اثری
از
گاف
نون
قصه
ای دریافتی
·
وقتی نقی از سر کار برمی گردد، می رویم حسینیهً محلهً
«چایچی ها».
·
حسینیهً دیگری هم در محلهً قلندر باغ وجود دارد.
·
ولی ما که درجنوب شهر زندگی می کنیم، آنجا را ندیده ایم.
·
کی جرئت می کند، پا در کنام شیران نهد؟
·
نقی برای من مثل برادری است.
·
کنار هم روی فرش می نشینیم، مثل گوسفندها که در طویله.
·
چای می دهند، با قند.
·
لات های محل چایم را کش می روند و من از ترس به روی خود
نمی آورم.
·
گردن کلفتی که جلوام نشسته، روی بر می گرداند به پشت سر
و می خواهد بداند، چرا دست در جیبش کرده ام و من می دانم که دروغ می گوید.
·
«برای چی باید دست در جیبی
کنم که از کون ملا هم تمیزتره؟»
·
می گویم.
·
و او به خشم می آید، از یخه ام می گیرد و می خواهد خفه
ام کند.
·
ناگهان نقی خبرش می شود و به دادم می رسد.
·
گردن کلفت با دیدن نقی ولم می کند.
·
ولی نقی ول کن من نیست.
·
خشمگین مشتی برسینه ام می کوبد و داد می زد:
·
«نمی تونی از خودت دفاع
کنی، کره خر؟
·
پس این دست ها را خدا برای چی به تو داده؟»
·
و من که نفسم بند آمده، می خواهم دست به دامن لاتها شوم
که این بار از دست نقی نجاتم دهند.
·
هوا دیگر زیاد گرم نیست.
·
عزاداران برمی خیزند.
·
از حسینیه بیرون می آییم.
·
علمداران در جلو می ایستند و دستهً زنجیر زن ها در دو
ردیف صف آرائی می کنند.
·
بعد نوبت به سینه زن ها می رسد.
·
زنجیر زن ها پیراهن سیاه درازی پوشیده اند که دریچه ای
در پشت شان باز است و پوست تن شان بیرون زده است.
·
این طایفه از جماعت را در ایتالیا هم دیده ام.
·
نقی می گوید، ما سینه خواهیم زد و نشان می دهد که چگونه
با کف دست و یا با مشت می شود بر سینهً خود کوبید.
·
ومن می گویم:
·
«در سینهً من چند دقیقه پیش آزمایش کرده ای، می دانم.»
·
از دستش عصبانی ام.
·
دیگر نمی خواهم حتی رویش را ببینم.
·
او مرا پیش دیگران نه تنها زده، بلکه تحقیر هم کرده است.
·
و من چنین کسی را هرگز نمی بخشم.
·
چون بنظر من، هیچ کس حق ندارد، دیگری را تحقیر کند.
·
نوحه خوان را می شناسم، مش رحیم حمال است.
·
نوحه شعری شورانگیز است.
·
در طول کوچه ها نعره زنان پیش می تازیم و پس از چندی
وارد مسجد جامع، تنها مسجدی که بعد از ظهرها باز است، می شویم.
·
کفش های مان را می کنیم و با خود می بریم.
·
چای می خوریم و برمی خیزیم.
·
این جا زن ها با پردهً سپیدی از مردها جدا شده اند.
·
در نتیجه برای زن ها، دیدن زنجیر زن ها و سینه زن ها
ممکن نیست.
·
مش رحیم که نوحه اش را تمام می کند، احمد علی پا می شود.
·
دفتری از جیب در می آورد و نوحه های دلخراش شورانگیزی سرمی
دهد.
·
اشکریزان و برآشفته مشت بر سینه می کوبم و قلبم انگار می
خواهد از دهنم بیرون پرد.
·
داداش نشسته در گوشه ای و نگاهم می کند.
·
تبسمی بر لبانش نقش بسته است.
·
از مسجد که بیرون می آییم، متوجه می شویم که دستهً
عزاداران شمال منتظر ورود به مسجد است.
·
آدم واره های قد بلند و هراسناک:
·
قلدران و دزدان و تهی مغزان.
·
ترسم می گیرد.
·
با نگاه خشم آلود شان بمباران مان می کنند.
·
گویی زیادی طول داده ایم و حضرات به خشم آمده اند.
·
نقی می گوید، ماه محرم فقط ماه عزا نیست، ماه جنگ شمال و
جنوب عقاب آباد هم است و می تواند به خون و خونریزی بینجامد.
·
صدایی از پشت سرم می گوید:
·
«در اروپا برای تقسیم جهان از روی نعش یکدیگر می گذرند و
در عقاب آباد برای تقسیم مساجد.»
·
می دانم کیست.
·
صدایش آشنا ست.
·
محلش نمی گذارم.
·
نقی که لحظه ای پیش کره خرم نامیده، نمی خواهم این بار به
خاطر صحبت کردن با سایه ام، بردارد و به حوض جلوی مسجد پرتابم کند.
·
وارد خیابان می شویم و زنان و کودکان را می بینیم که در
پیاده روها صف کشیده اند و منتظر ایستاده اند، برای تماشای سوگواران سیاهپوش شهر
با پشت های خونین و با آستین های بالا زده.
·
مردها از نظر گذرانده می شوند.
·
زیرگوشی اطلاعاتی رد و بدل می شود.
·
داماد و شوهر ایدئال جستجو می کنند، انگار.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر