سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
آرش کمانگیر
(شنبه 23 اسفند 1337)
تحلیلی از شین میم شین
در این پیکار
در این کار
دل خلقی است در مشتم
امید مردمی خاموش همپشتم
·
آرش در این بند شعر به تعیین سنگر طبقاتی و استحکامات پشت
سنگر طبقاتی خود (آنتونیو گرامشی) می
پردازد:
·
آنچه در این بند شعر در نهایت سادگی تبیین می یابد، حاوی
محتوای نظری (تئوریکی) و اسلوبی (متدیکی) عظیم ارزشمندی است.
·
برای کشف این محتوای نظری در این بند شعر سیاوش، باید دیالک
تیک هائی را کشف کرد که شاعر توسعه می دهد و به خدمت می گیرد:
1
در این پیکار
در این کار
دل خلقی است در مشتم
امید مردمی خاموش همپشتم
·
اولین دیالک تیکی که شاعر بسط و تعمیم می دهد، دیالک تیک
بزم و رزم است:
·
دیالک تیک کار و پیکار بسط و تعمیم دیالک تیک بزم و رزم
است که در بندهای پیشین شعر مطرح شده است.
·
حتما حریفی خواهد پرسید که به چه دلیل ما به این نتیجه می
رسیم؟
·
برای پاسخ به این پرسش گامی به عقب برمی داریم و بخش
پیشین این شعر را دوباره مرور می کنیم:
دلم را در میان دست می گیرم
و می افشارمش در چنگ،
دل این جام پر از کین پر از خون را
دل این بی تاب خشم آهنگ،
که تا نوشم به نام فتح تان در بزم
که تا کوبم به جام قلب تان در رزم
که جام کینه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما سبو و سنگ را جنگ است
در این پیکار
در این کار
دل خلقی است در مشتم
امید مردمی خاموش همپشتم
2
·
حالا معلوم می شود که منظور از دیالک تیک کار و پیکار
همان دیالک تیک بزم و رزم سابق است.
·
این اما ضمنا بدان معنی است که شاعر توده حتی بزم توده
را کار تلقی می کند.
·
اما چرا و به چه دلیل؟
·
چرا باید بزم توده نیز کار تلقی شود؟
3
در این پیکار
در این کار
دل خلقی است در مشتم
امید مردمی خاموش همپشتم
·
شاعر ـ آگاهانه و یا ناخود آگاه ـ میان بزم توده و بزم طبقات اجتماعی ارتجاعی
مرزبندی دقیق به عمل می آورد:
·
این به معنی مرزبندی میان جشن توده و پارتی و مهمانی و عیاشی
اشرافیت فئودالی ـ بورژوائی ـ ارتجاعی است.
·
جشن توده نیز در قاموس سیاوش کرد و کاری عرقریز است.
·
جشن توده نیز خصلت کار دارد.
·
جشن توده پایکوبی عرقریز است.
·
جشن توده روند تولید شادی، انرژی روانی و نیروی روحی است
و با عیاشی و وقتگذرانی و خوشگذرانی و خوش خیالی سرشته به غفلت اشرافیت فئودالی و بورژوائی،
تفاوت ماهوی، ریشه ای و رادیکال دارد.
4
در این پیکار
در این کار
دل خلقی است در مشتم
امید مردمی خاموش همپشتم
·
دیالک تیک دیگری که شاعر در این بند شعر، بسط و تعمیم می
دهد، دیالک تیک شخصیت و تاریخ (پله خانوف)، فرد و جامعه است:
·
چون دیالک تیک آرش و خلق بسط و تعمیم دیالک تیک شخصیت و تاریخ،
فرد و جامعه (ماتریالیسم تاریخی) است که
خود بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل (ماتریالیسم دیالک تیکی) است.
·
در این بند شعر، شاعر توده ـ در ضمن ـ میان خود و شعرای طبقات
اجتماعی واپسین و نمایندگان تئوری امپریالیستی نخبگان، مرزبندی می کند:
·
در دیالک تیک شخصیت و تاریخ (فرد و جامعه) نقش تعیین کننده از آن تاریخ (جامعه) است، بی آنکه
شخصیت و فرد هیچ واره و هیچکاره باشد.
·
چرا و به چه دلیل؟
5
·
برای اینکه در دیالک تیک جزء و کل نقش تعیین کننده از
آن کل است و دیالک تیک فرد و جامعه نیز بسط
و تعمیم همین دیالک تیک است.
6
در این پیکار
در این کار
دل خلقی است در مشتم
امید مردمی خاموش همپشتم
·
دیالک تیک دیگری که آرش و در حقیقت سیاوش بسط و تعمیم می
دهد، دیالک تیک دل قهرمان و دل توده است.
·
سیاوش بدین طریق بند پیشین شعر خویش را تصحیح، تصریح و
تدقیق می کند و تعمیق معنوی و نظری و اسلوبی می بخشد:
·
وقتی آرش در بند پیشین شعر می گوید:
دلم را در میان دست می گیرم
و می افشارمش در چنگ
·
آرش نه فقط دل خویشتن خویش را، بلکه در عین حال، دل توده را
در دست می گیرد و در مشت می افشارد.
·
این اما به چه معنی است؟
7
در این پیکار
در این کار
دل خلقی است در مشتم
امید مردمی خاموش همپشتم
·
برای پاسخ به این پرسش ـ قبل از همه ـ باید مقوله دیر آشنای
دل را مورد تأمل شتابزده قرار دهیم.
·
واژه ی دل در ادبیات کشور ما با معانی بسیار متفاوت پر
می شود:
الف
·
دل از سوئی به مثابه گنجینه احساس و عاطفه و عشق و شور
است.
دل
می رود ز دستـم صاحـبدلان خدا را
دردا
کـه راز پنـهان خواهد شد آشـکارا
(حافظ)
ب
·
دل از سوی دیگر به مثابه ضمیر است که سرچشمه و گنجینه ادراک
و شناخت و شعور است.
ز
روی
دوست، دل
دشمـنان چـه دریابد
چراغ
مرده کـجا، شمـع آفـتاب کـجا
(حافظ)
ت
·
دل از سوی دیگر به معنی مقوله مارکسیستی ـ لنینیستی بسیار
مهم سوبژکت است:
ای دل غمدیده، حالت به شود دل بد مکن
و این سر شوریده بازآید به سامان، غم مخور
(حافظ)
·
آرش بنابرین، دیالک تیکی از شور و شعور را، دیالک تیکی از
شور و شعور فردی و توده ای را در دست می گیرد و در مشت می افشارد.
·
این اما به چه معنی است؟
8
در این پیکار
در این کار
دل خلقی است در مشتم
امید مردمی خاموش همپشتم
·
این بدان معنی است که آرش (شخصیت، قهرمان) نیروی محرکه خود
را، انرژی و توش و توان احساسی، عاطفی، عقلی، نظری و معرفتی خود را از توده می
گیرد.
·
آرش همزمان دل خود و خلقی را در مشت می افشارد.
9
·
ماکسیم گورکی هم در رابطه با دل (قلب) قصه ای شورانگیز
دارد:
·
قهرمان قصه گورکی در پیشروی خویش به سوی مقصد به جنگلی ظلمانی
می رسد.
·
آنگاه برای گشودن راه خود به پیش، خنجر از غلاف بدر می
کشد، سینه ی خویش می شکافد و دلش را بسان چراغی فروزان بدست می گیرد.
·
حالا می توان به مقایسه ای دست زد و ضمنا به عظمت و عمق
گنجینه نظری و اسلوبی سیاوش پی برد:
·
سیاوش حتی در اوج پهلوانی های پهلوان خویش ـ آرش ـ کمترین
تردید و توهمی را در رابطه با نقش تعیین کننده ی توده به دل راه نمی دهد.
·
مارکسیسم ـ لنینیسم را بهتر ازا ین و ژرفتر از این نمی
توان از آن خود کرد و آموزش داد.
·
بی همتائی نظری و اسلوبی ستایش انگیز سیاوش کسرائی به
همین دلیل است.
·
مردم ایران در تمامت تاریخ دراز خویش متفکری همتراز با سیاوش
در صدف سینه خویش نپرورده است.
·
سیاوش کسرائی مارکسیست ـ لنینیستی بی نظیر در مقیاس
جهانی است.
·
فرزند خلف بی تردید برتولت برشت است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر