۱۳۹۴ خرداد ۴, دوشنبه

جهان بینی محمد زهری در آئینه آن و این (94)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون

اما این نـظاره کـردن‌ها و در دیگران زیستن ها او را تسکین نمی‌داد.
به خشم می ‌آمد از‌ آن همه نا آگاهی و نابسامانی.
نومید می ‌شد از آن همه تکلف ها و سیرانه‌ از‌ گرسنه گـفتن ها
و خـفته پارس کـردن های بی ‌اندیشگان به روشن اندیشی مشتهر.

1  
·        محمود کیانوش در در این بند «تحلیل» خویش، محمد زهری را در دو جبهه «نبرد» تصور و تصویر می کند و دو واکنش از او را برجسته می سازد:

الف
·        واکنش محمد زهری به «آنهمه نا آگاهی و نابسامانی» خشم است.

ب
·        واکنش محمد زهری به «آنهمه تکلف ها و سیرانه از گرسنه گفتن ها و خفته پارس کردن های بی اندیشگان به روشن اندیشی مشتهر»   نومیدی است.

2
·        آنچه محمود کیانوش به محمد زهری نسبت می دهد، به احتمال قوی مبتنی بر قیاس به نفس است:
·        خشم بر توده و نومیدی از روشنفکریت.

·        این واکنش اعضای طبقات اجتماعی واپسین است و نه واکنش وابستگان به توده و حزب توده.

·        چرا و به چه دلیل؟ 

3
·        اولا برای اینکه واکنش سرسپردگان به توده و اعضای حزب توده به نادانی و نابسامانی روشنگری علمی و انقلابی است و نه واکنش پسیکولوژیکی (عصبی)، مثلا خشم گرفتن و فحش دادن و توهین کردن.
·        اصولا واکنش عصبی کسب و کار کسانی است که یا از نفرت به توده لبریزند و یا در کله اندیشه و در چنته سخن ندارند.
·        یعنی یا خر هستند و یا خردستیز.

4
·        ثانیا برای اینکه واکنش سرسپردگان به توده و اعضای حزب توده به روشنفکریت سیر و ریاکار و تهی مغز (با «آنهمه تکلف ها و سیرانه از گرسنه گفتن ها و خفته پارس کردن های بی اندیشه ها به روشن اندیشی معروف»)، نه یأس و نومیدی، بلکه روشنگری مبتنی بر افشاگری و پرده دری علمی و انقلابی است.

5
·        محمود کیانوش با پرسه زدن در سطح چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندها و با نگاه سرسری به اشعار محمد زهری از او صادق هدایتی، نصرت رحمانی ئی و یا شاملو و ال احمدی سرهمبندی می کند و تحویل خواننده می دهد.

·        باید به دلایل و مدارک عینی او گوش کنیم تا ببینیم که چرا به این نتایج کج و کوله رسیده است: 

6
می ‌دید که آدمـک اند و کـوس آدمـیت مـی ‌زنند.

·        از دید محمود کیانوش، محمد زهری روشنفکریت سیر و ریاکار و تهی مغز جامعه را «آدمک مدعی آدمیت» تصور می کرد.
·        در این طرز نگرش محمود کیانوش که به محمد زهری نسبت داده می شود، شعبده بازی روشنفکریت سیر و ریاکار و تهی مغز برجسته و عمده می شود تا ماهیت طبقاتی آن مستور و مسکوت بماند.
·        محمد زهری به احتمال قوی با این طرز نگرش از ریشه بیگانه بوده است.
·        ولی باید ببینیم که کیانوش چه دلایل عینی در آستین دارد:

7
پس ‌‌بـه‌ درون مـی ‌رفت و با درد خود می ‌زیست که درد انسان بود.

·        محمد زهری پس از خشم گرفتن بر توده و نومیدی از روشنفکریت سیر و ریاکار و تهی مغز و شعبده باز، درونگرائی پیشه می کند و با درد خود می زید، دردی که درد انسان انتزاعی است:

8
با من می ‌زیست‌ که‌ تو‌ بود، او بود، شما بود، آنها بود، همه بود:

·        انسان انتزاعی هم همین است:
·        من و تو و او و ما و شما و آنها ست.
·        همه انسان ها ست.
·        همه اعضای همه طبقات اجتماعی است.

·        محمد زهری بزعم کیانوش، همان احمد شاملو و یا اگزیستانسیالیست های دیگر از قبیل ژان پل سارتر، البر کامو و شیادان دیگر است:
·        درد همه انسان ها را از سیر تا گرسنه، از استثمارگر و ستمگر تا استثمار شونده و ستمدیده «بدوش می کشید، بسان فرزند مریم که صلیبش را» (احمد شاملو) 

·        محمود کیانوش با توجه به بند زیر از یکی از اشعار محمد زهری به این نتیجه رسیده است:

مرا شکسته گیر
دریچه ی مرا به روی شهر آهن‌ و غبار و دود بسته گیر

ز بس که راه رفته
رفته ‌ام
ز بس کـه که حرف‌ گفته
گفته ‌ام
دگر به هیچ راه و هیچ حرف
نشان باورم نمانده است

چه سال ها که آمد و گذشت
بهارها،
بهارها،
بهارها
که این اسیر وجه بامداد
ـ چو کرم کور ـ
خبر نگشت.

·        ما برای تحلیل همه جانبه این بند شعر و کشف محتوای آن، کل شعر مربوطه را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم: 

محمد زهری
(1305 ـ 1373)
آدمک
... و تتمه
( ۱۳۴۸)

·        مرا شکسته گیر
·        دریچه ی مرا به روی شهر آهن و غبار و دود
·        بسته گیر
·        بهار اگر چه مومیایی است
·        مرا شکسته ی شکسته گیر

*****
·        زلال برکه ها که آینه است،
·         برای آسمان و آفتاب
·        برای بید
·         برای بادبادک رها به دست باد، 
·        نمی پذیرد آشنای درد را
·        و مرد را
·         که همچو مور خسته، باز در تلاش دانه است.

*****
·        مرا ندیده گیر
·        مرا ندیده ی ندیده گیر
·         ز بسکه راه ِ رفته
·         رفته ام،
·        ز بسکه حرف ِ گفته،
·        گفته ام، 
·        دگر به هیچ راه و
·        هیچ حرف
·        نشان ِ باورم نمانده است.

·        دگر چون آدمک،
·        نیاز من به عقل کار ساز نیست .

·        اتاق های بسته،
·        تنگ کرده است
·        به چشم من،
·        زمین و
·        آسمان باز را

·         چه سال ها که آمد و
·        گذشت
·        بهار ها،
·        بهار ها،
بهارها
...
·        که این اسیر وجه بامداد
·        ـ چو کرم کور ـ
·        خبر نگشت

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.

۲ نظر: