محمد زهری
(
۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
اما این نـظاره کـردنها و در دیگران زیستن ها او را تسکین نمیداد.
به خشم می آمد از آن همه نا آگاهی و نابسامانی.
·
محمد زهری بزعم محمود کیانوش، دو هنر داشته است:
الف
·
تماشا
·
به زبان کیانوش، «نظاره گری»
ب
·
گذاشتن خود به جای اوبژکت تماشا
·
به زبان کیانوش، «زیستن در دیگران»
1
اما این نـظاره کـردنها و در دیگران زیستن ها او را تسکین نمی داد.
·
طرز «تفکر» را باش:
·
توصیف درد و درد کشیدن از مشاهده درد، بزعم محمود کیانوش
باید نقش مسکن بازی کند و شاعر را تسکین دهد.
·
وارونه اندیشی هم شاید همین باشد.
·
چون قاعدتا دیدن فاجعه و توصیف فاجعه نه تسکین دهنده،
بلکه درست بر عکس، عصب سوز، تأمل انگیز، برآشوبنده و حتی زیر و رو کننده است.
·
تکاندهنده است.
·
نیش است و نه نوش.
2
·
کسی هر چقدر هم سنگیندل، بی رحم، آسوسیال و ددواره باشد، باز هم از مشاهده «لاشه عابری
زیر آوار دیوار» تسکین نمی یابد، بلکه بلحاظ روحی و روانی تخریب می شود.
·
حتی بازجویان دکترینه شده مثلا سیا و موساد و ساواک، در
کشوی میز خود، قوطی والیوم و مسکن های دیگر داشته اند و دارند.
·
این بدان معنی است که به قول فروغ فرخزاد، هنوز آثاری از
آدمیت در اعماق وجود شان مقاومت نشان می دهد و جانسختی می کند:
پیوسته در مراسم اعدام
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون می ریخت
آنها به خود فرو می رفتند
و از تصور شهوتناکی
اعصاب پیر و خسته شان تیر می کشید
اما همیشه در حواشی میدان ها
این جانیان کوچک را می دیدی
که ایستاده اند
و خیره گشته اند
به ریزش مداوم فواره های آب
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون می ریخت
آنها به خود فرو می رفتند
و از تصور شهوتناکی
اعصاب پیر و خسته شان تیر می کشید
اما همیشه در حواشی میدان ها
این جانیان کوچک را می دیدی
که ایستاده اند
و خیره گشته اند
به ریزش مداوم فواره های آب
شاید هنوز هم در پشت چشم های له شده، در عمق انجماد
یک چیز نیم زنده ی مغشوش
بر جای مانده بود،
که در تلاش بی رمقش می خواست
ایمان بیاورد به پاکیِ آواز آب ها
شاید،
ولی چه خالی بی پایانی
خورشید مرده بود.
خورشید مرده بود.
3
اما این نـظاره کـردنها و در دیگران زیستن ها او را تسکین نمیداد.
به خشم می آمد از آن همه نا آگاهی و نابسامانی.
·
زهر ایده ئولوژیکی کیانوش اکنون به کام خواننده و شنونده
جفنگ او ریخته می شود:
·
بزعم کیانوش «چشم امید بـه
مـعجزه بستن، گرفتار راهزنان کماندار کافرکیش شدن و در زیـر آوار ماندن عـابران»،
نه نتیجه سطح نازل توسعه نیروهای مولده و مناسبات تولیدی ارتجاعی و مزاحم، بلکه
نتیجه نا آگاهی و نابسامانی اند.
·
این از جهان بینی ایدئالیستی کیانوش پرده برمی دارد:
·
او خیال می کند که روح (شعور) خالق ماده (وجود) است.
·
او فکر می کند که شعور اجتماعی اعضای جامعه، قبل از وجود
اجتماعی آنها تشکیل می شود و تعیین کننده ی وجود اجتماعی آنها ست.
4
·
کیانوش خیال می کند که اگر آگاهی کذائی به توده تزریق
شود، نابسامانی های جامعه هم پایان می یابند.
·
معلوم نیست که منظور او از آگاهی هم چیست؟
5
·
کیانوش نمی داند که سیستم اجتماعی ـ اقتصادی عقب مانده
است که جامعه را به طویله تبدیل می کند.
·
بعد نوبت به خریت می رسد که سیستم اجتماعی حاکم را توجیه
و تقویت و تثبیت و تحکیم کند.
·
این مناسبات تولیدی حاکم و یا زیربنای اقتصادی جامعه و
یا طبقه حاکمه است که سد راه توسعه و تکامل نیروهای مولده و ضمنا باعث عقب ماندگی
فکری و فرهنگی مردم می شود.
·
این زیربنای اقتصادی
جامعه است که روبنای ایده ئولوژیکی بر آن بنا می شود و تحت تأثیر و استبداد و تحکم
آن، تعیین می گردد و نه برعکس.
6
·
طرز «تفکر» کیانوش، همان طرز «تفکر» ایدئالیستی آخوند ها
ست.
·
او ظاهرا خبر ندارد که نقش تعیین کننده در دیالک تیک
وجود اجتماعی و شعور اجتماعی و در دیالک تیک زیربنای اقتصادی و روبنای ایده
ئولوژیکی از آن وجود اجتماعی و زیربنای
اقتصادی است و نه برعکس.
·
طبیعی است که دومی هم به نوبه خود در اولی تأثیر گذار باشد.
·
رابطه دیالک تیکی هم یعنی همین.
·
هیچ قطب دیالک تیکی هیچکاره و هیچ واره نیست.
·
این ولی نباید به تعویض نقش آندو منتهی شود.
7
·
وارونه سازی از این دست فقط به معنی عوامفریبی خواهد
بود.
·
از طریق همین وارونه سازی است که جای انتقاد انقلابی از
طبقه حاکمه را تف کردن نیچه ئیستی ـ فاشیستی، فوندامنتالیستی ـ آل احمدیستی به روی توده می گیرد.
·
هر خریت و خیانت و جنایت در تحلیل نهائی با همین وارونه
سازی دیالک تیک عینی آغاز می شود.
·
شعور حاکم نه چیزی مادر زادی و یا تصادفی و دلبخواهی،
بلکه برعکس چیزی اجتماعی، اکتسابی، تحمیلی و جبری است.
·
شعور اجتماعی حاکم، شعور اجتماعی طبقه حاکمه است.
8
·
شعور اجتماعی حاکم، شعور اجتماعی توده نیست که توده به
جرم داشتنش مورد تحقیر و تف و توهین قرار گیرد.
·
این شعور اجتماعی طبقه حاکمه به ضرب شلاق جان و نان (به
ضرب شمشیر و جزیه و باج و خراج و شلاق و تبعید و اعدام) به توده تحمیل شده است و چنان عمیق در توده نفوذ
کرده که توده آن را با شعور اجتماعی خویشتن خویش عوضی می گیرد.
·
مرثیه و تعزیه و نوحه و سینه زنی و زنجیر زنی و قمه زنی
و ناموس پرستی و غیره ربط تعیین کننده ای به توده های مولد و زحمتکش ندارند.
·
اینها جزو ایده ئولوژی نظامات بنده داری و فئودالی ـ
روحانی اند.
·
در جامعه اشتراکی آغازین از این مزخرفات کمترین خبری
نبوده است.
·
محمد زهری بهتر از هر کس از این حقایق امور خبر دارد.
9
اما این نـظاره کـردنها و در دیگران زیستن ها او را تسکین نمیداد.
به خشم می آمد از آن همه نا آگاهی و نابسامانی.
·
محمود کیانوش حتی از نتیجه تماشا و گذاشتن خود به جای اوبژکت
تماشا خبر دارد:
·
محمد زهری تنها واکنشی که از خود نشان می دهد، به خشم آمدن
است.
·
آنهم به خشم آمدن، نه از دست طبقه حاکمه، بلکه از دست
نادانی و نابسامانی توده.
·
محمد زهری بدین طریق، به صادق هدایتی، نصرت رحمانی ئی،
احمد شاملوئی، جلال ال احمدی، محمود دولت آبادی ئی استحاله می یابد.
10
·
اگر کیانوش حتی یکی از اشعار محمد زهری را مورد تأمل عینی
(و نه حتی دیالک تیکی) قرار می داد، به عکس این استنتاج مطلقا غلط می رسید:
·
ما یکی از این اشعار را به عنوان مشتی نمونه خروار مورد تأمل
و تحلیل قرار می دهیم.
·
تا نشان دهیم که محمد زهری نه اهل تماشا و انفعال و گوشه
گزینی، بلکه مرد میدان بوده است:
محمد زهری
(1305 ـ 1373)
به فردا
جزیره (۱۳۳۴ )
نگین
در اصل به معنای سنگ
قیمتی است که
بر روی
انگشتر قرار می دهند
و یکی از عوامل اصلی زیبایی انگشتر است.
اگر طوق انگشتر از
طلا نباشد، نگین
نقش اصلی را ایفا می کند.
·
به گلگشت جوانان
·
یاد ما را زنده دارید، این رفیقان!
·
که ما در ظلمت شب
·
زیر بال وحشی خفاش خون آشام
·
نشاندیم این نگین صبح روشن را
·
به روی پایه ی انگشتر
فردا.
·
و خون ما
·
ـ به سرخی گل لاله
·
به گرمی لب تبدار بیدل
·
به پاکی تن بیرنگ ژاله ـ
·
ریخت بر دیوار هر کوچه
·
و رنگی زد به خاک تشنه ی هر کوه
·
و نقشی شد به فرش سنگی میدان هر
شهری
·
و این است آن پرند نرم شنگرفی
·
که می بافید
·
و این است آن گل آتشفروز
شمعدانی ها
·
که در باغ بزرگ شهر می خندد
·
و این است آن لب لعل زنانی را
·
که می خواهید
·
و پرپر می زند ارواح ما
·
اندر سرود عشرت جاویدتان
·
و عشق ما ست لای برگ های هر
کتابی را
·
که می خوانید
*****
·
شما یاران نمی دانید
·
چه تب هایی، تن رنجور ما را آب
می کرد
·
چه لب هایی، به جای نقش
خنده، داغ می شد
·
و چه امیدهایی در دل غرقاب خون،
نابود می گردید
·
ولی ما دیده ایم اندر نمای دوره
ی خود
·
حصار ساکت زندان
·
که در خود می فشارد نغمه های
زندگانی را
·
و رنجی کاندرون کوره ی خود می
گدازد آهن تن ها
·
طلسم پاسداران فسون، هرگز نشد
کارا
·
کسی از ما، نه پای از راه گردانید
·
و نه در راه دشمن گام زد
·
و این صبحی که می خندد به روی
بام هاتان
·
و این نوشی که می جوشد درون جام
هاتان
·
گواه ماست، ای یاران !
·
گواه پایمردی های ما
·
گواه عزم ما
·
کز رزم ما
·
جانانه تر شد !
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر