۱۴۰۱ اسفند ۹, سه‌شنبه

هماندیشی با امیر حسین آریانپور (۳۰)

    

میم حجری

از كتاب «زمينه جامعه‌شناسي»
مقدمه اول
شناخت
ادامه
 
ث
انواع شناخت

 
 شناخت علمي: 
هركس در زندگي خود به مدد حواس، با محيط روبه رو مي‌شود و با ادراكات پراكنده اي كه از نمودهاي پيرامون خود مي گيرد، مرحلة اول شناخت را طي مي كند و تا اندازه‌اي به شناسايي هستي نائل مي آيد. 
چنين شناختي كه وسيلة لازم حيات علمي است،
 ساده و سطحي و جزئي است
 و 
جنبة عاطفي نيرومندي دارد. 
 
ولي انسان مي‌تواند با طي مرحلة دوم شناخت،
 ادراكات خود را به صورت مفهوم درآورد
 و 
شناخت خود را عمق و وسعت بخشد 
و 
به واقعيت نزديك تر كند. 
 
چنين شناختي كه سخت مقرون به واقعيت است، 
علم (science) خوانده مي شود. 
 
 این فراز از گفتار آریانپور را هم نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم:

۱
 شناخت علمي: 
هركس در زندگي خود به مدد حواس، با محيط روبه رو مي‌شود و با ادراكات پراكنده اي كه از نمودهاي پيرامون خود مي گيرد، مرحلة اول شناخت را طي مي كند و تا اندازه‌اي به شناسايي هستي نائل مي آيد. 
 
 شناختی که به مدد حواس از محیط حاصل می آید،
شناخت حسی است.

راستی این شناخت حسی چگونه حاصل می آید.

مثال:
شناخت کودکی که تازه به راه افتاده از درختی و یا آتشی چیست؟

کودک با تماشای پدیده های محیط خود
نه شناخت حسی از محیط، بلکه تصوراتی و یا حتی تخیلات و توهماتی بی سر و ته کسب می کند.
 
شناخت حسی
فقط و فقط در اثر در افتادن سوبژکت شناخت با اوبژکت شناخت (مثلا درخت و یا اتش)
کم و یا بیش
حاصل می آید.
 
ضمنا
این شناخت حسی
بلافاصله
جفت دیالک تیکی خود را، یعنی شناخت عقلی را به دنبال می آورد و از نعمات شناخت عقلی برخوردار می شود و تقویت و تدقیق و تصحیح می شود.
 
ولی بر خلاف ادعای آریانپور «تا اندازه ای به شناخت هستی نایل» نمی آید.
 
هستی
موضوع شناخت حسی و حتی عقلی نیست.
 
موضوع چیست؟ 
 
 ۲
چنين شناختي كه وسيلة لازم حيات علمي است،
 ساده و سطحي و جزئي است
 و 
جنبة عاطفي نيرومندي دارد.  
 
حیات علمی؟
 بحث بر سر حیات علمی است و یا شناخت علمی؟

آره 
شناخت حسی از الزامات مهم و تعیین کننده شناخت علمی است.

کسی که از شناخت حسی به شناخت کم و یا بیش هستی دم زده بود،
 اکنون به درستی از ساده و سطحی و جزئی بودن آن موعظه می کند.
 
آریانپور
البته
 به دلیل بیگانگی با دیالک تیک، معنی حقیقی جزئی و سطحی را نمی داند.

جزئی
 ضد دیالک تیک کلی 
(همان هستی به عنوان مثال، چیزی کلی است)

است.
 
سطحی (نمودین)
ضد دیالک تیکی عمقی (ماهوی) است.
 
معنی این جمله آریانپور، این است که شناخت حسی، به درد شناخت کل و ماهیت نمی خورد.
 
 اکنون این سؤال پیش می آید
که
چگونه می توان از «تا اندازه ای نیل به شناسایی  از هستی» به مثابه کل
دم زد؟

  شناخت علمي: 
هركس در زندگي خود به مدد حواس، با محيط روبه رو مي‌شود و با ادراكات پراكنده اي كه از نمودهاي پيرامون خود مي گيرد، مرحلة اول شناخت را طي مي كند و تا اندازه‌اي به شناسايي هستي نائل مي آيد.
 
 و این شناخت ساده و جزئی و سطحی چه ربطی به شناخت علمی دارد؟

۳

چنين شناختي كه وسيلة لازم حيات علمي است،
 ساده و سطحي و جزئي است
 و 
جنبة عاطفي نيرومندي دارد. 
 
آریانپور
شناخت حسی
را
سرشته به شناخت عاطفی می پندارد.
به نظر او، شناخت حسی حاوی جنبه های عاطفی است.

اصلا معلوم نیست 
که
آریانپور
شناخت حسی و عاطفی را می شناسد و یا نه.
شناخت عاطفی
مثلا
در آثار هنری کسب می شود.
در شعر به عنوان مثال، شناخت عاطفی حزبی، شخصیتی، پدیده ای، روندی و سیستمی توسعه داده می شود.
 
شناخت حسی
اما
همانطور که خود آریانپور متذکر شده است،
به مدد ارگان های حسی حاصل می آید و نه به مدد عواطف و احساسات.
هراس ما از این است 
که
آریانپور
حس کردن را  با احساس داشتن قاطی کرده است.

مراجعه کنید
به
حسی و عقلی
حسگرایی و خردگرایی
(سنسوئالیسم و راسیونالیسم)
 
ادامه دارد.