۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

وحشت و نکبت رایش سوم (3)

مرد و زن
اثری از پیکاسو

خیانت
برتولت برشت

برگردان میم حجری

• خائنین می آیند.
• همسایه را روانه گور کرده اند.
• و می دانند که مردم آنها را می شناسند:
• اهالی خیابان شاید هرگز فراموش شان نکنند.


• شب آشفته خواهند خفت:

• هنوز واپسین کلام بر زبان نرفته است.

برسلاو
1933
خانه شهروند ساده ای
زنی و مردی دم در ایستاده اند و گوش می دهند.
رنگ هر دو پریده است: به سفیدی گچ


زن

• حالا دیگر رفته اند پائین.

مرد

• هنوز، نه.

زن

• نرده ی راهرو را شکستند!
• وقتی که از خانه بیرون می کشیدندش، بیهوش بود.

مرد

• من فقط گفتم که صدای رادیوی برنامه خارجی از این خانه نمی آمد.

زن

• تو فقط همین را نگفتی.

مرد

• من جز این، چیز دیگری نگفتم.

زن

• این طوری نگاهم نکن.
• اگر تو
جز این، چیز دیگری نگفته ای، پس جز این، چیز دیگری نگفته ای.

مرد

• من هم منظورم همین است.

زن

• چرا نمی روی پاسدارخانه و نمی گوئی که آنها آخر هفته مهمان نداشته اند؟

مرد

• من به پاسدارخانه نمی روم.

• اینها درنده اند.

• ندیدی با او چه کردند؟

زن

• تقصیر خودش است.
• برای چی در سیاست دخالت می کند!

مرد

• اما آنها لازم نبود که کتش را هم پاره پاره کنند.

• آدم هائی مثل ما هرگز کت به آن کلفتی نداشته اند.


زن

• مسئله اینجا، مسئله کت که نیست!

مرد

• اما لازم نبود که کت را پاره پاره کنند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر