه جفنگیات این بند از «تحلیل» خود را از این دو بیت استخراج کرده است.

·        سؤال ولی این است که به چه طریقی و با چه ترفندی می توان به این نتیجه عجیب و غریب رسید؟

·        ما برای طرد تردید از دل خود به تحلیل این دو بیت می پردازیم.
·        چون اصل شعر را هنوز پیدا نکرده ایم.

4

گر مرا بشناسی، از دیدار دل
دانی از من صـورتی جـز درد نیست.


·        محمد زهری در این بیت، دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک من و دل بسط و تعمیم می دهد.
·        بدین طریق من شاعر به مثابه صورت، چارچوب، پوسته،  قالب و به زبان فلسفی فرم تصور و تصویر می شود و دل شاعر به مثابه محتوا، درونمایه.

·        این اما هنوز تمامی سخن او نیست.

5
گر مرا بشناسی، از دیدار دل
دانی از من صـورتی جـز درد نیست.

·        محمد زهری در این بیت، ضمنا دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک دل و درد بسط و تعمیم می دهد.
·        آن سان که دل او به مثابه ظرف (فرم) حاوی مظروفی (محتوائی) به عنوان درد تصور و تصویر می شود.
·        کشوهای تو در توی دیالک تیکی:
·        دیالک تیک تن و دل به مثابه بسط و تعمیم دیالک تیک فرم و محتوا از سوئی و دیالک تیک دل و درد به مثابه بسط و تعمیم دیگری از همان دیالک تیک فرم و محتوا.
·        دل که در دیالک تیک قبلی به مثابه محتوا بود در دیالک تیک بعدی (در سیستم مختصات دیگر) به مثابه فرم تصور و تصویر می شود.

6
گرچه گرمی بر تـنم خـاموش‌ ماند،
سینه ‌ام‌ از آتش دل سرد نیست.

·        محمد زهری در این بیت، دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک آتش تن و آتش دل بسط و تعمیم می دهد و از تضاد آندو پرده برمی دارد:
·        تن شاعر سرد است.
·        چون آتش تن خاموش است.
·        دل شاعر اما گرم است.
·        چون آتش دل شعله ور و سوزان است.
·        این اما هنوز تمامی محتوای این بیت نیست:

7
گرچه گرمی بر تـنم خـاموش‌ ماند،
سینه ‌ام‌ از آتش دل سرد نیست.

·        محمد زهری ضمنا دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک سینه و آتش دل بسط و تعمیم می دهد تا از گرمی سینه خویش به سبب شعله آتش دل پرده بر دارد.

·        این هم هنوز تمامی دارائی دیالک تیکی این دو بیت نیست:   

8
گر مرا بشناسی، از دیدار دل
دانی از من صـورتی جـز درد نیست.

گرچه گرمی بر تـنم خـاموش‌ ماند،
سینه ‌ام‌ از آتش دل سرد نیست.

·        محمد زهری در این دو بیت، ضمنا دیالک تیک داخلی و خارجی را به شکل دیالک تیک درون و برون، دل و تن، دل و سینه بسط و تعمیم می دهد و بطور مسکوت از نقش تعیین کننده ی داخلی (درونی، دل، آتش درون) پرده برمی دارد:
·        بزعم او نمود و ظاهر و صورت و فرم چیزها تعیین کننده نیست.
·        تعیین کننده ماهیت، باطن، ذات و محتوای چیزها ست.


·        این همان سخن شیخ شیراز است:

صورت زیبای ظاهر، هیچ نیست
تا توانی سیرت زیبا بیار.

·        شیخ شیراز دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک صورت و سیرت بسط و تعمیم داده و نقش تعیین کننده را از آن  محتوا (سیرت) دانسته است.

·        حالا نظری بر «تحلیل» کیانوش می اندازیم:    

9
او که‌ از‌ خود می ‌گوید،
از انسان می‌ گوید، چنانکه آتش اگر از خود گوید،
از آفتاب گفته است:
گر مرا بشناسی، از دیدار دل
دانی از من صـورتی جـز درد نیست.
گرچه گرمی بر تـنم خـاموش‌ ماند.
سینه ‌ام‌ از آتش دل سرد نیست.

·        کیانوش رابطه محمد زهری با انسان را به رابطه آتش با آفتاب تشبیه می کند.
·        وقتی کسی کمترین اطلاعی از فلسفه (خرد)  نداشته باشد، به همین روز می افتد که کیانوش افتاده است.
·        کیانوش عاجز از تمیز منفرد (خاص)  از عام است:
·        آفتاب و یا گرمای خورشیدی فرمی از آتش است.
·        فرمی از انرژی است.
·        یعنی آتش عام تر از آفتاب است.
·        کیانوش اما با تعویض جای آتش و آفتاب، جای خاص و عام را عوض می کند.

10
·        رابطه ی محمد زهری با انسان، رابطه خاص با عام است.
·       رابطه ی آفتاب هم با آتش رابطه خاص با عام است و نه برعکس.

·        به زبان کیانوش باید گفت:
·        اگر آفتاب از خود سخن گوید، از آتش سخن گفته است.

·        انسان ها هرچه پیرتر شوند، خردمندتر می شود.
·        روشنفکریت عیرانی اما در این میان استثناء است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر