۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

وحشت و نکبت رایش سوم (4)

کلفت، سازمان امنیتی، شوفر
صلیب گچی
برتولت برشت
نوشته شده در تبعید (1935 ـ 1943)
با همکاری مارگاریت اشتفین
برگردان میم حجری

علامت سازمان امنیت (سازمان شبه نظامی فاشیستی آلمان)
Sturmabteilung: SA
سازمان امنیت در جمهوری وایمار بنیانگذاری شده بود، برای حراست از گردهمائی های فاشیست ها و برای برهم زدن گردهمائی های آنتی فاشیست ها و نقش مهمی در روی کار امدن هیتلر داشت.

• می آیند سازمان امنیتی ها
• بو کنان بسان سگها
• در پی شکارند
• شکار برادرها

• پوزه چرب خود را روی پا می نهند
• دست دراز می کنند، هایل هیتلر می گویند
• دست ها خالی اند
• دست ها خونین اند.

برلین
1933
آشپزخانه
سازمان امنیتی، زن آشپز، کلفت، شوفر

کلفت

• راست می گویئ؟
• فقط نیم ساعت وقت داری؟

سازمان امنیتی

• تمرین شبانه داریم.

زن آشپز

• اینهمه تمرین!
• تمرین چی می کنید؟

سازمان امنیتی

• این دیگر جزو اسرار سازمان امنیت است.

زن آشپز

• تفتیش ناگهانی دارید؟

سازمان امنیتی

• هوم.
• دل تان خیلی می خواهد که از ماجرا سر در بیاورید!
• اما از من یکی کسی نمی تواند حرفی بشنود.
• از چاه نمی توان ماهی گرفت.

کلفت

• گفتی که می روی راینیکن دورف؟

سازمان امنیتی

• راینیکن دورف، روملز بورگ، شاید هم لیشترفلدر.
• کس چه می داند!

کلفت
سر در گم

• دلت نمی خواهد، قبل از رفتن چیزی بخوری؟

سازمان امنیتی

• می خواهی که من خودم را کوچک کنیم:
• هر وقت آمدم پذیرائی کنی؟

زن آشپز با سینی غذا وارد می شود

سازمان امنیتی


• دهن لقی نباید کرد!
• دشمن را همیشه باید غافلگیر کرد.
• همیشه باید از طرفی آمد که به فکر کسی نرسد.

• نگاه کنید به پیشوا، وقتی که کودتائی را تدارک می بیند.

• نفوذناپذیر!
• هیچکس قبلا از ماجرا خبر ندارد.
• شاید خود پیشوا هم خبر ندارد.

• بعد مثل ضربه ای فرود می آید.

• بهترین چیزها!
• وحشتناکی ما به همین دلیل است.

سازمان امنیتی دستمال سفره را بسان پیشبندی به سینه بسته، قاشق و چنگال به دست گرفته، از کلفت می پرسد:

• صاحبخانه ممکن نیست بی خبر سر برسد، آنا؟
• و مرا ببیند با پوزه پر از مایونز؟

بعد با دهن پر، بطرز اغراق آمیزی نعره می کشد:

• هایل هیتلر!

کلفت

• نه!
• اگر بیایند، صدای ماشین شان را می شنویم.
• مگر نه، آقای فرانک؟

شوفر

• معذرت می خواهم!
• حق با شما ست.

سازمان امنیتی خاطر آسوده تر حساب محتوای سینی را می رسد.
کلفت کنارش می نشیند:

• خسته نیستی؟

سازمان امنیتی

• خسته ام و کوفته ام، نای رفتن ندارم!

کلفت

• جمعه اما کاری نداری؟

سازمان امنیتی

• اگر احیانا کاری پیش نیاید، کاری ندارم.

کلفت

• ببین!
• تعمیر ساعت 4 مارک و نیم تمام شد.

سازمان امنیتی

• عجب!

کلفت

• خود ساعت را 12 مارک خریده بودم.

سازمان امنیتی

• توله ساعت سازی هنوز هم سر به سرت می گذارد؟

کلفت

• آخ، چه حرف ها!

سازمان امنیتی

• تو فقط باید به من بگوئی، تا حسابش را برسم.

کلفت

• من که هرچه هست، به ات می گویم.
• چکمه های تازه ات را پوشیده ای؟

سازمان امنیتی

• آره، برای چی می پرسی؟

کلفت

• مینا، چکمه های تازه تئو را دیده اید؟

زن آشپز

• نه.

کلفت

• تئو، نشان شان بده.
• حالا می توانند ببینند.

سازمان امنیتی ضمن جویدن غذا، پایش را به تماشا می گذارد.

کلفت

• قشنگند، نه؟

سازمان امنیتی به دور و بر خود نگاه می کند، دنبال چیزی می گردد.

زن آشپز

• چیزی کم دارید؟

سازمان امنیتی

• دنبال چیزی برای تر کردن گلو می گردم.

کلفت

• آبجو می خواهی؟
• الان می آورم.

کلفت بدو می رود.

زن آشپز

• آقا تئو، این به خاطر شما حتی با کله می دود.

سازمان امنیتی

• آره می دانم.
• با من همه چیز باید این چنین باشد، ضربتی باشد!

زن آشپز

• شما مردها وضع تان خوب است.

سازمان امنیتی

• زنها می خواهند که چنین باشد.

زن آشپز در حال جا به جا کردن دیگ سنگینی است.

سازمان امنیتی

• برای چی خودتان را به زحمت می اندازید؟
• این جور کارها را باید به من محول کنید.

سازمان امنیتی دیگ را حمل می کند.

زن آشپز

• خیلی ممنون.
• شما همیشه وقتی اینجا می آیید، به نحوی از انحاء کمکم می کنید.
• همه اینقدر با ملاحظه نیستند.

زن آشپز ضمنا نگاهی به شوفر می اندازد.

سازمان امنیتی

• این حرف ها چیه.
• ما با کمال میل این جور کارها را انجام می دهیم.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر