فروغ
فرخزاد
(1313
ـ 1345)
(1934
ـ 1966)
عروسک
کوکی
·
بیش از اینها آه، آری
·
بیش از اینها می توان خاموش ماند
·
می توان ساعات طولانی
·
با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت
·
خیره شد در دود یک سیگار
·
خیره شد در شکل یک فنجان
·
در گلی بیرنگ بر قالی
·
در خطی موهوم بر دیوار
·
می توان با پنجه های خشک
·
پرده را یکسو کشید و دید
·
در میان کوچه باران تند می بارد
·
کودکی با باد بادک های رنگینش
·
ایستاده زیر یک طاقی
·
گاری فرسوده ای میدان خالی را
·
با شتابی پر هیاهو ترک می گوید
·
می توان بر جای باقی ماند
·
در کنار پرده، اما کور، اما کر
·
می توان فریاد زد
·
با صدایی سخت کاذب، سخت بیگانه:
·
«دوست می دارم»
·
می توان در بازوان چیره ی یک مرد
·
ماده ای زیبا و سالم بود
·
با تنی چون سفره ی چرمین
·
با دو پستان درشت سخت
·
می توان در بستر یک مست، یک دیوانه، یک ولگرد
·
عصمت یک عشق را آلود
·
می توان با زیرکی تحقیر کرد
·
هر معمای شگفتی را
·
می توان تنها به حل جدولی پرداخت
·
می توان تنها به کشف پاسخی بیهوده، دل خوش ساخت،
·
پاسخی بیهوده، آری پنج یا شش حرف
·
می توان یک عمر زانو زد
·
با سری افکنده در پای ضریحی سرد
·
می توان در گور مجهولی خدا را دید
·
می توان با سکه ای نا چیز ایمان یافت
·
می توان در حجره های مسجدی پوسید
·
چون زیارتنامه خوانی پیر
·
می توان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
·
حاصلی ـ پیوسته ـ یکسان داشت
·
می توان چشم تو را در پیله قهرش
·
دکمه بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت
·
می توان چون آب، در گودال خود خشکید
·
می توان زیبایی یک لحظه را با شرم
·
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
·
در ته صندوق مخفی کرد
·
می توان در قاب خالی مانده ی یک روز
·
نقش یک محکوم یا مغلوب یا مصلوب را آویخت
·
می توان با صورتک ها رخنه ی دیوار را پوشاند
·
می توان با نقش هایی پوچ تر آمیخت
·
می توان همچون عروسک های کوکی بود
·
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
·
می توان در جعبه ای ماهوت
·
با تنی انباشته از کاه
·
سال ها در لابلای تور و پولک خفت
·
می توان با هر فشار هرزه ی دستی
·
بی سبب فریاد کرد و گفت:
·
«آه، من بسیار خوشبختم.»
پایان
ویرایش
از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر