۱۳۹۲ بهمن ۱۶, چهارشنبه

سیری در شعری از نیکا نیکزاد (6)

سرچشمه:
صفحه فیس بوک نیکا نیکزاد
تحلیلی از شین میم شین
 
سایه
·        در من سایه ی کودکی قدم می زند،
·        که هنوز از ترکه های سُنّت می سوزد.

·        با نوجوانی
·        که خنده هایش را
·        انقلابیون دزدیده اند.
·         
·        و دخترکی که هراس از چشمانی هیز،
·        او را به کتمان جوانی اش
·        واداشته!
·        .....
·         
·        در من سایه ی زنی قدم می زند
·        با کوله باری از آرمان هائی سوخته،
·        اما هنوز
·        عاشقانه
·        می خواند!
·        .....

·        در من سایه ی فریادی است
·        در تمنای بذرهای نو
·        برایِ
·        فرداها!
پایان

در من سایه ی کودکی قدم می زند،
که هنوز از ترکه های سُنّت می سوزد.

با نوجوانی
که خنده هایش را
انقلابیون دزدیده اند.
(ترکه به شاخه ‌باریک ‌و دراز که ‌تازه‌ از درخت‌ بریده ‌باشند، اطلاق می شود.)

·        معنی تحت اللفظی:
·        در اندرون من، سایه کودکی در گشت و گذار است که همچنان و هنوز در آتش بقایای سنت می سوزد.
·        سایه کودک دست در دست با نوجوانی قدم می زند که انقلابیون خنده هایش را به غارت برده اند.

1
در من سایه ی کودکی قدم می زند،
که هنوز از ترکه های سُنّت می سوزد.

·        تصور این تصویر شاعر حتی هولناک و هراس انگیز است، چه برسد به تجربه آن:
·        سایه کودکی که در تلی از آتش شعله ور می سوزد، آتشی برافروخته از ترکه های خشک و سوزنده ی سنت.
·        بهتر، طبیعی تر و قوی تر از این نمی توان از تراژدی ملتی پرده برداشت.
·        شاید صداقت در شعر همین طبیعیت (طبیعی بودن)  بی آلایش و بی آرایش باشد.

2

·        شاعر در این بند شعر، بدون اتلاف حتی حرفی، از جهنم وارگی جامعه واره پرده برمی دارد، جهنمی شعله ور از «ترکه های سنت.»
·        اعضای این جامعه واره از همان بدو ورود بدان با زجر زندگی آشنا می شوند.
·        زجری که به دلیل جانسختی و سماجت سنت اعمال می شود.
·        بدین طریق با اولین سخن شاعر جبهه ایدئولوژیکی او آشکار می گردد.

·        شاعر ظاهرا طرفدار مدرنیته است و مخالف ترادیسیونالیسم (سنتگرائی.)
   
3

·        بحث در زمینه سنت احتمالا بحث شورانگیزی است.

·        چون سنت، حلقه واسطی است که امروز جامعه ای را به دیروز و فردای آن پیوند می زند:
·        سنت پل پیوند میان نسل های متوالی است.
·        سنت درست به همین دلیل سمج و سرسخت و صرفنظرناپذیر است.

·        بی دلیل نیست که احسان طبری از «نیروی سنت» سخن رانده است، نیروئی مهیب.

·        سنت احتمالا خود مفهوم عام فراگیری است و به رشته های متنوع متعدد تقسیم بندی می شود:
·        برای اینکه ما در فرهنگ خویش از سنن ملی، مذهبی، اخلاقی و غیره سخن می رانیم.   

4
·        سوختن در ترکه های سنت در هر صورت امری غیرعادی نیست.
·        چون بنی بشر در داربست دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) زندگی و کار می کند.
·        سنت به احتمال قوی نشانه و نمود اجزایی از جبر طبیعی و اجتماعی است، جبری که بنی بشر پا به پای شناخت خویش از قانونمندی های آن، اهلی و رام خویش می سازد، افسارش را حتی الامکان به دست می گیرد و کنترل می کند.
·        سنت از آسمان نازل نشده است.
·        سنت تحت شرایط اوبژکتیف (عینی) و سوبژکتیف معینی بوسیله اعضای جامعه و همبود (اجتماع) نسل اندر نسل، طرح شده، تشکیل و توسعه یافته و حفظ و تحکیم گشته است.
·        سنت بیشک بر ضرورتی عینی مبتنی بوده است.
5
·        اکنون این سؤال پیش می آید که شاعر را پس گله از چیست؟

6
·        دیالک تیک عینی هستی از همین قرار است:
·        جامعه و هر چیز مادی و معنوی بزرگ و کوچک جامعه در تغییر و تحول مدام است.
·        سنت اما به آسانی تن به تحول و تغییر نمی دهد.
·     با تصویب قانونی می توان برابری زن و مرد را اعلام داشت، ولی نمی توان سنت روییده بر زمینه نابرابری زن و مرد را یکشبه نیست و نابود ساخت.
·        چون سنت ریشه های تنومند در اعماق روح و روان سکنه جامعه دارد.
 
7
·        این که هنوز چیزی نیست.
·        بدتر از این ریشه های روحی و روانی تنومند سنت، طبقات اجتماعی معینی اند که در حفظ و توسعه و تحکیم سنت، منافعی دارند و کمتر کسی حاضر می شود از منافع مادی و معنوی خود داوطلبانه صرفنظر کند.
·        جنگ اصلی مدرنیته با سنتگرائی به همین دلیل است.
·        سنتگرائی به چه معنی است؟ 
8
·        ترادیسیونالیسم ـ بطور کلی ـ یعنی چسبیدن به میراث گذشتگان، به آنچه که عادی و مرسوم است، سنتی است.
·        و پر بها دادن به آن در مقابل هر چیز نو و تغییر یابنده در تاریخ، فرهنگ، سیاست، اخلاق و مذهب.

9
·        ترادیسیونالیسم ـ به معنی محدود کلمه ـ به جریان فلسفی ـ تئولوژیکی (فقهی)  اطلاق می شود که در فرانسه ـ بعد از انقلاب 1789 ـ گرایشات ضد انقلاب و ارتجاع فئودالی را مبنی بر برگرداندن سیستم سرنگون شده بر سر قدرت، مدافعه و توجیه می کرد. 
10
·        تعالیم ترادیسیونالیسم اساسا بر موضعگیری ارتجاعی (ضد انقلابی)  نمایندگان آن مبتنی بود.
·        نمایندگان ترادیسیونالیسم ـ تقریبا بدون استثناء ـ از اشراف فئودال و یا نمایندگان منافع آنان تشکیل می شدند. 
·        حال به بند اول شعر شاعر نظری دیگر می افکنیم: 
در من سایه ی کودکی قدم می زند،
که هنوز از ترکه های سُنّت می سوزد.

با نوجوانی
که خنده هایش را
انقلابیون دزدیده اند. 
 
11
·        شاعر که بظاهر از سوختن در ترکه های سنت گله دارد، سر ناسازگازی با انقلاب و انقلابیون دارد.
·        خنده های نوجوانی را که دست در دست با سایه کودکی او پرسه می زند، نه سنتگرایان و ارتجاعیون، بلکه سنت ستیزان و انقلابیون به غارت برده اند. 
·        پارادوکس واره ی این شعر هم همین جا ست. 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر