فروغ
فرخزاد
(1313
ـ 1345)
(1934
ـ 1966)
تولدی دیگر
(۱۳۴۱)
·
آن روزها رفتند،
·
آن روزهای خوب
·
آن روزهای سالم سرشار
·
آن آسمان های پر از پولک
·
آن شاخساران پر از گیلاس
·
آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچک ها به یکدیگر
·
آن بام های بادبادک های بازیگوش
·
آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
·
آن روزها رفتند،
·
آن روزهایی کز شکاف پلک های من
·
آوازهایم ـ چون حبابی از هوا لبریز ـ می جوشید
·
چشمم به روی هر چه می لغزید
·
آن را چو شیر تازه می نوشید
·
گویی میان مردمک هایم
·
خرگوش نا آرام شادی بود
·
هر صبحدم با آفتاب پیر
·
به دشت های نا شناس جستجو می رفت
·
شب ها به جنگل های تاریکی فرو می رفت
·
آن روزها رفتند
·
آن روزها ی برفی خاموش
·
کز پشت شیشه در اتاق گرم
·
هر دم به بیرون خیره می گشتم
·
پاکیزه برف من چو کرکی نرم
·
آرام می بارید
·
بر نردبام کهنه ی چوبی
·
بر رشته ی سست طناب رخت
·
بر گیسوان کاج های پیر
·
و فکر می کردم به فردا، آه
·
فردا:
·
حجم سفید لیز
·
با خش و خش چادر مادربزرگ آغاز می شد
·
و با ظهور سایه ی مغشوش او در چارچوب در
·
که ناگهان خود را رها می کرد در احساس سرد نور
·
و طرح سرگردان پرواز کبوترها
·
در جام های رنگی شیشه
·
فردا ...
·
گرمای کرسی خواب آور بود
·
من تند و بی پروا
·
دور از نگاه مادرم خط های باطل را
·
از مشق های کهنه ی خود پاک می کردم
·
چون برف می خوابید
·
در باغچه می گشتم افسرده
·
در پای گلدان های خشک یاس
·
گنجشک های مرده ام را خاک می کردم
·
آن روزها رفتند
·
آن روزهای جذبه و حیرت
·
آن روزهای خواب و بیداری
·
آن روز ها، هر سایه رازی داشت
·
هر جعبه ی سربسته گنجی را نهان می کرد
·
هر گوشه ی صندوقخانه در سکوت ظهر
·
گویی جهانی بود
·
هر کس ز تاریکی نمی ترسید
·
در چشم هایم قهرمانی بود
·
آن روزها رفتند
·
آن روزهای عید
·
آن انتظار آفتاب و گل
·
آن رعشه های عطر
·
در اجتماع ساکت و محبوب نرگس های صحرایی
·
که شهر را در آخرین صبح زمستانی
·
دیدار می کردند
·
آوازهای دوره گردان در خیابان دراز لکه های سبز
·
بازار در بوهای سرگردان شناور بود
·
در بوی تند قهوه و ماهی
·
بازار در زیر قدم ها پهن می شد، کش می آمد، با تمام لحظه
های راه می
آمیخت
·
و چرخ می زد در ته چشم عروسک ها
·
بازار، مادر بود که می رفت با سرعت به سوی حجم های رنگی
سیال
·
و باز می آمد
·
با بسته های هدیه، با زنبیل های پر
·
بازار بود که می ریخت، که می ریخت، که می ریخت
·
آن روزها رفتند
·
آن روزهای خیرگی در رازهای جسم
·
آن روزهای آشنایی های محتاطانه با زیبایی رگ های آبی رنگ
·
دستی که با یک گل
·
از پشت دیواری صدا می زد
·
یک دست دیگر را
·
و لکه های کوچک جوهر بر این دست مشوش، مضطرب، ترسان
·
و عشق
·
که در سلامی شرم آگین، خویشتن را بازگو می کرد
·
در ظهر های گرم دود آلود
·
ما عشق مان را در غبار کوچه می خواندیم
·
ما با زبان ساده گل های قاصد آشنا بودیم
·
ما قلب هامان را به باغ مهربانی های معصومانه می بردیم
·
و به درختان قرض می دادیم
·
و توپ با پیغام های بوسه در دستان ما می گشت
·
و عشق بود
·
آن حس مغشوشی که در تاریکی هشتی
·
ناگاه
·
محصورمان می کرد
·
و جذب مان می کرد در انبوه سوزان نفس ها و تپش ها و تبسم
های دزدانه
·
آن روزها رفتند
·
آن روزها ـ مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند ـ
·
از تابش خورشید پوسیدند
·
و گم شدند آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها
·
در ازدحام پر هیاهوی خیابان های بی برگشت
·
و دختری که گونه هایش را
·
با برگ های شمعدانی رنگ می زد، آه
·
اکنون زنی تنها ست
·
اکنون زنی تنها ست.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر