فروغ
فرخزاد
(1313
ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
اسیر
1331 (1952)
تحلیلی از شین میم شین
2
باز
من ماندم و یک مشت هوس
باز
من ماندم و یک مشت امید
یاد
آن پرتو سوزنده عشق
که
ز چشمت به دل من تابید
·
شعر فروغ آئینه تمام
نمای جامعه طبقاتی قرون وسطائی است.
·
هنرمند اصیل ـ اغلب بطور ناخودآگاه ـ جامعه را در آئینه
زلال ضمیر خویش منعکس می کند.
·
جامعه ای که در آن اقلیتی معدود غرق لذت است و اکثریتی
عظیم با ساده ترین نیازهای غریزی خویش تنها مانده است و به بازسازی ذهنی لذتی گذرا
دل خوش می کند و ـ به یاوه ـ آن را امید می نامد.
·
امیدی که امیدواره ای
سست و بی بنیاد است.
3
باز
در خلوت من دست خیال
صورت
شاد تو را نقش نمود
بر
لبانت هوس مستی ریخت
در
نگاهت عطش طوفان بود
·
در این دو بیت، روز و روزگار توده ها نقش می بندد.
·
توده های مولد و زحمتکش اگر نان
به سفره ندارند، فانتزی لایزالی دارند.
·
اگر یار واقعی ـ عینی در دسترس نیست، چه باک!
·
دست توانای تخیل، صورت او را نقش خواهد زد و حتی گرد
جادوئی شادی بر آن خواهد افشاند و بر لبان یار خیالی هوس مستی خواهد ریخت و در
نگاهش طوفان بپا خواهد کرد.
·
برای توده های مولد و زحمتکش نیز همه چیز امکان پذیر
است، اما فقط در عالم تخیل، به شرط یافتن کنجی دنج برای تخیل بی لگام و بی پروا.
4
یاد
آن شب که تو را دیدم و گفت
دل
من با دلت افسانه عشق
چشم
من دید در آن چشم سیاه
نگهی
تشنه و دیوانه عشق
·
مرور ذهنی لحظه های واقعی لذت، برای تداوم بخشیدن خیالی
بدانها، با تحریف قضایا، با عشق نامیدن هوس، با انباشتن نگاه حریف از عطش کاذب
عشق.
·
فروغ هنوز قادر به مرزبندی میان عشق
و هوس نباید باشد.
·
با بلوغ شعور فروغ، فرم شعر او منفجر خواهد شد.
·
محتوای معنوی نوین را فرم نوینی
لازم خواهد آمد.
5
یاد
آن بوسه که هنگام وداع
بر
لبم شعله حسرت افروخت
یاد
آن خنده بیرنگ و خموش
که
سراپای وجودم را سوخت
·
اگر واقعیت در این
دو بیت، انعکاس راستین یافته باشد، می توان به
غول آسائی نیاز عاطفی ـ غریزی انسانی هفده
ساله پی برد.
·
نیازی که از دره عمیق تنهائی میان فرد و همبود حکایت می کند.
·
چنین جامعه ای فقط به درد تخریب و نوسازی می
خورد و لاغیر.
6
رفتی
و در دل من ماند به جای
عشقی
آلوده به نومیدی و درد
نگهی
گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
·
دوباره در این دوبیت، سر و کله مقوله سرسخت «حسرت» پیدا می شود و نیازهای عاطفی ژرف غول هفده ساله را منعکس می کند.
·
جامعه طبقاتی فقط عرصه محرومیت های مادی نیست.
·
در این جامعه محرومیت مادی و
معنوی دست در دست یکدیگر می روند.
·
کسانی که برای حفظ و بقای جامعه طبقاتی، رفاه نسبی مادی
را به رخ خلق می کشند، باید دوبار بیندیشند.
·
عطش معنوی ـ عاطفی ـ روحی انسان ها را جامعه طبقاتی هرگز نمی
تواند فرو نشاند.
7
آه
اگر باز به سویم آیی
دیگر
از کف ندهم آسانت
ترسم
این شعله سوزنده عشق
آخر
آتش فکند بر جانت
·
این دوبیت فروغ بیانگر خلأ
معنوی ـ عاطفی ـ روحی عظیم شاعر است.
·
شاعر خردسال از تنهائی
لبریز است و نجات از تنهائی را در غیر می جوید و
درد همین جا ست.
·
بیگانه ناجی خود تنهاتر از فروغ
است.
·
ناجی بیگانه ـ چه بسا و بی تردید ـ از قوه تخیل بیکرانه فروغ محروم است.
·
بیگانه ناجی ترحم انگیزتر از دخترک چشم به راه نجات است و فروغ هنوز به این حقیقت امر واقف نیست.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر