https://www.youtube.com/watch?v=vBA51Rpo_kc
تحلیلی از
شین میم شین
پیشکش به
مادرمان
آسمان را شعله بر دامن فتاد
آن مه ندا داد:
«آتش، آتش
تحلیلی از
شین میم شین
پیشکش به
مادرمان
آسمان را شعله بر دامن فتاد
آن مه ندا داد:
«آتش، آتش
شعله با مه در کشاکش
آسمان آتش به جان است
او مگر از عاشقان است؟!»
·
معنی تحت اللفظی:
·
آتش بر دامن
آسمان افتاد و دلبر ماهرو گفت:
·
«آتش،
آتش.
·
شعله با مه در کشاکش.
·
آتش به جان آسمان افتاده است.
·
مگر آسمان از عاشقان است؟»
1
·
این اولین شعری است که ما از جهانگیر سرتیپ پور می خوانیم و مورد تأمل قرار می
دهیم.
·
این شعر، ظاهرا شعر خارق العاده ای است.
·
شاید علت سیری ناپذیری ما از این ترانه، استه تیک بغرنجی
باشد که تار و پود این شعر را تشکیل می دهد.
·
استه تیکی که بطور خودپو و عینی یعنی در بی خبری خود شاعر تشکیل می یابد و
بطور خودپو و عینی یعنی در بی خبری شنونده، مؤثر می افتد و
روان و روح او را تسخیر می کند و تحت تأثیر عمیق قرار می دهد.
2
آسمان را شعله بر دامن فتاد
آسمان را شعله بر دامن فتاد
·
استه تیک
سحرانگیز این شعر در واژه دامن گنجانده شده است:
·
آسمان در این بند
شعر، به زن تشبیه می شود، بی آنکه عملا تشبیه شود.
·
آسمان به زنی تشبیه می شود که دامن در بر کرده
است و شعله بر همان دامن افتاده است.
3
آسمان را شعله بر دامن فتاد
آسمان را شعله بر دامن فتاد
·
ضمنا بطور عینی و خودپو دامن دیگری از بند آغازین همین شعر به خاطر شنونده
خطور می کند، بی آنکه خود او به این خطور واقف شود.
سحرگه، او بود و من، مست و مستانه
دور از چشمان یگانه و بیگانه
رفتیم تا دامن کوه، شانه به شانه
دور از چشمان یگانه و بیگانه
رفتیم تا دامن کوه، شانه به شانه
·
به این ترتیب میان دامن دلبر (که در شعر اصلا مطرح نمی شود ولی در خاطر
خواننده بطرز عینی و خودپو پیشاپیش وجود دارد) و دامن آسمان و دامن کوه رابطه ساختاری
ـ استه تیکی غریبی برقرار می شود و به شعر و نتیجتا به ترانه زیبایی طبیعی و معنوی
و خودپوی خاصی اعطا می کند.
·
این هنوز چیزی نیست:
4
آسمان را شعله بر دامن فتاد
آسمان را شعله بر دامن فتاد
·
ضمنا میان آبی آب چشمه ای که از دامن کوه می جوشد و آبی دامن آسمان
پیوند معنوی عینی و خودپو در خاطر خواننده و شنونده شعر برقرار می شود.
روی سبزه، پای چشمه، نزد دلبر
خوش نشستم رو به خاور
خوش نشستم رو به خاور
5
آسمان را شعله بر دامن فتاد
آن مه ندا داد:
«آتش، آتش
شعله با مه در کشاکش
آسمان را شعله بر دامن فتاد
آن مه ندا داد:
«آتش، آتش
شعله با مه در کشاکش
·
شاعر در این بند
شعر، سحرگهان را در خاطر خواننده و شنونده شعر تجسم می بخشد و طلوع خورشید را که
بر دامن آبی آسمان آتش می زند.
·
آسمانی که غرقه در مه بامدادی است.
·
به این ترتیب شعله با مه در می آویزد:
·
بیانی استه تیکی ـ هنری از دیالک تیک آب و آتش (مه و شعله)
·
جمع اضداد.
6
آسمان را شعله بر دامن فتاد
آن مه ندا داد:
«آتش، آتش
شعله با مه در کشاکش
آسمان را شعله بر دامن فتاد
آن مه ندا داد:
«آتش، آتش
شعله با مه در کشاکش
·
شاعر شاید خودش
متوجه نیست، ولی مهم هم نیست.
·
چون دیالک تیک عینی هستی خودش فعال مایشاء است:
·
خودش می برد و خودش می دوزد.
·
بی نیاز از اذن این و آن.
7
·
دیالک تیک دیگری در زمین، روی سبزه، پای چشمه رو به خاور در حال تشکیل
است و همین دیالک تیک احتمالا بطور خودپو در ضمیر (دل) دلبر منعکس می شود و دیالک
تیک آب و آتش (مه و شعله) را در آسمان به خاطر او خطور می دهد:
·
دیالک تیک زن و
مرد.
·
دیالک تیک دلبر و شاعر.
8
آسمان آتش به جان است
او مگر از عاشقان است؟!
آسمان آتش به جان است
او مگر از عاشقان است؟!
·
بعید است که خود شاعر به اینهمه استه تیک واقف نبوده باشد و این خبر خوبی است:
·
شاعر این شعر به احتمال قوی در یگانه ای است و دریغ که ما دیر با او آشنا می
شویم.
·
ولی باز هم باید شکرگزار باشیم.
·
چون امکان آن هم هست که آدم خر به دنیا بیاید و خر از دنیا برود.
8
شعله با مه در کشاکش
آسمان آتش به جان است
او مگر از عاشقان است؟!
شعله با مه در کشاکش
آسمان آتش به جان است
او مگر از عاشقان است؟!
·
دلبر (و در واقع، شاعر) تشبیه و تشابه یاد شده را تبیین می دارد:
·
شاعر این شعر، شاعری بغایت خسیس و صرفه جو در مصرف کلمات است.
·
به همین دلیل تمامی سخن دلبر را تبیین نمی دارد.
·
شاید می خواهد که خواننده و شنونده نیز بیندیشد و از درون فرونپاشد.
·
سخن دلبر در واقع از اقرار زیر است:
·
آتش به جان من افتاده است.
·
برای اینکه عاشقم.
·
آتش اما چرا به جان آسمان افتاده است؟
·
مگر آسمان نیز به روز من افتاده و عاشق است؟
گفتم:
«ای یار سرمست، اکنون رویت نماید
آسمان، آیینه در دست
آفتاب خیزان است
آفتاب خیزان است.»
«ای یار سرمست، اکنون رویت نماید
آسمان، آیینه در دست
آفتاب خیزان است
آفتاب خیزان است.»
·
معنی تحت اللفظی:
·
گفتم، آسمان آئینه
دار توست و آئینه در دست، روی تو را نشان می دهد.
·
رویی که بسان آفتاب است.
·
بسان آفتابی که از زمین برخاسته است و در آئینه آسمان منعکس شده است.
·
این اما به چه
معنی است؟
1
·
این اولا بدان
معنی است که دلبر در آئینه آسمان، آفتاب روی خویشتن خویش را تماشا می کند و نه آفتابی
را که از خاور طلوع است.
2
روی سبزه، پای چشمه، نزد دلبر
خوش نشستم رو به خاور
بنهادیم چهره بر هم
روی سبزه، پای چشمه، نزد دلبر
خوش نشستم رو به خاور
بنهادیم چهره بر هم
·
این ثانیا دلیل
نشستن دو دلداده رو به خاور را تبیین می دارد:
·
چون دلبر رو به خاور نشسته، عکسش در آئینه آسمان،
طلوع آفتاب از خاور را ـ البته به خطا ـ به خاطر خلایق خطور می دهد.
·
مردم فکر می کنند که آفتاب از خاور آسمان طلوع کرده است.
·
غافل از آنکه آنها تصویر آفتاب برخاسته از زمین را می نگرند و نه آفتاب دیگری
را.
·
نوعی فریب، انگار.
·
تعویض ساده
لوحانه ی شیئی با تصویر شیئی.
·
تعویض ساده لوحانه آفتاب زمینی (روی دلبر) با تصویر آن در آئینه آسمان.
3
·
انعکاس دیالک تیک
زن و مرد (در زمین) در آئینه آسمان به شکل دیالک تیک مه و شعله و یا آب و آتش،
ضمنا از کاراکتر زن و مرد پرده برمی دارد:
·
زن مه واره است.
·
زن آب واره است:
·
مظهر صلح و صفا و نرمی و مهربانی است.
·
در حالیکه مرد، آتش واره است:
·
مظهر خشونت و سختی و سوزانندگی است.
4
·
آنچه در این شعر
ضمنا پرده در است، عاشقیت زن است و نه مرد.
·
مرد نه عاشق، بلکه کاشف عشق زن است.
·
شاید یکی از نیازهای ارضا ناپذیر مرد جماعت در این شعر تبیین می یابد:
·
نیاز به زنی که عاشق شان باشد.
·
انگار مرد جماعت لیاقت عاشق شدن ندارند، اگرچه صفت عاشق
را همیشه بدوش کشیده اند، بسان خری که پالانی را بدوش می کشد، پالانی که بود و
نبودش یکسان است.
·
جهان وارونه:
·
عاشق بظاهر بی
چون و چرا که در حسرت معشوقیت می سوزد.
·
جماعت زن نیز به این نیاز مرد جماعت وقوف روشن دارند و لذا بندرت از عشق خویش
نسبت به مرد پرده برمی دارند تا به التماسش بکشانند.
5
·
می توان گفت که
در دیالک تیک زن و مرد، نقش تعیین کننده در تحلیل نهائی از آن زن است و مرد به
میزانی عشق از زن دریافت می کند که زن عرضه کند.
·
تازه در اصالت آن
عشق هم باید تردید داشت.
·
چون دیالک تیک زندگی، زن را به زرادخانه ای از تسلیحات آشکار و نهان مجهز و
مسلح کرده است.
·
به عبارت دیگر، سرچشمه عشق زن است و به اندازه ای از آن به
مرد می نوشاند که بخواهد.
·
مرد بلحاظ ارضای روحی و روانی مادام العمر ملتمس زن می ماند و منتکش او.
·
در اشعار محمد زهری نیز به احتمال قوی به همین دیالک تیک زن و مرد برمی خوریم.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر