اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
راه توده
ویرایش از شین میم شین
11
بوذرجمهرها درایران
ستیز بوذرجمهر با نوشیروان
·
بوذرجمهر در یکی از بزم ها شیوه اطاعت از شاهان
را به پیرامونیان و درباریان می آموزد و درست همین بخش از داستان نوشیروان و بوذرجمهر
است که درباریان محمد رضا راست و چپ آن را به رخ می کشند و آقای پرویز خانلری نیز
در پایان اثر خود تحت عنوان «تاج نامه» آن
را آورده است.
·
اگر چه کمترین ربطی به سخنرانی
های تاجگذاری هم ندارد.
·
بوذرجمهر در این بزم تأکید می ورزد
که باید فرمان شاهان را پذیرفت:
نباید به فرمان
شاهان درنگ
نباید که باشد دل
شاه تنگ
1
·
ولی باید توجه داشت که سخنان
بوذرجمهر در این بزم، ادامه سخنان قبلی او ست و لذا فرمانبری فقط از شاه دادگر توضیه
می شود و نه از هر شاهی.
2
·
دیگر اینکه این سخنان بوذرجمهر
در پاسخ به پرسش مستقیم نوشیروان است که می پرسد:
پرستش چگونه است
فرمان من
نگه داشــتن رأی و
پـیــمان من
ز گـیتی چو آگه شوند
این مهـان
شــنیده بگوینــد با
همــراهـــان
3
·
در پاسخ این پرسش مستقیم مبنی
بر اینکه با «فرمان من» چه باید کرد، بوذرجمهر می گوید که باید اطاعت کرد.
4
·
ولی نکته اینجا ست که خود
بوذرجمهر به این گفته عمل نمی کند و خود او از نوشیروان فرمان نمی برد و تا آنجا
پیش می رود که زندان را بر کاخ شاه ترجیح می دهد.
5
·
بوذرجمهر پس از خدمات بسیار که
به نوشیروان کرده، عاقبت مورد خشم سلطان قرار می گیرد و به زندان می افتد.
6
·
این پایان دردناک در سایرمنابع
نیز- هر جا که از نوشیروان و بوذرجمهر داستان گفته اند - آمده و از جمله در عزر ثعالبی
نیز پایان کار بوذرجمهر زندان و از این حیث بسیار شبیه شاهنامه است.
7
·
اما حتی در همین پایان مشابه
نیز بوذرجمهر شاهنامه با بوذرجمهر ثعالبی تفاوت دارد.
8
·
به خود داستان بنگریم:
·
روزی نوشیروان به شکار می رود.
·
بوذرجمهرهمراه او ست.
·
شاه لحظه ای می خوابد.
·
مرغی دانه های بازو بند شاه را
می بلعد و شاه تا چشم باز می کند، گمان می برد که بوذرجمهر عمدا بازوبند را به
خورد مرغ داده است.
·
بی ادبانه به او خشم می گیرد:
بدو گفت کای سگ، تو را این که گفت
که پالایـــش طبــع بتوان
نـهـفـــت؟
·
بوذرجمهر پاسخی به ناسزاهای
نوشیروان نمی دهد و نوشیروان به فحاشی ادامه می دهد:
جهاندار چندی زبان
رنجه کرد
ندید ایچ پاسـخ، جز
از باد سـرد
·
فرمان شاه زندان است:
همه ره ز دانـا همی
لب گــزید
فرود آمد از باره،
چنـدی ژکـید
بفـرمود تا روی
ســندان کننـد
بداننــده بر کاخ، زنــدان
کـننـد
در آن کاخ بنشست
بوذرجمهر
از او بر گسسته
جهــاندار مهر
9
·
فردوسی در این داستان از همان
ابتدا ناحق بودن خشم نوشیروان را برجسته می کند و آنگاه که از زبان نوشیروان به
بوذرجمهر دشنام می دهد، ارج نوشیروان را پایین می آورد و او را سبکسری تند مزاج
معرفی می کند و زمینه لازم را فراهم می آورد که بوذرجمهر نیز بتواند با او تندی
کند.
10
·
در شاهنامه ثعالبی این ظرافت وجود
ندارد.
·
در نوشته ثعالبی نوشیروان بطور
عادی - که معمول شاهان است- بر بوذرجمهر خشم می گیرد و به او می گوید جایی را
انتخاب کن که زمستان و تابستان نخواهی آن را ترک کنی و غذایی برگزین که جانشین همه
غذاها باشد و لباسی که هرگز عوض نکنی.
·
بوذرجمهر زیرزمین، شیر و پوست
را بر می گزیند.
11
·
بوذرجمهر ثعالبی عاقل و دانا ست
و حکمت هائی از این دست دارد.
·
اما پیکار جو نیست.
12
·
بوذرجمهر شاهنامه فردوسی ضمن
خردمندی و حفظ سنن وزارت و خدمت به شاهان، پیکار جو ست.
13
·
نوشیروان در عین اینکه بوذرجمهر
را بناحق به بند می کشد، انتظار پوزش هم دارد.
·
اما بوذرجمهر می گوید:
«در زندان می
مانم و همین جا حالم بهتر از حال شاه است.»
14
·
نوشیروان فشار بر بوذرجمهر را
تشدید می کند و برای ترساندن او، دژخیم می فرستد.
·
اما بوذرجمهر استوار می ماند.
·
از خود شاهنامه بشنویم:
·
نوشیروان کس می فرستد پیش
بوذرجمهر در زندان:
بدو گفــت:
«رو پـیـش دانـا،
بــگوی
کــز آن نامــور
جـــاه و آن آبروی
چرا جــستی از
بـرتـری، کهـتـری
بـه بـــد گــوهر و
ناســـــزا داوری؟»
پــرســـتنده
بشــنیــد و آمـــد دوان
بر خــال شــد تند و
خســته روان
ز شــاه آنــچ
بشـــنید با او بگفـت
چنین یافـت زو پاسـخ
اندر نهفـت
که حـال من از حـال
شـــاه جهـان
فــراوان به است،
آشــکار و نهـان
پرســتنده برگشت و
پاســــخ ببرد
ســخن هـا یکایـک
بـر او برشـــمـرد
فــراوان ز پاسـخ بر
آشــفت شـــاه
ورا بند فـــرمــود
و تاریک چــــاه
دگــر باره پرســید
زان پیشــــــکار
که چون دارد آن کــمخـرد،
روزگار
پرســــتـنده آمــد،
پــر از آب، چهـــــر
بگـفــت آن ســــخن ها
به بوذرجمهـر
چنیـــن داد
پاســــخ بدو نیک خـواه
که روز من آسـانتر از روز
شــــاه
فرســتاده برگشـــت
و آمـــد چو باد
همــه پاســخش کـرد
بر شـــــاه یاد
ز پاسخ برآشفت و شد
چون پلـنگ
ز آهــن تـنــوری
بفــرمـــود تـنـگ
ز پیــکان و از
مـیــخ گــرد انـــدرش
هــم از بند آهـــن
نهـفـــته ســـرش
بــدو انـــدرون جای
دانــا گــزیــــد
دل از مهــر دانــا
به یکــسو کشـیـد
نبد روزش آرام و شب
جای خواب
تـنـش پر ز سـختـی،
دلـش پر شــتاب
15
·
در این تنور پر از پیکان و میخ
و بند آهن، باز هم که شاه از بوذرجمهر حالش را می پرسد:
چنیــن داد پاســـخ
به مـــرد جوان
که روزم به از روز
نوشین روان
16
·
نوشیروان دژخیم را با تیغ تیز
پیش بوذرجمهر می فرستد که چرا تنور را به از تخت شاه می دانی؟
که گفتی که زندان به
از تخت شاه
تنوری پر از میـخ با
بنــد و چـــاه
17
·
بوذرجمهر پاسخ می دهد:
ز سخـتی گــذر کـردن
آســـان بود
دل تاجـــداران
هراســــــــان بود
18
·
و این همان حرفی است که در تمام
دوره خفقان و ترور، مبارزین انقلابی ایران در زندان ها تکرار کرده اند.
19
·
بوذرجمهر در زندان تحت این
شرایط دشوار، بیمار و کور می شود:
دلش تنگتر گشت و
باریک شد
دو چشمش ز اندیشه
تاریک شد
20
·
بوذرجمهر اما علیرغم کوری و
بیماری، تنها کسی است که می تواند پاسخ قیصر روم را بدهد.
·
قیصر روم معمایی فرستاده و
گشودن آن را شرط مناسبات دو کشور دانسته است.
·
نوشیروان از پاسخ عاجز است.
·
در بارگاهش هم کسی نیست که این
راز بداند.
·
امید کشور در زندان است.
·
می فرستند و بوذرجمهر را از بند
آزاد می کنند.
·
بوذرجمهر می آید و معمای قیصر را
می گشاید.
·
و اینجاست که بوذرجمهر آخرین
حرف خود را می زند و از صحنه خارج می شود:
·
اگــر چند باشــد ســرافـراز،
شــــاه
به دســـــتور گـــــردد دلارای،
گــــاه
·
شــکار اســت کار شهـنــــشاه و
رزم
می و شادی و بخشش و داد و بزم
·
دل و جــان دســتور باشــد بـه رنـج
ز انـدیشـــــه ی کــدخـــدائی
و گـنــج
·
·
این نتیجه گیری فردوسی از
داستان بوذرجمهر با نتیجه گیری های دیگران از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر