۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

تریاد ماده ـ مکان ـ زمان (2)

ماده
پروفسور دکتر گونتر کروبر
برگردان شین میم شین

• ماتریالیسم دیالک تیکی، هم کم بها دادن ایدئالیستی بر ماده و هم جداکردن متافیزیکی حرکت از ماده را رد می کند.

• مفهوم فلسفی ماده از موضع مارکسیسم ـ لنینیسم نتیجه تعمیم دانش حاصل ازعلوم طبیعی و اجتماعی در باره خواص مشترک چیزها و پدیده های متنوع و بیشمار است که مستقل از شعور انسانی وجود دارند.
• مفهوم ماده ـ به مثابه عام ترین مقوله فلسفی ـ به انعکاس جنبه عام و مشترک همه چیزها صرفنظر از تفاوت های کمی و کیفی موجود میان آنان می پردازد، یعنی به انعکاس «خصلت واقعیت عینی داشتن آنها و مستقل از شعور انسانی بودن آنها.»

• نتایج حاصل از آن، بدین قرارند :
• ماده را نمی توان با فرم های وجودی مشخص آن یکی گرفت.
• ماده نشانگر واقعیت عینی موجود است.
• در خارج از شعور ما تنها چیزها و پدیده های طبیعت مادی وجود دارند.
• ماده وحدتمند نه به مثابه جوهر مستقل متافیزیکی، بلکه در تنوع فرم های توسعه کیفیتا بی نهایت متفاوت خود وجود دارد.

• «مفهوم فلسفی ماده محصول یک انتزاع است، یک محصول فکری محض است.
• ما به تفاوت های کیفی چیزها چشم پوشی می کنیم و برمبنای جنبه مشترک عام آنها (واقعی ـ عینی بودن آنها و مستقل از شعور وجود داشتن آنها) مفهوم فلسفی ماده را می سازیم.
• ماده به این معنا، در مغایرت با چیزهای معین موجود، دارای وجود محسوس نیست.
• ماده به این معنا را کسی تا حال ندیده است و تجربه نکرده است.
• آنچه دیده و یا تجربه شده، عبارت است از یکی از چیزهای مختلف واقعا موجود و یا یکی از فرم های حرکت ماده.
• واژه هائی از قبیل ماده و حرکت عبارتند از تخلیص هائی که در آنها از چیزهای بیشمار محسوس، بر مبنای خصایص مشترک شان، جمع بندی به عمل می آوریم.
• ماده و حرکت را اصلا نمی توان بدون بررسی چیزهای منفرد و فرم های حرکت آنها شناخت.
• ما تنها از طریق شناخت چیزهای منفرد و فرم های حرکت آنها ست که به مفاهیم ماده و حرکت دست می یابیم.»
• کلیات مارکس و انگلس جلد 20، ص 503، 519

• همه چیزها و پدیده ها بنا بر مادیت شان در یک پیوند جهانی وحدتمند با هم رابطه دارند.


شمای تشکیل میچل ها

میچل عبارت است گروه های مولکولی متشکل از مولکول های کوچک و اغلب بار الکتریکی مند.

• پیوند مادی وحدتمند جهان بنا بر دانش حاصل از علوم، شامل همه چیزها ـ از ذرات هسته ای، اتم ها، مولکول ها، میچل ها و کوئازروات ها تا فرم های مختلف وجود ارگانیکی، انسان و جامعه ـ می شود.

• مراجعه کنید به مقوله «وحدت مادی جهان»

کوئازروات
کوئازروات فرم وجودی ئی است که در مرحله گذار از شیر به پنیر مشاهده می شود.

• پیوند مادی یونیورسال کلیه چیزها و پدیده های واقعیت عینی که مبتنی بر وحدت مادی جهان است، تنها بمثابه تأثیر متقابل و توسعه یونیورسال و از نظر زمانی و مکانی نامحدود میان آنها وجود دارد.
• ماده وحدتمند تنها در تنوع نامحدود و بی پایان فرم های نمودین خود در جنبش، تغییر، توسعه، تبدل و تبدیل مدام وجود دارد.
• ماده وحدتمند نه آفریدنی است و نه فانی.
• مواد و تشعشع، مواد و میدان در یکدیگر نفوذ می کنند و در روندهای تبدل بنیادین به یکدیگر مبدل می گردند.

• بنا بر قوانین بقاء ماده در هیچگونه روند فیزیکی و یا شیمیائی نمی تواند حتی یک ذره مادی نابود شود و یا به «هیچ» بدل گردد.
• به همان سان نیز نمی تواند بوسیله موجودی ماورای طبیعی از «هیچ» پدید آید.
• حیات نیز نمی تواند به اراده «قدرت الهی» (خدا، روح و غیره) و یا بوسیله «نیروی حیاتی» پدید آید.
• حیات نتیجه روند طولانی توسعه و تکامل ماده آلی و غیرآلی است.
• به همان سان نیز پیدایش انسان، گذار از جهان حیوانی و پیدایش جامعه بشری نه به اراده الهی، بلکه در جریان کار مادی تحقق یافته است.

• شعور نیز که انعکاس ماده (طبیعت و جامعه) است، در رابطه با وجود انسان به عنوان موجودی اجتماعی و دررابطه با روند فیزیولوژیکی ـ مغزی مادی خودویژه که خود خصیصه ای مادی است و از نظر تاریخی و علی، عملکرد ماده به درجه عالی تکامل یافته است، پدید آمده است.

• بدین طریق پیوند مادی کلیه پدیده های واقعیت عینی از ذرات هسته ای تا ستارگان، از موجودات تک سلولی تا جامعه و شعور بشری خود را به مثابه نتیجه حرکت و توسعه بی وقفه ماده، به مثابه روند بی وقفه گذار از یک حالت کیفی به حالتی برتر، بمثابه گذار به حالات خاص جدید وخصایص جدید نشان می دهد.
• چند وچون کیفی پدیده های منفرد واقعیت عینی و سکون نسبی آنها به سبب تشدید تضادهای درونی خود آنها و تحت تأثیر خارجی چیزها و پدیده های دیگر در مکان و زمان مرتب بهم می خورد.
• از این روست که ماده و حرکت پیوند ناگسستنی با هم دارند.
• حرکت نحوه وجودی ماده است، صفت ذاتی آن است.
• ماده نمی تواند در خارج از زمان و مکان که فرم های وجودی آن را تشکیل می دهند، وجود داشته باشد و حرکت کند.
• ماده موجود در خارج از شعور و مستقل از شعور ما، تنها سرچشمه شناخت است.
• شعور ـ به مثابه عالی ترین محصول توسعه ماده ـ می تواند ماده را منعکس کند و علیرغم تنوع فرم های وجودی و حرکت آن، به شناخت آن نایل آید.

• رو در روی هم قرار داشتن ماده و شعور در چارچوب تئوری شناخت مطلق است.
• این تذکر لنین قبل از همه علیه نظریه ایدئالیسم ذهنی است که چیزهای جهان خارج را تنها مجموعه ای از احساسات قلمداد می کند و احساسات را تنها واقعیت موجود می داند.
• این تذکر اما در مبارزه علیه ایدئالیسم عینی نیز از اهمیت خاصی برخوردار است، زیرا این حکم تأکید بر آن دارد که نه «ایده مطلق»، «روح» و یا «خدا»، بلکه ماده است که مستقل از «ایده» و مستقل از هر اصل روحی وجود دارد.
• اینجا ست که اهمیت عظیم جهان بینانه مفهوم مارکسیستی ـ لنینیستی ماده خود نمائی می کند.

• مفهوم فلسفی ماده علاوه بر اهمیت جهان بینانه عام خود، از نقطه نظر روش شناسی (متدئولوژی) در علوم منفرد نیز بسیار مهم است.
• مفهوم فلسفی ماده سمت و سوی علوم را تعیین می کند و آنها را در جهت پژوهش چیزهای مادی که در واقعیت عینی مستقل از شعور انسانی وجود دارند، در جهت کشف وحدت مادی جهان، خلق ناشدنی بودن ماده، فنا ناپذیری ماده، پایان ناپذیری کمی و کیفی ماده، پیوند ناگسستنی ماده با فرم هستی آن (حرکت)، با فرم های وجودی اصلی آن (مکان و زمان) و در جهت مطالعه و بررسی روند توسعه بی پایان ماده و قانونمندی های عام و خاص آن هدایت می کند.

• اهمیت روش شناسانه (متدئولوژیکی) مفهوم فلسفی ماده بویژه در ترقی فیزیک در نقطه عطف قرن بیستم خود را آشکارا نمایان ساخت، آنگاه که سلسله ای از کشفیات جدید (رادیو اکتیویته و غیره) فیزیک را که شالوده فلسفی اش تا آن زمان بر ماتریالیسم مکانیکی استوار بود، در برابر این پرسش قرار داد که آیا ماده (آن سان که بطور مکانیکی تصور می رفت) فنا پذیر است؟

• لنین در این هنگامه اثبات کرد که ریشه معرفتی ـ نظری این استنتاج ایدئالیستی مبنی بر «نابود شدن ماده» از تصوری سرچشمه می گیرد که گویا ماده وابسته به خصایصی از قبیل شیئیت، نفوذناپذیری، تجزیه ناپذیری اتم، ثبات جرم و غیره است.

« نابود شدن کذائی ماده به معنی نابود شدن شناخت معین ما ست از ماده، به معنی ژرفتر شدن دانش ما ست در باره آن، به معنی نابود شدن خصایصی از ماده است که قبلا به عنوان مطلق، لایتغیر، ازلی تصور می شدند و اکنون خود را به عنوان خصایصی نسبی و مخصوص حالاتی از ماده نشان می دهند.

• زیرا تنها خصیصه ماده که ماتریالیسم فلسفی به رسمیت می شاسد، عبارت است از وجود عینی آن، وجود آن در خارج از شعور ما.»
• کلیات لنین جلد 14، ص 260

• مفهوم ماتریالیستی ـ دیالک تیکی ماده اهمیت روش شناسانه خود را در زمینه فیزیک کوانتومی نیز، در مرحله کنونی رشد آن (در مرحله ابراز نظراتی مبنی بر غیرمادی بودن میکرو اوبژکت ها، وابسته بودن آنها به آزمایشگر و ابزار اندازه گیری، یعنی وابستگی آنها به سوبژکت و شعور او) که ذرات هسته ای را در سمبل های ریاضی بباد فنا می دهند، نشان می دهد.

• ماتریالیسم دیالک تیکی با ارائه مفهوم فلسفی ماده علوم طبیعی را در تنها مسیر رشد ممکن و موفقیت آمیز هدایت می کند:
• در جهت پژوهش چیزها به مثابه بخشی از واقعیت که بطور عینی و مستقل از شعور انسانی وجود دارند.

ادامه دارد

آقای کوینر و هنرپیشه

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری

• آقای کوینر با خانم هنرپیشه ای دوست بود که از ثروتمندی هدیه دریافت می کرد.

• از این رو، او در باره ثروتمندان با آقای کوینر اختلاف نظر داشت:

• آقای کوینر بر آن بود که ثروتمندان آدم های بدی اند.
• دوست دختر او اما می گفت که ثروتمندان همگی بد نیستند.

• چرا او فکر می کرد که ثروتمندان همگی بد نیستند؟

• او نه به این دلیل که یکی از آنها برایش هدیه می داد، بلکه به این دلیل که خود او هدیه یکی از آنها را قبول می کرد، چنین می اندیشید.

• چون او بر این باور بود که از آدم های بد هدیه نمی گیرد.

• آقای کوینر پس از تأمل در این باره، باور نداشت، به آنچه که هنرپیشه در باره خودش باور داشت.

• آقای کوینر ار فرصت استفاده کرده بود و داد می زد:
• «بگیر پول شان را!
• آنها هدیه ها را نخریده اند، بلکه دزدیده اند.
• اموال مسروقه سارقین را بگیر تا بتوانی هنرپیشه خوبی باشی!»

• «نمی توانم پول نداشته باشم و هنرپیشه خوبی باشم؟»
• هنرپیشه پرسید.

• آقای کوینر گفت:
• «نه!
• نه، نه، هزار بار نه!»

پایان

سیری در جهان بینی شاملو (5)

احمد شاملو (21 آذر 1304 ـ 2 خرداد 1379)
شاعر، نویسنده، پژوهشگر و مترجم
تحلیل از شین میم شین
پیشکش به پدرم گاگیک که تکرار نازلی در پله ای دیگر بود!


مرگ نازلی

• نازلی!
• بهارخنده زد و ارغوان شکفت
• در خانه ـ زیر پنجره ـ گل داد یاس پیر
• دست از گمان بدار!
• با مرگ نحس پنجه میفکن!
• بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...

• نازلی سخن نگفت،
• سر افراز
• دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت

*****
• نازلی!
• سخن بگو!
• مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را
• در آشیان به بیضه نشسته ست!

• نازلی سخن نگفت
• چو خورشید
• از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت

*****
• نازلی سخن نگفت
• نازلی ستاره بود:
• یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت

• نازلی سخن نگفت
• نازلی بنفشه بود:
• گل داد و
• مژده داد و زمستان شکست و رفت...

تلاشی برای تحلیل شعر
مرگ نازلی

• این شعر مختصر و موجز از احساس و عشق و عاطفه لبریز است.
• در این شعر کوتاه ـ کوتاه تر ازعمر نازلی حتی ـ هومانیسمی زلال و رخشنده موج می زند، هومانیسمی نادر و کمیاب، هومانیسمی آلوده به اشک، آلوده به درد، آلوده به رنج.
هومانیسمی از جنس خنجر براق و برنده که در روح فرو می رود و به فریادش وامی دارد.
• چگونه می توان به تحلیل چنین شعری نشست!

حکم اول
• نازلی!
• بهارخنده زد و ارغوان شکفت
• در خانه ـ زیر پنجره ـ گل داد یاس پیر
• دست از گمان بدار!
• با مرگ نحس پنجه میفکن!
• بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...

• در این حکم، صحنه بازجوئی از نازلی تصویر می شود.
• مبارز جوان زیر زجر و شکنجه قرار دارد، تا آدرس چاپخانه مخفی حزب و نام و نشان و چند و چون همرزمان خود را بالا بیاورد.
• او باید برای رهائی از درد طاقت فرسا به تقسیم درد تن در دهد.
• او باید درد خود را با یارانش تقسیم کند، دردی که تنها سرمایه خصوصی او ست.

ژان لافیت در شاهکارش تحت عنوان «آنها که زنده اند»، از قول سربازان فاشیسم می گوید که «کمونیست ها همه چیز را با دیگران تقسیم می کنند

• این بدان معنی است که نفس تازه کردن و نجات از مرگ ـ تنها ـ به ازای زجر یاران میسر است.
• این بدان معنی است که از مرگ ـ تنها ـ به ازای تقسیم زجر با یاران خویش می توان نجات یافت.
• این اما ـ در عین حال ـ به معنی تخریب عزت انسانی خویش است.
نازلی باید بلحاظ انسانی بمیرد، تا بلحاظ تفاله ای انسانواره زنده بماند.

• این شعر ـ احتمالا ـ پس از کودتای 28 مرداد سروده شده است.
• در «فصل بد، آنگاه که غرور گدائی می کرد.»
• آنگاه که برای حفظ نظامی قرون وسطائی، تمام گشتاورهای هومانیسم، رنسانس و روشنگری تار و مار می گردید و شریف ترین فرزندان خلق ـ بلحاظ جسمی و روحی ـ تخریب می شدند.
نازلی نوجوان، یکی از آنها ست.

ثریا در خاطراتش از جو وحشت و هراس در دربار حکایت ها دارد.
• حضرات هر آن از کابوس وقوع کودتائی از خواب می پرند و مثل بیدی به خود می لرزند.
آنتی کمونیسم شمشیری دو لبه است.
• عوامفریبان که توده ها را از کمونیسم به هراس می افکنند، خود نیز به دام خود می افتند و به خود می لرزند.
عوامفریبی ـ همیشه و همه جا ـ در عین حال، قرین ناگزیر خودفریبی است.

• کودتا با هیچ مقاومتی روبرو نشده است.
• طراح آمریکائی کودتا نیز از کمخرج و بی دردسر بودن کودتا حیرت می کند.
• اما همین آسانی انجام کودتا هراس دربار را دو چندان می کند و هراس رژیم غیر قانونی هرچه بیشتر باشد، کسب اطلاعات از گردان های خلق به همان اندازه بیشتر کسب اهمیت می کند.

نازلی یکی از بیشماران است که زجر می بیند، تا به سخن در آید.
جنگ طبقاتی هزاران فرم دارد.
دیالک تیک بازجو و مبارز نیز یکی از این فرم ها ست.
• مبارز اسیر در چنگال دستگاه دولتی، در نهایت تنهائی خویش به تعالی شگرفی دست می یابد.
• مبارز تنها و بی کس و بی پناه و بظاهر حقیر و خرد و خراب ـ بناگهان ـ تجسم دیالک تیک جزء و کل می شود، تجسم دیالک تیک فرد و همبود می شود، تجسم دیالک تیک عضو و حزب می شود.

• جزء فقط تا زمانی که در داربست دیالک تیک جزء و کل قرار دارد، جزء است و تابع کل و تقریبا هیچکاره در برابر قدر قدرتی بلامنارع کل.
• بازداشت مبارز و کشیدن او به بازجوئی همان و تعالی او از درجه نازل هیچکارگی به همه کارگی همان، تعالی او به درجه کل غول آسا همان.
• در همین جا ست که مبارزه ای درونی و برونی ـ بطور همزمان و لاینقطع ـ آغاز می شود:
• مبارز بی پناه و بی سلاح ـ در آن واحد ـ در دو جبهه می جنگد، در دو جبهه به هم پیوسته و در هم رونده.

• از سوئی شکنجه گر با ضرب و شتم و زجر و آزار و تحقیر و توهین در صدد شکستن صلابت جسمی و روحی نازلی است و از سوی دیگر نیروی نیرومندی به نام «غریزه حفظ نفس» با او در گفت و گوی مدام است:
حیات عالی ترین ثروت هرکسی است و باید به هر قیمتی حفظ شود.

غریزه حفظ نفس به اشکال مختلف در کار است، تا نازلی را به شکست سکوت وادارد و زندگی اش را نجات دهد:
• بهار است، فصل گل دادن ارغوان ها و یاس ها ست.
• بهار است، فصل کوچه های سیراب از عطر مستی بخش گل ها، آواز پرنده ها و سمفونی شبانه روزی حشرات.
• بهار است، فصل مستی، فصل زندگی، لذت و سرخوشی است.
• چگونه می توان در چنین فصلی دست به انتحار زد!

• حتی شخص شخیص شکسپیر وارد شکنجه گاه شده است:
• بودن و یا نبودن، مسئله اصلی حیات همین است.
• بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار!

حکم دوم
• نازلی!
• سخن بگو!
• مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را
• در آشیان به بیضه نشسته ست!

• اکنون بازجو ست که به تهدید دست می زند.
• سکوت مکافاتی به نام مرگ دارد.
• شگفتا!
جامعه و جهانی سرتاپا وارونه!
• جامعه و جهانی سرتاپا متضاد در درون و برون!

• رژیمی که به زور توپ و تانک و تفنگ فرمان سکوت و خاموشباش مدام می دهد و از جامعه گورستان می سازد، اکنون در شکست سکوت نوشداروی خود را می یابد.
• در برون از شکنجه گاه فرمان سکوت از بلندگوهای مرئی و نامرئی به هزار زبان در طنین مدام است و در درون شکنجه گاه فرمان شکست سکوت به ضرب شلاق و فحش و پرخاش.

• شاعر با چیره دستی خاصی تریاد «تز و آنتی تز و سنتز» هگل را به شکل تریاد مرغ و بیضه و جوجه بسط و تعمیم می دهد.

• احتمالا شاملو در مکتب شهیدی به نام ژرژ پولیتسر، این تریاد را فراگرفته است.
• روی بیضه نشستن مرغ سکوت (ستیز دیالک تیکی تز و آنتی تز) سنتزی به نام جوجه مرگ به دنبال خواهد داشت.
• نازلی بر سر دو راهی ایستاده است.
• آلترناتیو سومی در کار نیست:
• یا سکوت و مرگ
• و یا شکست سکوت و زندگی.


• نازلی چه می تواند کرد؟
• نازلی نوجوانی است از جنس انسان و نه از جنس خدایان اسطوره ای.
• اگر او سکوت را بشکند، قبل از همه، خود خویشتن خویش را خوار خواهد شمرد.
• پیشاهنگ حق ندارد دیالک تیک فرد و همبود را وارونه کند.
• در دیالک تیک فرد و همبود نقش تعیین کننده از آن همبود است و پیشاهنگ باید به نفع همبود، از روی جنازه خویش بگذرد.
• این حکم دیرآشنای هر همبود در هر جا ست.
• صحت و سقم این حکم در حوصله و توان این تحلیل نیست.

• اما ایکاش درد فقط همین بود.
• انسان ـ به هر حال ـ می تواند برای حفظ نفس به تحمل هر خواری تن در دهد، می تواند به خودفریبی نایل آید.
• هیچکس بدهکار کسی نیست.
• وقتی میلیون ها نفر سودائی جز سود و آسودگی خویش ندارند، چرا باید نوجوانی برای خاطر آنها از روی جنازه خویش بگذرد؟
• اگر نازلی سکوت را بشکند، همبود او را بمثابه خائن به آرمان مولدین محکوم و طرد خواهد کرد.
• بی رحمی و قساوت همبود را باش!
• منطقشکنی کورکورانه همبود را باش!

• جبر بی سؤال و جواب و بی چون و چرای همبود است، این.
• فرد باید ـ بی اعتنا به منطق و عقل و فراست ـ فدای همبود شود، اگر هدف حفظ همبود است.
• فرد باید بمیرد، تا هستی همبود استمرار یابد.
• فرد باید در همبود ادامه حیات دهد.
• اگر این جبر رعایت نمی شد، همبود بشری فرو می پاشید.
• اگر این جبر رعایت نمی شد، هر سیستم سیبرنتیکی محو و نابود می گردید.
• حتی درخت ها (به مثابه سیستم های سیبرنتیکی) در کویر به وقت قحط باران و آب، شاخه های خود را (اجزاء خود را) خشک می کنند و می اندازند، تا هستی درخت را (هستی کل را) حفظ کنند.

• ولی این نیز هنوز تمامت درد نیست.
• اگر نازلی سکوت را بشکند، حتی بازجو از او متنفر خواهد شد و این بار واقعا به تحقیر در او خواهد نگریست.
• بازجو هم معیارهای عام همبود را از آن خود کرده است.
• منطق جلاد هم چیزی جز منطق جاری در جامعه طبقاتی نیست:
• حق با کسی است که می رزمد.
• به زانو در آمدن نازلی، به معنی پیروزی جلاد است و به معنی شکست نازلی.
• شکست سکوت به معنی شکست نازلی است.
• نازلی باید این پیکار تن به تن را برنده شود، اگر خواهان سرافرازی است.

• پل ها ـ همه ـ پشت سر او خراب شده اند.
• برای نازلی راه برگشتی متصور نیست، همه درها و پنجره ها به رویش بسته اند، به جز دروازه نحس مرگ.
نازلی باید بمیرد، تا در شعر و سرود و اشک و آه ابدیت یابد.

لحظه مرگ نازلی، لحظه زایش دردناک قهرمان است.
دیالک تیک حیات و ممات در هیچ کجای جهان، چنین به وضوح خودنمائی نمی کند.

حکم سوم
• نازلی سخن نگفت،
• سر افراز
• دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت!

• نازلی ایستاده می میرد و روح سلحشورش در هیئت شاعری آشفته و پریشان و بی خویش از شکنجه گاه بدر می زند و گزارش نبرد تن به تن در شکنجه گاه را در کوچه و برزن به گوش مولدین می رساند:
• نازلی سخن نگفت!
• سرافراز، دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت!

• موجزتر، فشرده تر و تغلیظ یافته تر از این نمی توان ماجرا را تبیین کرد.
• طرز تصویر ماجرا از سوی شاعر ستایش انگیز است.
• اینجا سخن از مرگ نازلی نیست.
• اینجا سخن از سماجت غولی کوچک است در برابر غول شکنجه و غول غریزه!
• اینجا خبر از غلبه غولی کوچک بر دو غول هیولا ست.
• اینجا خبر از تولدی دیگر است.
• تولد قهرمانی در دل شکنجه گاه و ادامه نبرد رهائی بخش در هیئت و فرمی دیگر.

• همه چیز این شعر بوی شکسپیر می دهد.
• روح شهید از شکنجه گاه، سرافراز و مغرور برون می زند و در هیئت روحی شکست ناپذیر به روح سیستم حاکم هجوم می برد.

• نبرد ایدئولوژیکی به زره عاطفه و احساس و عشق مجهز می شود.
• راز شکست ناپذیری حزب نازلی همین جا ست.
• اینجا سخن از ققنوس نیست که از خاکسترش در هیئت جوجه ها برون آید.
• اینجا سخن از روح سلحشور رها شده از جسم است که ارواح مولدین را شیفته و تسخیر می کند.
• مرگ نازلی زندگی حزب و همبود او ست.
• انرژی لایزال نازلی اکنون از کانال پچ پچ مرموز در روح تک تک مولدین نفوذ می کند و مادیت می یابد، به قهر مادی بدل می شود، به چیزی همتراز صخره و سنگ.

• ما اینجا نه با شعور نظری، بلکه با شعور عاطفی سر و کار داریم.
• حتی تمامی دلایل قوی و معنوی (سعدی) جهان دیگر نمی تواند کسانی را که گوش هوش به گزارش شاعر سپرده اند، از ایده و ایدئال نازلی منصرف کند.

• به قول ایدئولوگ های سرمایه، نسل طویلی از سوبژکت های بتن واره تشکیل می شود، انسان هائی از جنس بتون، صخره و سنگ، «کله شق، سمج، رودار، کله خر، حرف نفهم»، «اصلاح ناپذیر»، آهنین، حتی در قامت گاگیک پیر، در معرض تمسخر و تحقیر و توهین جلادان بی همه چیز!

مرگ گاگیک و امثال او تکرار مکرر مرگ نازلی است، برای زایشی دیگر، برای رهائی ارواح سلحشور دیگر از بند جسم و جاری شدن در جان مولدین.
• با روئین تنی حزب نازلی دیگر نمی توان کاری کرد.

دلیل مرگ نازلی وارونه دلیل مرگ حلاج است:
• حلاج به دلیل شکست سکوت بر دار می شود و نازلی به دلیل سکوت.

حکم چهارم

• نازلی سخن نگفت
• چو خورشید
• از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت

• شاعر ژولیده دردمند، پس از ابلاغ پایان نبرد تن به تن، به توصیف قهرمان می پردازد:
• نازلی بسان خورشیدی از تیرگی در آمد و در خون نشست و رفت.
• طلوع خورشید از قلب ظلمت و غروب غم انگیز زودرسش در طشت خون.
• نازلی مظهر روشنائی اهورائی است.
• نازلی مظهر زندگی و زیبائی است.
• نازلی منبع انرژی لایزال است، بسان خورشید.

حکم پنجم
• نازلی سخن نگفت
• نازلی ستاره بود:
• یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت

• نازلی ستاره است.
• ستاره مظهر زیبائی است.
• ستاره مظهر امید است.
• ستاره نور کوچک کمسوئی است که جرئت و جسارت ستیز با ظلمتی قیرگون و فراگیر دارد.
• نازلی بسان ستاره کوتاهزی است.
• نازلی خنجر نوری است بر سینه ستبر تیرگی.
• همین و بس.


حکم ششم
• نازلی سخن نگفت
• نازلی بنفشه بود:
• گل داد و
• مژده داد و زمستان شکست و رفت...

• چرا بنفشه؟
• آیا شاعر آگاهانه بنفشه را برگزیده است؟
• ماجرای اساطیری بنفشه از چه قرار است که شاعر را به گزینش بنفشه وامی دارد؟
• نام انگلیسی و آلمانی بنفشه «فراموشم مکن» است.
• آیا شاعر سودای ابلاغ پیامی را در سر دارد؟
• آیا منظور او این است که مولدین نازلی خود را نباید فراموش کنند؟

بنفشه آفریقائی اما گلی است که در تمام طول سال گل می دهد.
• آیا منظور شاعر، ابدیت جوانی نازلی است؟
• جوانمرگ ها هرگز پیر نمی شوند و در یاد توده ها همیشه جوان می مانند.

• در باره بنفشه اما اساطیری در فرهنگ آلمانی وجود دارد:
• خدا گویا روزی به نامگذاری گل ها مشغول بود.
• گل لاغر کوچکی را ـ ظاهرا ـ خدا نمی بیند، تا برای او هم نامی تعیین کند.
• گل لاغر کوچک داد می زند: «خدا! فراموشم مکن
• و خدا می گوید: «نام تو «فراموشم مکن» خواهد بود!»

• ولی من فکر می کنم که شاعر با توجه به اسطوره دیگری، بنفشه را برگزیده است.
نازلی ارمنی است و بنفشه با مسیحکودک و مریم مادر در مذهب مسیح در پیوند اساطیری قرا دارد:
• روزی به روایتی، مسیحکودک در دامن مریم مادر نشسته بود.
• گفت:
• «دلم می خواهد که نسل های آینده نیز چشمان تو را ببینند
• آنگاه دست به چشمان مریم مادر می کشد و بعد دستش را بر فراز خاک به حرکت موجوار در می آورد.
• آنگاه بنفشه ها می رویند و نام فراموشم مکن از همین رو ست.

• شاعر اما برای بنفشه رسالت دیگری تعیین می کند:
• بنفشه گل می دهد، مژده بهار می دهد، زمستان می شکند و می رود.

مرگ نازلی در هر صورت نه پایان زندگی، بلکه آغاز رویش و حیات است.

پایان

مارکسیسم بدون لنین؟ (3)

«مبارزات حزبی در فلسفه»
لنین در مصاف با ماکسیست ـ پوزیتیویست ها

پروفسور دکتر هانس هاینتس هولتس
برگردان میم حجری

3
فرم مجادله آمیز برخورد

• برخورد مجادله آمیز به مثابه فرم چالش فلسفی سنتی دیرین دارد:

1
مسیحیت آغازین

• این شیوه برخورد به مثابه نوع ادبی از سوی سران کلیسای مسیحیت آغازین بر ضد فلسفه کفرآمیز رومی در قرون اول میلادی به خدمت گرفته شد، در آن دوران به مثابه ایزار طبقات تحتانی در مبارزه بر ضد ایدئولوژی دولتی حاکم امپراطوری روم.

2
قرون وسطی

• نوشتارهای مجادله آمیز در قرون وسطی میدان نبرد خودمختاری شناخت عقلی دنیوی بر ضد تقدم عقیده را تشکیل می دهند.

3
عصر جدید

ولتر (1694 ـ 1778)
از متنفذترین مؤلفین روشنگری فرانسه
در فرانسه، قرن هجدهم را «قرن ولتر» می نامند.
از منتقدین سرسخت استبداد، حاکمیت فئودالی و انحصار جهان بینانه کلیسای کاتولیک.
از تدارک بینندگان معنوی برجسته انقلاب فرانسه
حربه او در دفاع از اندیشه های خویش عبارت بود از :
استیل بیان عامه فهم، طنز و طعنه و ریشخند.

• در قرن هفدهم و بویژه در قرن هجدهم، سمت و سوی نوشتارهای مجادله گران بزرگ ـ و در رأس همه آنها ولتر ـ را مبارزه بر ضد مذهب و معضلات اجتماعی تشکیل می داد.
• مخالفین آنها، یعنی پاسداران کلیسا و قدرت دولتی در حدت جدال دست کمی از آنها نداشته اند.

4
مارکس و انگلس

• مارکس و انگلس این خط را ادامه می دهند.
• «خانواده مقدس» و «ایدئولوژی آلمانی» بمثابه آثار آغازین و «آنتی دورینگ» به مثابه اثر دوره بلوغ، مثال های بارز برای نوع مجادله آمیز بوده اند.

5
لنین

• لنین همان طور که در عمل، به همان سان نیز در سخن مبارز بزرگی بوده که آگاهانه سنت روشنگری اروپا و متفکرین روسی قرن نوزدهم از قبیل چرنیشفسکی و هرتس را تداوم می بخشد.

• کسی که کتاب «ماتریالیسم و امپیریوکیتیسیسم» لنین را به عنوان یک بررسی فلسفی از مسئله ای انتزاعی مورد مطالعه قرار دهد، هرگز به درک خصلت این اثر و نیت مؤلف آن پی نخواهد برد.

• موضعی که در این اثر اتخاذ می شود، در وهله اول نه آنجا، بلکه در مصاف و رویاروئی با مواضع مخالفین تعیین می گردد.

• هدف لنین روشن کردن نتایج جهان بینانه نهائی است که هر ماتریالیست دیالک تیکی حاصل می آورد، اگر به الگوهای فکری عرضه شده از سوی فلسفه ایدئالیستی تن در دهد.

• فلسفه در «ماتریالیسم و امپیریوکیتیسیسم» لنین، به مثابه گشتاوری از مبارزه طبقاتی درک می شود.

• در اوضاع و احوال تاریخی ـ روحی خاص روسیه، کوتاه آمدن در برابر ایدئالیسم به معنی سقوط به فرم های جهان بینانه مذهبی ماقبل علمی است.

نادشا کونستانتینونا کروپسکایا (1869 ـ 1939)
انقلابی، سیاستمدار، پداگوگ، همسر و همرزم لنین
بانی سیستم آموزشی ـ پرورشی سوسیالیستی در اتحاد شوروی
از سال 1921 تدریس در آکادمی آموزش سیاسی
معاونت کمیساریای آموزشی خلق
عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست
بسیاری از مراکز در آلمان دموکراتیک به نام او نامیده شده اند.

• کروپسکایا گزارش می دهد که «مسائل فلسفه برای لنین در پیوند گسست ناپذیر با مسائل مبارزه بر ضد مذهب قرار داشته اند.»

• کروپسکایا سلسله ای از مقالات لنین را نام می برد که همزمان با کتاب «ماتریالیسم و امپیریوکیتیسیسم» نوشته شده اند.
• در همه این مقالات، «خصلت طبقاتی مذهب با صراحت تمام مورد تأکید قرار می گیرد و نشان داده می شود که مذهب در دست بورژوازی، وسیله ای است برای منحرف کردن توده ها از مبارزه طبقاتی و برای مه آلود کردن شعور آنها.»

• وسیله نجات از این مه، عبارت است از تئوری شناخت رئالیستی ئی که بر تجربه، به مثابه بنیان صرفنظرناپذیر هر معرفت و شناخت از واقعیت عینی استوار باشد.
• این حقیقت امر اما مانع آن نمی شود که ما از دانش حاصله خویش ببرکت تجربه، در همپیوندی با مفهومی جهانی پا فراتر نهیم.
• زیرا کل جهان بمراتب بزرگتر از هر شناخت پایان مندی است که از آن تصویر برمی دارد.

• اما این طرح گمانورزانه از «جهان بینی علمی» که متد متشکله اش را لنین بعدها در بررسی های خود از هگل بطرزی ماتریالیستی می چرخاند، تنها زمانی مشروعیت دارد که انسان خطه تجربه را ترک نگوید و معیارهای تجویز (مجاز بودن) آن را در آن خطه استوار سازد.

پیشرفت عینی شناخت

• هر تجربه ای با آنچه که در یقین حسی وجود دارد، آغاز می شود.
• ادراک حسی وسیله ای است که در آن و با آن، جهان خارج عرض اندام می یابد.
• محتویات شناخت ما عبارتند از تصوراتی از اشیاء و روابط که بواسطه احساس ها، ادراکات، تحریکات حاصل می آیند.
• از آنجا که این اشیاء در خارج از خود ما قرار دارند و ما تنها از طریق احساس ها به وجودشان پی می بریم، امپیریوکریتیسیست ها می کوشند که شناخت ما را تنها و تنها به رابطه احساس ها و تصورات در سوبژکت (ذهن) محدود سازند.

• نتایج حاصل از آن به شرح زیر می گردند:


1

• جهان تنها به مثابه فراورده و محصول شعور ما نمودار می گردد.

2

• واقعیت عینی خارجی غیرقابل شناسائی می ماند.


• مراجعه کنید به اصل قابل شناسائی بودن جهان در دایرة المعارف روشنگری


3

• تئوری بر اشیاء سمتگیری نمی کند، بلکه اشیاء نتیجه بازسازی تئوریکی تلقی می شوند.
• بازسازی تئوریکی ئی که بوسیله آن ما در ذهن خود، انبوهی از احساس ها را به هم گره می زنیم.

4

• عمل آزادانه انسان ها از نگرش عقلائی در مناسبات عینی نشئت نمی گیرد، بلکه از خودپوئی اراده سوبژکتیف نشئت می گیرد.

5

• اگر جهان ـ آن سان که اما از آن با خبر می شویم ـ به مثابه مجموعه ای از احساس های ما پدید می آید، آنگاه می توانند غیر از ما چیزهای نامعلوم بیشماری از قبیل خدا و ابلیس، بهشت و دوزخ، شاید هم خدایانی که فضانوردانی بوده اند، وجود داشته باشند.

گوتفرید ویلهلم لایب نیتس (1646 ـ 1716)
فیلسوف، دانشمند، ریاضی دان، دیپلومات، فیزیکدان، مورخ، سیاستمدار، کتاب شناس و دکتر در حقوق دنیوی و کلیسائی
ایدئالیست عینی
روح یونیورسال زمانه خویش

• لنین در مقابل این دعاوی، پیوند سختگیرانه با پیش شرط های غیر قابل انکار مناسبات دنیوی را مطرح می سازد که بطور عملی تشکیل شده و بطور علمی پایه ریزی گشته است.

• لنین توضیح معیار پراتیک را به خدمت می گیرد که در مکتب لایب نیتس نیز وجود داشته است.


• «برای ماتریالیست ها «موفقیت» پراتیک انسانی اثبات کننده ی انطباق تصورات ما با طبیعت عینی چیزهائی است که بوسیله ما ادراک می شوند.
• (اگر چیزی در خارج از ما وجود نمی داشت، ما نمی توانستیم عملا تصور درستی از آنها داشته باشیم، خواص و قانونمندی های آنها را بشناسیم و هدفمندانه تغییرشان دهیم. مترجم)
• البته ضمنا نباید فراموش کرد که معیار پراتیک بنا بر ماهیت امر، هرگز نمی تواند تصوری از تصورات انسانی را بطور کامل تأیید و یا رد کند.»
• (آثار لنین، جلد 14، ص 134 و 137)

• برای اینکه ادراکات ما با طبیعت عینی چیزها در جهان خارج انطباق پیدا کنند، شناخت ما از آنها از کوره پراتیک سربلند بیرون آید (و یا تصحیح شود)، باید به مثابه پیش شرط پذیرفته شود که واقعیت عینی مستقل از شعور (ضمیر) ما وجود دارد، واقعیتی که ما بدان (تصورات خود را. مترجم) نسبت می دهیم، واقعیتی که ما بدان دست می بریم و درکش می کنیم.

• «تنها «خاصیت» ماده که ماتریالیسم فلسفی به قبولش موظف است، این است که آن واقعیتی عینی است و در خارج از شعور (ضمیر) ما وجود دارد.»
• (آثار لنین، جلد 14، ص 260)

• لنین با این فرمولبندی، جلوی مطلق کردن درک معینی از ماهیت ماده و خواص آن را که وابسته به سطح توسعه و تکامل علوم است، می گیرد.

• «ماتریالیسم دیالک تیکی با صراحت تمام تأکید می ورزد که هر تز علمی راجع به ساختار و خواص ماده تنها اعتبار تقریبی و نسبی می تواند داشته باشد.»
• (آثار لنین، جلد 14، ص 261)

• جهان حاوی غنای بی پایانی از چیزها و مناسبات است.
• و لذا هر شناخت انسانی پایان مند است و با کسب معارف (شناخت های) جدید می توان از آن پا فراتر گذاشت.

• مراجعه کنید به دیالک تیک پایان مند و بی پایان در دیارة المعارف روشنگری

• تاریخ دانش نیز بسان هر تایخی، عرصه بروز سلسله ای از نوآوری ها ست که در جریان آنها از استنباطات کهنه سبقت گرفته می شود و به جای انها استنباطات جدید نهاده می شوند.

• هر حقیقت علمی بسته به زمانی که در آن، آن حقیقت علمی فرمولبندی شده، نسبی است و نشاندهنده سطح توسعه علمی موجود است.

• سخن گفتن از آن به عنوان حقیقت تنها بدان معنی است که آن حاوی ارزش معینی از حقیقت مطلق است، حقیقت مطلقی که ان بدان نزدیکتر می شود و یا این و یا آن جنبه ی حقیقت مطلق را منعکس می سازد.

فیثاغورث از ساموس (570 ـ 510 ق. م)
فیلسوف ماقبل سقراطی یونان
مؤسس جنبش مذهبی ـ فلسفی پرنفوذ
در چهل سالگی به ایتالیای جنوبی مهاجرت کرد و آنجا مکتبی را تأسیس کرد و به فعالیت سیاسی پرداخت.
یکی از شخصیت های معمائی است
جزو پیشاهنگان فلسفه آغازین یونان، ریاضیات و علوم طبیعی محسوب می شود.

قانون فیثاغورث

• قانون فیثاغورث در چارچوب هندسه اقلیدسی از اعتبار مطلق برخوردار است.
• هندسه اقلیدسی مورد خاصی در سیستم ریاضی است که علاوه بر هندسه اقلیدسی، هندسه غیراقلیدسی را نیز شامل می شود.
• بنابرین، قانون فیثاغورث برای جنبه ای از هندسه، اعتبار مطلق دارد.

شناخت عبارت است از روند توسعه و تعمیق (و ضمنا تصحیح) دانش موجود.

ادامه دارد.

۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

آقای کوینر و مد دریا

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری

• آقای کوینر از دره ای می گذشت.

• ناگهان متوجه شد که پاهایش خیس می شوند.


• آنگاه فهمید که دره در واقع نه دره، بلکه خلیجی است و زمان، زمان مد دریا ست.

• بلافاصله از رفتن خودداری کرد و به دنبال زورقی گشت.
• و تا زمانی که به دنبال زورق می گشت، قدم از قدم بر نداشت.

• اما چون زورقی در دیدرس نیافت، از امید بدان دل برکند.


• بعد امیدوار شد که آب دریا دیگر بالاتر نیاید.
• وقتی که آب به چانه اش رسید، از این امید واهی نیز دل برکند و به شنا پرداخت.

• و در این حیص و بیص دریافت که خود زورقی است.

پایان

انقلاب فنی (2)

پروفسور کلاوس دیتر ووستنک
برگردان شین میم شین

• اهمیت انقلاب فنی ـ در وهله اول ـ در این نیست که آن به یک تحول فنی منجر می شود و یا آن یک مقوله علوم فنی است، بلکه در این است که آن روند کار را به مثابه کل، بمثابه روند اجتماعی بنیادی تحول می بخشد.

II
فرم کاپیتالیستی همکاری (و یا بعدها، فرم مانوفاکتور) به مثابه
انقلاب ماقبل انقلاب صنعتی

• تأثیرات مشابه و اهمیت مشابهی برای توسعه و تکامل روند کار ـ بمثابه سیستم ـ نوع دیگری از انقلابات دارند.

• مثلا تحولات بنیادی ئی که بر خلاف انقلاب فنی، به عملیات کاری ـ بلحاظ تحقق فنی ـ مربوط نمی شوند.
• یعنی به ابزارهای کار مربوط نمی شوند.

• به عبارت دیگر به نیروی مولده «کاربست تکنولوژیکی علوم طبیعی» (مارکس) مربوط نمی شوند.

• بلکه برعکس آن، به اجزاء و نیروی مولده مهم «ترکیب اجتماعی روند تولید» و یا «عضوبندی اجتماعی کل تولید» (مارکس) مربوط می شوند، از استقلال نسبی برخوردارند و برای روند کار مهم اند.

• مثال تاریخی برای آن عبارت است از فرم کاپیتالیستی همکاری (و یا بعدها، فرم مانوفاکتور) قبل از پیدایش ماشین های کار، که بمثابه انقلابی قبل از انقلاب صنعتی تلقی می شود.


• اینجا نه فقط ساختار و تقسیم کار در نتیجه تأثیرگذاری مشترک کارگران تغییر می یابد، بلکه علاوه بر آن، خصلت و فونکسیون همه وسایل کار منهای ابزار کار، دگرگون می شود، وسایل کاری که «شرایط شیئی روند کار را تشکیل می دهند»:
• به قول مارکس، «به کار گرفتن تعداد بیشماری از کارگران، ضمن ثابت ماندن شیوه کار، به انقلابی در شرایط شیئی روند کار منجر می شود.»

• در این مثال همکاری، اینجا در فرم کاپیتالیستی انحصاری کردن فونکسیون اداره و رهبری بوسیله طبقه استثمارگر حاکم، به انضمام برنامه ریزی و هماهنگ سازی اعمال منفرد هدفمند در روند تکنولوژیکی و انفصال توانائی های روحی و تسلط بر آنها هم در این فونکسیون اداری و هم در رابطه با تهیه تکنیک بکمک علم نیز طبقه بندی اجتماعی مربوطه و مؤسسه بندی (نهادینه سازی) فونکسیون های کاری بنیادی روند کار ـ بمثابه سیستم ـ آشکار می گردد.

(مؤسسه بندی (نهادینه سازی) چیزی عبارت است از در آوردن آن، تحت فرم معینی که در جامعه برسمیت شناخته می شود. مترجم)

III
انقلاب ترکیبی

• «انقلاب ترکیبی» ـ در مغایرت با انقلاب فنی ـ به معنی انقلاب در ترکیب مبتنی بر تقسیم کار روند کار اجتماعی است.

• این انقلاب می تواند به طریق زیر پدیدار شود:

1

• هم بمثابه فرم سازمان مانوفاکتور، بطور مستقل پدیدار شود، مثلا در مثال همکاری.

2

• و هم بمثابه نتیجه بیواسطه یک انقلاب فنی:
• مثلا گذار به مانوفاکتور مجهز به ماشین کار، ولی فاقد نیروی محرکه فنی
• (مارکس و انگلس 23، 486)

• و یا گذار به کارخانه در پی استفاده از ماشین محرکه.
• (مارکس و انگلس 23، 484، 498)

3

• از سوی دیگر، هر انقلاب فنی ـ مثلا اوتوماتیزاسیون کارخانجات بزرگ ـ حتما نباید فرم کیفیتا جدیدی از ترکیب اجتماعی روند کار بدنبال آورد.

• مراجعه کنید به ماشین، اوتوماسیون و یا اوتوماتیزاسیون، تکنیک و تکنیسیسم

• بنا بر انتزاع مارکسی، روند کار مشخص ـ در مغایرت با روند کار ارزش ساز ـ که کلیه مراحل جامعه به یکسان بر آن مبتنی اند ، در مقابل تنوع فرم های منفرد تاریخا مشخص، ضرورت انقلاب فنی سرتاسری منطبق با آن در توسعه تمام اجتماعی روند کار پدید می آید:
• در هر مرحله توسعه فونکسیونی وسایل معین فنی کار، تکمیل بعدی آن تحت فشار مداوم ضرورت افزایش راندمان کار، تضاد دیالک تیکی جانسختی توسعه می یابد، تضادی که در آن، توسعه وسایل فنی کار در مقابل امکانات فونکسیونی اعضای بدن انسان ـ بمثابه وسایل طبیعی کار که در اثرگذاری مشترک بیواسطه با آنها قرار دارند ـ و در مقابل حد و مرز عضوی ـ طبیعی آنها قرار می گیرند.

• از این رو، واگذار کردن این فونکسیون کاری اعضای بدن انسانی (به انضمام مغز) ـ که بلحاظ فونکسیونی، بطور بیواسطه به سیستم وسایل فنی کار گره خورده است ـ به نوع فونکسیونی جدیدی از وسایل فنی کار ضرورت پیدا می کند.

• این امر ـ در عین حال ـ به معنی استفاده آگاهانه کمی و کیفی از علوم طبیعی و مکانیک (و بعدها منطق، سیبرنتیک، روانشناسی، تئوری شناخت و غیره، مثلا به هنگام ساختن اوتومات ها)، امکانات تحقق نوینی برای این فونکسیون معین کار فراهم خواهد کرد.
• (مارکس و انگلس 57، 404)

• و بدین طریق قدرت انسانی نسبت به طبیعت افزایش خواهد یافت، راندمان روند کار و شرایط توسعه مجموعه سیستم وسایل کار و شرایط توسعه و تکامل خود انسان ها بطور بنیادی وسعت خواهد گرفت.

• بر بنیان تکمیل ابزار ـ آلات، نخست عمل با ابزار ـ آلات، بعد عمل با نیروی محرکه و قوه حرکت و مکانیسم انتقالی آن، بعد کنترل روند (دریافت سیگنال ها و ارسال آنها به جریان کار) و سرانجام، حلاجی اطلاعات ، هدایت و تنظیم بیواسطه روند ماشینی و بالاخره برنامه ریزی مطلوب وظایف تنظیم (بمثابه هدایت انطباقی روند) بطور فنی تحقق می یابد.

• این روند بنا بر دیالک تیک درونی روند کار، نسبت به تراکم فراگیر خود در عرصه های اقتصادی، علمی، اجتماعی و غیره جامعه، روندی بنیادی و آغازین است.
• اما در عین حال، تحت تأثیرات متقابل (برگشتی) فعال عرصه های یاد شده قرار دارد که تعیین کننده فرم های نمودین و شرایط تحقق آن هستند.

• (برای درک دیالک تیک فرم نمودین و محتوای ماهوی باید به این حکم بدقت توجه کنیم.
• روند کار در عرصه های مختلف حیات اجتماعی تراکم می یابد.
• تراکمات یاد شده بر روند مربوطه متقابلا تأثیر می گذارند و در تشکیل فرم های نمودین آن روند، حتی نقش تعیین کننده ایفا می کنند. مترجم )

• در اثر این توسعه، جایگاه و موقعیت انسان های اجتماعا مولد، که بمثابه سوبژکت روند کار عمل می کنند، کاهش نمی یابد، بلکه تعمیق می یابد، سوبژکت روند کار که سودای محو استثمار و اقتصاد مبتنی بر سودجوئی کاپیتالیستی را در سر دارد.
• زیرا سوبژکت روند کار، در این عالی ترین مرحله توسعه مادی، فونکسیون بنیادی خود را همواره کاملتر و بهتر تحقق می بخشد:
• به قول مارکس، «سوبژکت روند کار خواص مکانیکی، فیزیکی و شیمیائی چیزها (یعنی وسایل فنی کار) را به خدمت می گیرد، تا از آنها بمثابه اهرم قدرت برای تأثیرگذاری هدفمند بر چیزهای دیگر استفاده کند.
• بدین طریق، خود چیزهای طبیعی (یعنی قوای طبیعی که در هیئت وسایل فنی «بطور خلاق مصرف می شوند») به اعضای کرد و کاری او بدل می گردند.»
• (مارکس و انگلس 57، 194)

• بنابرین، سیستم وسایل کار که بمثابه تکنیک، بوسیله انسان ها آگاهانه تولید می شود، به خدمت گرفته می شود و تحت تسلط انسانی قرار می گیرد، نه یک وسیله کمکی خارجی، بلکه شیوه وجودی دیرین لیاقت کاری انسان است.

انسان بوسیله این سیستم وسایل کار، خود را ـ بمثابه ارگانیسم ـ از محیط طبیعی پیرامون خویش آزاد می سازد و به توسعه و تحقق حوایج بشری نایل می آید.

ادامه دارد

آدم شناسی

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری


• آدم شناسی آقای کوینر تعریفی نداشت.


• او می گفت:
• آدم شناسی تنها وقتی لازم می آید که سودای استثمار در میان باشد.

• اندیشیدن یعنی تغییر دادن.
• من اگر به کسی باندیشم، تغییرش می دهم.
• آن سان که بنظر می رسد که او نه آنچنان است که هست، بلکه چنان بوده است که من در باره اش به اندیشیدن آغاز کرده ام.

پایان

جهان و جهان بینی سیاوش کسرائی (30)

سرچشمه:
http://www.google.de/imgres
سیاوش کسرائی (1305 ـ 1374) (اصفهان ـ وین)
تحلیل واره ای از شین میم شین

باور

• باور نمی کند دل من مرگ خویش را
• نه نه من این یقین را
• باور نمی کنم

• تا همدم من است نفس های زندگی
• من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم

• آخر چگونه گل خس و خاشاک می شود
• آخر چگونه این همه رؤیای نو نهال
• نگشوده گل هنوز
• ننشسته در بهار
• می پژمرد به جان من و خاک می شود

• در من چه وعده ها ست
• در من چه هجرها ست
• در من چه دست ها به دعا مانده روز و شب
• اینها چه می شود؟

• باور کنم که آن همه عشاق بی شمار
• آواره از دیار
• در کوره راه ها همه خاموش می شوند؟

• باور کنم که دخترکان سفید بخت
• بالای بام ها و کنار دریچه ها
• بی وصل و نامراد
• چشم انتظار یار، سیه پوش می شوند

• باور کنم که دل
• روزی نمی تپد
• بی آن که سر کشد گل عصیانی اش ز خاک؟

• نفرین بر این دروغ
• دروغ هراسناک

• پل می کشد به ساحل آینده شعر من
• تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند

• پیغام من به بوسه لب ها و دست ها
• پرواز می کند
• باشد که عاشقان به چنین پیک دوستی
• یک ره نظر کنند

• در کاوش پیاپی لب ها و دستها ست

• کاین نقش آدمی
• بر لوحه زمان
• جاوید می شود

• و این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
• یک روز بی گمان
• سر می زند ز جایی و خورشید می شود

• تا دوست داری ام
• تا دوست دارمت
• تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
• تا هست در زمانه یکی جان دوستدار
• کی مرگ می تواند
• نام مرا بروبد از یاد روزگار؟

• بسیار گل که از کف من برده است باد
• اما من غمین گل های یاد کس را پر پر نمی کنم

• من مرگ هیچ عزیزی را
• باور نمی کنم

• می ریزد عاقبت
• یک روز برگ من
• یک روز چشم من هم در خواب می شود

• زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست

• اما درون باغ
• همواره عطر باور من در هوا پر است

تلاشی برای تحلیل شعر
باور

• عنوان این شعر معروف سیاوش تأمل انگیز است:
• باور

• مفهوم « باور» احتمالا همتراز با مفهوم «اعتقاد» است.
• عقیده مذهبی هم از باور سوبژکتیف معینی سرچشمه می گیرد، که ایمان به یک واقعیت ماورای حسی (متامادی و یا غیرمادی) را امکان پذیر می سازد.

• این موضع آغازین معتقدان مذهبی بوده است.
• عقیده مذهبی، باور غیرقابل اثبات به وجود موجودات و قوای ماورای طبیعی و غیرمادی است که در حوادث طبیعی، در زندگی اجتماعی و در سرنوشت فردی انسان ها دخالت می کنند و خود را به طرزی اسرارآمیز به انسان ها عیان می سازند.
• باور و اعتقاد مذهبی می تواند بسان سدی خلل ناپذیر در برابر مبرهن ترین حقایق، پایداری به خرج دهد.
• عقیده مذهبی را با روشن ترین تجارب و دلایل ملموس حتی نمی توان متزلزل کرد.

• انتخاب این واژه از سوی سیاوش نمی تواند تصادفی باشد.
• خواهیم دید.

حکم اول
• باور نمی کند دل من مرگ خویش را
• نه، نه، من این یقین را
• باور نمی کنم

• این شعر بیشک، در رثای عزیزی سروده شده است.
• و بعد در رثای هر عزیزی بی اختیار بر زبان رفته است.

• شیر کردن بی محابای ارزشمندترین فرزندان خلق، سپردن غیرمستقیم آنان به جوخه های اعدام در همه فرم های آن و سرودن مرثیه ای بلند بالا و گریاندن خلایق محروم و بی نصیب از شادی هنر بزرگ ایرانیان است.

• سیاوش اما نه مرثیه سرا ست و نه مرثیه خوان.

• سیاوش با همه فرق و تفاوت و تضاد دارد.

• سیاوش بی نظیر و بی همتا ست.
• سیاوش خلوص و زلالی و شفافیت شگفت انگیزی است.

• سیاوش در این شعر، نه از مرگ کسی، بلکه از مرگ خویشتن خویش سخن می گوید.


• آنچه ضمیر خردمند (دل) او باور نمی کند، مرگ خویشتن خویش است.

• کوه مهیب دردی که بر ضمیر سیاوش سنگینی کرده است، غیرقابل تصور است.
• سیاوش مرگ هر عزیزی را مرگ خویش احساس کرده و بسان هر کدام از آنها فرو افتاده است.
• سیاوش مرگ غیر را مرگ خویش تلقی کرده است.

• این احساس یگانگی با مظلومین یکی از بارزترین صفات شاعر توده ها ست.


• مفاهیمی که سیاوش در حکم به خدمت می گیرد، عبارتند از «باور» و «یقین»

• رفیق، همرزم و همسنگر شاعر اعدام شده است و شاعر در او و با او.

• این یقین است.

• در این حقیقت امر نمی توان تردید به دل راه داد.


• اما سیاوش علیرغم این، به انکار مرگ خویش کمر می بندد:

• بسان ایراسیونالیستی از جنس انسان های مذهبی.

• شاید این تنها موردی است که سیاوش به امپیری (تجربه ملموس) اعتنا نمی کند.
• سیاوش نمی خواهد که پهلوانان مرده باشند و خود در آنها و با آنها مرده باشد.

• چرا؟


• برتولت برشت پیشاپیش از قول آقای کوینر گفته است:

• «برای اینکه من باید در این اوضاع و احوال بیشتر از زور عمر کنم.»
• (از قصه «در برابر زور چه باید کرد؟»، قصه های آقای کوینر)

• سیاوش ـ در پیگیری تفکر شکسپیر ـ تجسم ارواح شهیدان به خاک افتاده است.

• سیاوش آشیانه سحرآمیز ارواح است.

• به قول هگل، ارواح مادیت یافته است، تا بر روح دشمن بلحاظ مادی قوی تر یورش برد.

• لحظه لحظه زندگی سیاوش، حدیث یورش بی امان او به سنگرهای ارواح دشمن بوده است.

• این یورش بی امان کماکان ادامه دارد.
• چرا که سیاوش هنوز نمرده است.

حکم دوم
• تا همدم من است نفس های زندگی
• من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم

• در این حکم سیاوش نیز سماجت و سرسختی او در پاسداری از زندگی به چشم می خورد:
• سیاوش ستاینده زندگی است و هرگز حتی خیال مرگ کریه را به مخبله خویش ره نمی دهد.

حکم سوم
• آخر چگونه گل خس و خاشاک می شود
• آخر چگونه این همه رؤیای نو نهال
• نگشوده گل هنوز
• ننشسته در بهار
• می پژمرد به جان من و خاک می شود!

• مفاهیمی که سیاوش در این حکم به خدمت می گیرد، عبارتند از «گل»، «خس و خاشاک»، «رؤیای نونهال»، «گل گشودن و در بهار نشستن»، «به جان پژمردن» و «خاک شدن»

• در این حکم با این مفاهیم ـ قبل از همه ـ سخن از تبدیل گل به خس و خاشاک است، که خود کم دردی نیست.
• اما روند تبدیل گل به خس و خاشاک را به هر صورت می توان توجیه و تحمل کرد.

• درد شاعر توده ها اما این است که گل مورد نظر «رؤیای نونهالی» است که «هنوز در بهار به گل ننشسته» و علیرغم آن، بطرزی غیرطبیعی و زورکی در فرم های گونه گون (اعدام، غربت، زندان، شکنجه، تهمت، رسوائی و غیره) پژمرده می شود و با خاک یکسان می گردد.


• قلع و قمع جوانان فاجعه ای است که شاعر توده ها را به زانو در می آورد و عاصی می سازد.


حکم چهارم
• در من چه وعده ها ست
• در من چه هجرها ست
• در من چه دست ها به دعا مانده روز و شب
• اینها چه می شود؟

دلیل درد و رنج شاعر در همین حکم بر زبان می آید:
• شاعر رهائی اجتماعی وعده ها به خود داده است، تمامت دار و ندار خود را فدای امر رهائی کرده است.

• هجرها و سوگ های مرد افکن را تحمل نموده است.

• روز و شب دست به دعا داشته است که سرداران رهائی جان سالم بدر برند.

• مرگ اما پایان آرزوها و رؤیاها ست.


• درست به همین دلیل باید در برابر مرگ بپا خاست و با سماجت و سرسختی یک مذهبی به انکارش کمر بست.


باور به مرگ را باید حتی اگر یقین مطلقی جلوه کند، به جادوی ایمان به رهائی سر به نیست کرد.

ادامه دارد