سعدی را در این حکایت نمی توان به راحتی باز شناخت.
این همان سعدی است که از حاتم طائی نامور
سرمشق می سازد و دیالک تیک ننگ و نام را تا درجه انگیزه اعمال خیر ارتقا می دهد.
این نمی تواند سعدی باشد.
این حافظ است، که مثل جنی در کالبد سعدی فرو رفته
و با صدای حکیم خردگرا سخن می گوید:
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
معنی تحت اللفظی:
اهل نظر (نظربازان) در قمار بر سر نظر
دنیا و اخری را برای نظری می بازند.
ارج و ارزش نظری به اندازه ارج و ارزش دنیاو اخری است.
عشق بازی همین است:
داو (نوبت و دور بازی) اول بر سر نقد جان زده می شود.
حافظ
دیالک تیک غریزه و عقل
را
به صورت دوئالیسم عشق و عقل بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن غریزه (عشق) جا می زند.
غریزه
در صور مختلف (عشق و نظر و می و مغبچه و ساقی سیمین بر و غیره)
همه کاره جا زده می شود.
همه چیز فدای آن می شود.
بدین طریق
خریت دست در دست خردستیزی
یکه تاز میدان می شود
و
خرد
مهجور و منفور و مقهور می گردد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر