سیاوش و سایه
در تشییع فروغ
فروغ
فرخزاد
(1313
ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
اسیر
1331 (1952)
تحلیلی از شین میم شین
پرسش استراتژیک سوم
ابراهیم
گلستان آدم رزلی بود....
چرا
فروغ ازش خوشش می اومد؟
·
عجز از تفکر منطقی را در همین سؤالات دکتر می توان به عیان دید.
·
اگر فروغ زنی بی بند و
بار و هرزه بوده و هرکس را که دم دستش یافته، «تند و تیز»
به تخت کشیده، پس چرا در مورد ابراهیم گلستان رزل
باید استثناء قائل شود؟
·
علاوه بر این، از کی تا حالا آدم
های هرزه و بی بند و بار احساس و عاطفه و قدرت تمیز و شخصیت دارند، تا از اراذل
خوش شان نیاید؟
پاسخ
خوب
امکانات در اختیارش می ذاشت!
·
این چرخش تفسیر و تفکر شاعرالشعرا دیگر از چه رو ست؟
1
·
چرا اکنون پای معیار دیگری بنام «امکانات» به میان کشیده می شود؟
·
نوعی حسرت و حسادت خرده بورژوایی نسبت به گلستان خرپول؟
2
·
آخر رابطه با زنی که جذابیت ندارد و بوگندو ست که حسرت و حسادت ندارد!
·
خوب بگذریم.
3
·
فروغ می میرد و شاملو در
باره زنی از جنس جذامی ها که نمی توانست نزدیکش شود و آدم بی شخصیتی بود که بخاطر
امکانات گلستان به همخوابگی با او تن در می داد، با استفاده از تصاویر و
استعارات خود فروغ مرثیه می سراید:
·
«به جستجوی تو
·
به درگاه کوه می گریم
·
در آستانه دریا و علف
·
به جستجوی تو
·
در معبر بادها می گریم،
·
در چار راه فصول،
·
در چارچوب شکسته پنجره ای
·
که آسمان ابرآلوده را
·
قابی کهنه می گیرد.
·
به انتظار تصویر تو
·
این دفتر خالی تا چند ورق خواهد خورد؟
·
جریان باد را پذیرفتن
·
و عشق را که خواهر مرگ است
·
و جاودانگی رازش را با تو در میان نهاد
·
پس به هیئت گنجی در آمدی
·
بایسته و آزانگیز
·
گنجی از آن دست که تملک خاک را و دیاران را
·
از این سان دلپذیر کرده است.
·
نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آسمان می
گذرد.
·
متبرک باد نام تو
·
و ما همچنان دوره می کنیم
·
شب را و روز را
·
هنوز را...»
4
·
این شعر شاملو ـ مثل
اکثر اشعار او ـ بی محتوا ست و چیزی برای گفتن
ندارد.
5
·
این شعر را با شعر سیاوش
کسرائی در رثای فروغ مورد مقایسه قرار
دهید و به فقر مضمونی اش پی ببرید.
6
·
اما از خواندن این شعر ـ در هر حال ـ منطق آدمی مات می
شود.
·
شاملو در جستجوی زنی بو گندو، هرزه، فرصت طلب، بی شخصیت و ...
«به درگاه کوه» می گرید،
«در معبر بادها» می گرید.
·
و ناگهان «جاودانگی رازش» را با
موجودی این چنین حقیر و پست و بی ارزش در میان می
نهد.
·
آن سان که او «به هیئت گنجی در
می آید، گنجی بایسته و آزانگیز، گنجی از آن دست که تملک خاک را و دیاران را دلپذیر
می کند.»
·
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز! (حافظ)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر