محمد زهری
(1305 ـ 1373)
گلایه
(۱۳۴۵)
·
هر حکایتی، شکایتی است
·
قصه ای، ز غصه ای است
·
از غروب آشتی، کنایتی
است
·
نه دگر کبوتر دلی که پر زند
·
در هوای پاک و روشن نوید
·
خو گرفته با غبار راه
·
دیده ی سپید
·
سینه ی سیاه
·
هر دریچه ای که باز می شود
·
از شکاف آن
·
دست استغاثه ای دراز می شود
·
هر ترانه ای که ساز می شود
·
ناله ی نیاز می شود
·
با خمیر ِ لحظه های بی درنگ مان
·
مایه ی گلایه ای است
·
آفتاب و ماهتاب
آفریدگار ِ سایه ای است
آفریدگار ِ سایه ای است
·
ای شکوفه های خرم ِ بهار،
·
خسته ایم
·
بسته ایم
·
تا در این خزان جاودان نشسته
ایم
·
ای ستاره های آسمان ِ پاک،
·
مانده ایم
·
رانده ایم
·
تا به خاک تیره، دل نشانده ایم
·
گوش ما پر از دریغ ِ
روزگار
·
خود چو روسپی، در انتظار سنگسار
·
هر حکایتی ، شکایتی است
·
قصه ای، ز غصه ای است
·
از غروب آشتی، کنایتی است.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر