۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

آقای کوینر و مد دریا

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری

• آقای کوینر از دره ای می گذشت.

• ناگهان متوجه شد که پاهایش خیس می شوند.


• آنگاه فهمید که دره در واقع نه دره، بلکه خلیجی است و زمان، زمان مد دریا ست.

• بلافاصله از رفتن خودداری کرد و به دنبال زورقی گشت.
• و تا زمانی که به دنبال زورق می گشت، قدم از قدم بر نداشت.

• اما چون زورقی در دیدرس نیافت، از امید بدان دل برکند.


• بعد امیدوار شد که آب دریا دیگر بالاتر نیاید.
• وقتی که آب به چانه اش رسید، از این امید واهی نیز دل برکند و به شنا پرداخت.

• و در این حیص و بیص دریافت که خود زورقی است.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر