۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه

کمونیست ها امروز (22)

پروفسور هانس هاینتس هولتس
(حزب و جهان بینی آن)
برگردان یدالله سلطانپور

فرق ما با سرمایه داری این است که آن هرگز اشتباه نمی کند.
سرمایه داری می تواند جنگ های جهانی مهیب و ویرانگر به راه اندازد، توده های میلیونی مردم جهان را به فقر و امراض و ذلت محکوم کند، به استعمار ملل دیگر بپردازد و آنها را وابسته خویش سازد، ولی نمی تواند اشتباه بکند.
همه این جنایات غول آسا از ماهیت سرمایه داری سرچشمه می گیرند و به دلیل همین ماهیت جنایتکارش، نظامی غلط و نادرست است و باید سرنگون شود.

بخش ششم
دکترین توتالیتاریسم بمثابه دام ایدئولوژیکی

• با شروع جنگ سرد، ایدئولوگ های بورژوائی، دکترین توتالیتاریسم را بمثابه بهترین ابزار عوامفریبی آنتی کمونیستی به خدمت گرفتند و بوسیله آن، سوسیال ـ دموکرات ها را هم به دفاع از جامعه سرمایه داری برانگیختند.

• (توتالیتاریسم عبارت است از فرم حاکمیتی که با استفاده از متدهای دیکتاتوری، به سرکوب دموکراسی می پردازد و مجموعه حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را (بنا بر اصل رهبریت، کیش شخصیت) تابع خود می سازد و قلدرمنشانه به صدور دستور العمل های دقیق و واجب الاجرا می پردازد. مترجم)

• (آنتی کمونیسم عبارت است از گرایش اصلی و شاخص ماهوی مجموعه ایدئولوژی و سیاست امپریالیستی که جنبش کارگری انقلابی، مارکسیسم ـ لنینیسم، دول اردوگاه سوسیالیستی و کلیه جنبش های ترقی طلب را آماج تهاجمات خود قرار می دهد. مترجم)

• تلاشی اتحاد شوروی و سوسیالیسم در دول اروپای شرقی به ادعای یکسان قلمداد کردن سوسیالیسم به اصطلاح «استالینیستی» و فاشیسم توش و توان جدیدی داده است.
• این تحریف تاریخ، بر بنیان تشابهات سطحی ظاهری، موجب گمراهی خیلی از انسان ها شده است.
• کمونیست هائی نیز که به مبارزه با این استراتژی چشم کورکن برمی خیزند، توان تئوریکی لازم برای اثبات بطلان دکترین توتالیتاریسم را در خود نمی بینند.

• اگر کسی تعیین موضوع بحث را به ایدئولوگ های بورژوائی مبلغ دکترین توتالیتاریسم واگذار کند، به پذیرش شیوه نگرش دشمن، تن در می دهد و ناچار، به موضع دفاعی رانده می شود و باید به ساز او برقصد.

• کسی که در میدان دشمن، به نبرد با او تن در دهد، پیشاپیش نصف نبرد را باخته است.

• در علوم، فرم های مجاز مقایسه وجود دارد.
• در اینگونه موارد، ساختار چیزهای مختلف در نظر گرفته می شوند.
• برای مثال می توان بوروکراسی رایج در قیصر چین، دستگاه دولتی پروس و اتحاد شوروی را با یکدیگر مورد مقایسه قرار داد و تشابهاتی را در شیوه انجام وظایف عمومی کشف کرد.
• اما با توسل به متد مقایسه، هرگز نمی توان سیستم های دولتی یاد شده را توضیح داد.

• طبیعی است که سیستم های مختلف، علیرغم داشتن نقشه تشکیل، ماهیت و اهداف کاملا متفاوت، تشابهات عملکردی و فونکسیونی با یکدیگر داشته باشند.
• این امر تغییری در آن نمی دهد که مثلا بیولوژی علم اندام های زنده باشد و جامعه شناسی علم جوامع.

• مقایسه سیستم های ماهیتا مختلف، غیرقابل قیاس بودن آنها آشکار می سازد.
• ارزیابی سیستم های ماهیتا مختلف بر بنیان تشابهات عملکردی و سطحی، به گمراهی منجر می شود.
• هیچ مورخی مجاز به چنین کاری نیست و گرنه به یکسان سازی های ابلهانه دست می زند و میان سزار و ناپلئون و موسولینی علامت تساوی می گذارد.

• سوسیالیسم در حال تشکیل و سرمایه داری در مرحله واپسین اصولا غیر قابل قیاس اند.
• اگر هم کسی بخواهد آندو را با یکدیگر مقایسه کند، باید سرمایه داری آغازین را با سوسیالیسم آغازین مورد مقایسه قرار دهد، تا میان اوضاع متناسب با دوران های تاریخی مختلف، رابطه برقرار کند و ضمنا به غیرقابل قیاس بودن آندو بلحاظ عملکردی پی ببرد.

• ژنو کالوین، فرانسه ریشلیو، انگلستان کرون ول به همان سان با یکدیگر تفاوت دارند که اتحاد شوروی بعد از انقلاب اکتبر تفاوت داشته است.

• تصاویر ظاهرا همانندی که اینجا و آنجا به چشم می خورند، فاقد ارزش و اعتبار علمی اند.

• مهم و تعیین کننده این است که ساختار، ماهیت و اهداف سوسیالیسم، صد در صد ضد ساختار، ماهیت و اهداف سرمایه داری اند.
• ساختار سوسیالیسم، بدین طریق تعیین می شود، که آن تصاحب خصوصی اضافه ارزش و انباشت آن را با تصاحب اجتماعی اضافه ارزش و مصرف آن جایگزین می سازد.

• ماهیت سوسیالیسم عبارت است از امکان پذیر کردن ایمانسیپاسیون انسانی و کمک به شکوفائی همه جانبه آن.
• در حالیکه ماهیت سرمایه داری عبارت است از تحمیل ایمانسیپاسیون فروشندگان و خریداران کالاها، بمثابه فاکتورهای حوادث بازار.

• هدف سوسیالیسم عبارت است از پایان بخشیدن به مناسبات مبتنی بر استثمار و سلطه.
• در حالیکه هدف سرمایه داری عبارت است از حفظ، تداوم و تحکیم مناسبات مبتنی بر استثمار و سلطه، بمثابه پیش شرط های بقای خویش.

• هر گامی که در سوسیالیسم برداشته می شود، هدف دیگری دارد و در مقایسه با سرمایه داری، به نظام اجتماعی دیگری مربوط می شود.

• اگر ما بنای بحث را بر غیرقابل قیاس بودن اصولی قدرت دولتی سوسیالیستی (در حال تشکیل) و فرم های حاکمیت کاپیتالیستی (که در فاشیسم به نقطه اوج انسانیت ستیزی خود می رسد و در حاکمیت معروف به دولت قانون نیز انسانیت ستیزی آشکار و نهان، سرتاپای آن را فراگرفته است) بگذاریم، آنگاه می توان این سؤال را مطرح کرد که در کدامین فرم های سوسیالیستی، کدامین فرم های متضاد با ماهیت سوسیالیسم، در ایام پیدایش و تشکیل سوسیالیسم پدید آمده اند؟

• این موضوع بحث ما راجع به خطاها، مسخ ها و قانون شکنی ها در سوسیالیسم خواهد بود.
• چنین بحثی حتما باید انجام گیرد، تا ما بتوانیم از تاریخ درس بگیریم و آینده را با توجه بدان بسازیم.

• اینجا دیگر نیازی به بزک کردن قضایا و عذرتراشی و پوزش خواهی نسبت به حق کشی ها نخواهد بود، اگر ما معارف و متدهای ماتریالیسم تاریخی را سرسختانه به کار بندیم و به توضیح و درک علل حوادث نایل آییم.

• چون تنها تاریخ مفهومی (یعنی تاریخ درک شده در پرتو تفکر مفهومی. مترجم) است، که آزادی ما را برای آینده تضمین می کند.

• فرم های نمودین ظاهری برای این جریان توضیح و تفهیم، تنها نشانه هائی محسوب می شوند.
• نشانه هائی هراس انگیز (به هراس انگیزی ستمی که بر قربانیان بی گناه بیشمار رفته است)، نشانه هائی که هرگز نباید ماست مالی شوند و به باد فراموشی سپرده شوند.
• ولی علیرغم آن، نشانه هائی اند از عللی که باید پژوهش، تحقیق و ریشه یابی شوند.

• اکنون سؤال های زیر مطرح می شوند:

• سؤال این است که چگونه امکان آن فراهم آمد، که در جامعه ای که بنا بر طبیعت خویش، در صدد تحقق حقوق انسانی بود و آزاد سازی انسان ها را آماج خود قرار داده بود، وسیله با هدف در تضاد قرار گرفت؟

• مراجعه کنید به دیالک تیک وسیله و هدف در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• کدام پیش شرط های مادی و کدام تضادهای عینی در گذار از روسیه تزاریستی به روسیه سوسیالیستی موجد این معضل بوده اند؟

1

• تنها در این صورت است که ما در میدان مبتنی بر متد مقایسه ای تئوریسین های توتالیتاریسم، یعنی در میدانی که به جای توضیح چیزها به توصیف پدیده ها اکتفا می شود، وارد کارزار ایدئولوژیکی نخواهیم شد.

2

• تنها در این صورت است که ما حق مندانه، در باره تاریخ خویش، به داوری خواهیم نشست، تاریخی که ما هم به نوبه خود، نسبت بدان احساس مسئولیت می کنیم.

3

• تنها در این صورت است که ما در میدان خود و نه در میدان دشمن وارد نبرد خواهیم شد.

4

• تنها در این صورت است که ما می توانیم از نمایندگان کاپیتالیسم، برای صدها میلیون قربانی جنگ های امپریالیستی، استعمار، فقر و ذلت توده ای پاسخ بخواهیم، بدون آنکه به بهانه اردوگاه های کار در دوره استالین، زیر فشار قرار گیریم و گوشه نشین شویم.

• چرا که این سؤال را ما ـ خود ـ طرح کرده ایم و پاسخ داده ایم.
• چرا که ما به انتقاد از اشتباهات خود پرداخته ایم و آمادگی خود را برای ایثار بخاطر فردای بهتر اعلام کرده ایم.

• فرق ما با سرمایه داری این است که آن هرگز اشتباه نمی کند.
• سرمایه داری می تواند جنگ های جهانی مهیب و ویرانگر به راه اندازد، توده های میلیونی مردم جهان را به فقر و بیماری و ذلت محکوم کند، به استعمار ملل دیگر بپردازد و آنها را وابسته خویش سازد، ولی نمی تواند اشتباه بکند.
• همه این جنایات غول آسا از ماهیت آن سرچشمه می گیرند و به دلیل همین ماهیت جنایتکارش، نظامی غلط و نادرست است و باید سرنگون شود.

• نقطه محوری دیگری که در آن، مقایسه های غلط و گمراه کننده صورت می گیرد، مفهوم دموکراسی است.
• حضرات، مفهوم دموکراسی را (بمثابه فرم) با محتواهای دموکراسی بورژوائی پر می کنند و مفهوم هگلی « Aufhebung» را که چند معنای مختلف دارد، «حفظ و نگه داری» معنی می کنند:
• حفظ و نگه داری «تقسیم قوای سه گانه، پارلمانتاریسم، سیستم چند حزبی و دولت قانون.»

• (اینها همان ایدئولوگ های بورژوائی اند، که همین مفهوم « Aufhebung» را درسخن مارکس و انگلس، درست بر عکس، به معنی پایان بخشی معنی کرده و می کنند. مترجم)

• شکی نیست که در سوسیالیسم، همه دستاوردهای موجود در جامعه بورژوائی ـ بدون استثناء ـ دور ریخته نمی شوند، بلکه مورد بررسی قرار می گیرند، تا حساب دستاوردهای مختص نظام بورژوائی از دستاوردهای مختص پیشرفت بشری جدا شود.
• طرح دولت قانون را نمی توان بطور صاف و ساده به دم فرمالیسم نظام حقوقی بورژوائی وصل کرد.
• کنترل قضائی مجدد پرونده های اداری را و جدائی اختیارات حزبی و دولتی را می توان بمثابه امری مطلوب و معنامند حفظ کرد.
• پارلمانتاریسم با سیستم اکثریت ـ اما بر عکس ـ فرمی است که امور کشوری بر مبنای توافقات معاملاتی گروه ها و منافع متمایز تلقی می شوند و هرکس سودائی جز بکرسی نشاندن منافع طبقاتی و یا گروهی خود در سر ندارد.
• چنین روند و روالی به درد جامعه سوسیالیستی که در صدد تحقق آزادی انسانها بر پایه برادری و همبستگی است، نمی خورد.

• سیستم شورائی ـ به احتمال قوی ـ چارچوب بهتری برای خودگردانی و همپیوندی انسانها در برنامه ریزی روندهای اجتماعی است.

• نظام حقوقی دول سوسیالیستی انبوهی از دستور العمل های دموکراتیک در زمینه حقوق انسانها در زندگی روزمره به همراه آورده است، از آنجمله اند:

1
• حق کار
2
• حق تشکیل خانواده
3
• حق تعیین مدت زمان محاکمات قضائی
4
• حق تقلیل مخارج آنها و غیره.

• اگرچه در زمینه حقوق سیاسی معینی در مقایسه با میدان عمل صوری رایج در جوامع بورژوائی کمبودهائی نیز وجود داشته است.

• این مائیم که می توانیم ـ به جای افتادن به دام مقایسه ساده لوحانه سیستم های اجتماعی متضاد ـ نمایندگان بورژوازی را سؤال باران کنیم:

1
• منظور از دموکراسی چیست؟
2

• آیا معرکه گیری انتخاباتی در رسانه های همگانی با شعارهای بی پشتوانه، توخالی و بی محتوا را می توان دموکراسی نامید؟

3

• آیا هیچکارگی پارلمان اروپا در مقابل بوروکراسی بروکسل را می توان دموکراسی نامید؟

4

• آیا نفوذ بی حد و مرز کنسرن ها در قوه قانونگزاری را می توان دموکراسی نامید؟

• کلیه «دستاوردهای» دموکراسی بورژوائی (بی اعتنا به مسخ کاپیتالیستی آنها) ریشه در ساختار جامعه بورژوائی دارند.

• تردیدی نیست که سوسیالیست ها ـ اکنون ـ تصور پیش ساخته کاملی در باره جامعه سوسیالیستی فردا ندارند.
• چرا که چنین کاری اوتوپیک خواهد بود.
• ما باید همراه با مبارزه سیاسی بخاطر سوسیالیسم، در این زمینه هم کار کنیم.
• ما اما هرگز نمی توانیم بدلیل شکست دموکراسی سوسیالیستی، به دموکراسی بورژوائی تن در دهیم.

ما با مبارزه بر ضد تشبثاتی که دموکراسی را در مذبح منافع سرمایه شقه شقه می کنند، به دفاع از دموکراسی برمی خیزیم!
ما می دانیم که دموکراسی (بمثابه فرم) باید در سوسیالیسم از محتوای نوینی پر شود.
ما می دانیم که باید برای دموکراسی سوسیالیستی فرم های نوینی پیدا کنیم، تا بتواند به دموکراسی حقیقی بدل شود، به حاکمیت خلق.


پایان فصل سوم
ادامه دارد

سیری در شعری از یوسف صدیق (گیلراد) (2)

سرچشمه
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com

تحلیل واره ای از شین میم شین

• مجسمه ای را می مانم، ناتمام
• که زندگی
• می تراشدم هر ازگاهی.

• تنها بادهای خزانی
• خش خش تراشه هایم را می شنوند.

تلاش در جهات تحلیل شعر

• شاعر خود را بسان تندیس ناقص و ناتمامی تصور و تصویر می کند که پیکرتراش زندگی هرازگاهی می تراشدش و خش خش تراشه هایش را تنها بادهای خزانی می شنوند.

• شعر کوتاهی است، ولی بی شباهت به خود شاعر ـ در این شعر ـ در نهایت کمال است و عاری از هر عیب و نقص.

• تحلیل این شعر کار آسانی نیست، اگرچه تمامت ماجرا امری طبیعی و ساده است:

• زندگی ـ بسان پیکرتراشی ـ تندیس شاعر را هرازگاهی می تراشد و خش خش تراشه های او را تنها بادهای خزانی می شنوند و بس.

• شاعر چه برای گفتن دارد؟

• واقعیت امر عامی که در ضمیر شاعر منعکس شده، ریشه رئال دارد:
• طبیعت بسان مولدی صبور، در روندی چه بسا بسیار طولانی ـ به قول سعدی ـ از قطره ای لؤلؤ لالا می سازد و از سنگی در و لعل و گوهر والا.

• طبیعت در طول زمان موجودات
متنوع زیبا پدید می آورد، داروها، رنگ ها، زهرها و پادزهرهای شگفت انگیز تولید می کند و خیلی چیزهای حیرت انگیز دیگر.

• اکنون در این شعر، همان طبیعت تحت عنوان زندگی به تراشیدن هرازگاهی تندیس ناتمام انسان پرداخته است.

• چه برای تحلیل در این شعر روشن و خالی از ابهام وجود دارد؟


• باید ببینیم.
حکم اول
مجسمه ای را می مانم، ناتمام، که زندگی می تراشدم هر ازگاهی.

• زندگی و یا طبیعت در این بند شعر پرسونالیزه می شود، سوبژکت واره می شود، به هیئت سوبژکت مولد و هنرمندی در می آید، هیئت پیکرتراشی را به خود می گیرد و هرازگاهی انسان را به مثابه تندیسی ناتمام و ناقص می تراشد.
• شاید منظور شاعر آبدیده شدن روزافزون در کوره زندگی باشد، مجربتر شدن و کارآزموده تر شدن تدریجی در مکتب زندگی باشد.
• همه این تصورات طبیعی و بی خلل اند.

• آنچه ما را به تأمل روی این شعر وامی دارد، چیز دیگری است:


• احساس ما این است که شاعر دیالک تیک سوبژکت ـ پراتیک ـ اوبژکت را به هم ریخته است:

• عناصر متشکله این دیالک تیک، بلحاظ فونکسیون جا عوض کرده اند:

• قاعده بر این است که سوبژکت انسانی ببرکت و در روند پراتیک زنده زندگی، اوبژکت (طبیعت) را بطرزی هدفمند و بنا بر حوایج مادی و روحی خویش تغییر دهد و در روند پراتیک و به برکت پراتیک خود را بلحاظ جسمی و روحی توسعه و تکامل بخشد، از انسان ناتمام و ناقص گام به گام به سوی انسان کاملتر فرا رود.


• انسان اما در این شعر، اوبژکت واره تصور و تصویر می شود، انسانیت زدایی می شود، سوبژکتیویته و مولدیت خود را از دست می دهد.

• انسان در این شعر، فرم اوبژکتی از جنس سنگ به خود می گیرد و زندگی (طبیعت در بهترین حالت) در روند پراتیک، هرازگاهی او را بسان تندیسی ناتمام می تراشد.


• پراتیک خصیصه اصلی انسان شعورمند است.
• ولی شاعر، طبیعت را به مثابه موجودی ذیشعور قادر به پراتیک تصور و تصویر می کند.
• آن سان که طبیعت بی جان و بی شعور، جا و فونکسیون انسان را از او سلب می کند و خود بسان سوبژکتی هنرمند و ذیشعور به تراشیدن انسانواره سلب انسانیت شده می پردازد.

• فاجعه همین جا ست!


• شاعر بلحاظ فلسفی، دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را و یا به عبارت دقیقتر، دیالک تیک انسان و طبیعت را وارونه می کند:

• انسان در این شعر، قبض روح (روح به معنی هگلی کلمه) می شود، عاری از شعور می شود تا طبیعت بی شعور ذیشعور شود و بسان پیکرتراشی او را بنا بر میل خویش بتراشد و فرمش دهد.

• شاعر از حقیقت امر مهیبی در عصر حاضر پرده برمی دارد:
• از وارونگی هراس انگیز جامعه و جهان!
• از سقوط دم به دم انسان به قهقرای چیزوارگی!

• اکنون به ناگاه، یادمان می آید که این همان شاعری است که چندی پیش، شعری از جنس زلزله ای مهیب سروده است:


کوک
• قرن بیست و یکم است.
• هر شب، تلویزیون کوکم می‌‌کند،
• هر صبح، رادیو.

• من نمی اندیشم، پس هستم!


• اکنون به شباهت شگرف این دو شعر پی می بریم و از دهشت بر خود می لرزیم:
• من نمی اندیشم، پس هستم!

• خبری هراس انگیزتر از این نمی توان تصور کرد!

• این به معنی سلب انسانیت از انسان نوعی است!

• این به معنی اوبژکت واره، چیزواره گشتن انسان است!
• این به معنی وارونگی جامعه و جهان است!

• این بلحاظ فلسفی، به معنی وارونه گشتن دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت و یا دیالک تیک انسان و طبیعت است!


• این به معنی تعویض هراس انگیز فونکسیون ها و نقش ها ست!

• این به معنی سقوط انسان تا درجه اشیاء بی روح و بی شعور است!

حکم دوم
تنها بادهای خزانی خش خش تراشه هایم را می شنوند.

• شاعر با این حکم قصد ابلاغ کدامین حقیقت امری را دارد؟

• انسان اوبژکت واره ی بی شعور بوسیله طبیعت ذیشعور تراشیده می شود، ولی خش خش تراشه های خویشتن خویش را نه خود می شنود و نه بنی بشری دیگر.
• خش خش تراشه های تن او را تنها بادهای خزانی می شنوند!

شاعر بدین وسیله خش خش جاروب گشتن برگ های زرد و خشک خزان به جاروی باد را برای تصور و تصویر خش خش تراشه های تن انسان نوعی به خدمت می گیرد و از خزان زندگی بنی نوع بشر خبر می دهد!
عمرش دراز باد!
پایان

فاتالیسم (سرنوشتگرائی)

پروفسور مانفرد بور
برگردان شین میم شین

• فاتالیسم، در واقع به معنی باور به تقدیر و سرنوشت است.

• فاتالیسم، جهان بینی ئی است که مجموعه حوادث در طبیعت و جامعه را بنا بر جبر کور می داند و برای انسان چاره ای جز تسلیم بی چون و چرا در مقابل آن قائل نمی شود.

• مراجعه کنید به دیالک تیک جبر و اختیار (دیالک تیک ضرورت و آزادی) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

پایان

چاله ها و چالش ها (152)

جلال ایجادی
(استاد دانشگاه در فرانسه)
ما اسلام نمی خواهیم، ما آزادی می خواهیم
سرچشمه:
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com


1
میم نون
• با سلام
• من با پوزش پیشاپیش، دو حکم پروفسور را مورد تأمل قرار می دهم:

حکم اول
ما اسلام نمی خواهیم، ما آزادی می خواهیم

• پروفسور با این سرتیتر مقاله خویش اسلام را به عنوان ضد آزادی تلقی می کنند.

• آزادی و یا اختیار یک مقوله فلسفی است و ضد دیالک تیکی آن ضرورت و یا جبر است.

• ما حتی در فلسفه قرون وسطای ایران با دیالک تیک جبر و اختیار برخورد می کنیم:
• حتی خواجه شیراز ـ بر خلاف پروفسور ـ از ان با خبر بوده است:

حافظ
رضا به داده بده وز جبین گره بگشا
که بر من و تو در «اختیار» نگشاد ست

اسلام دین است و نه مقوله فلسفی.
• اسلام مثل هر دین دیگر، فرمی از شعور اجتماعی است.

• اگر پروفسور اسلام را نمی خواهند، بهتر است که فرم دیگری از شعور اجتماعی به مثابه آلترناتیو عرضه کنند.


• علاوه بر این، آزادی انتزاعی فقط به درد عوامفریبی می خورد و معنی روشنی ندارد.
• آزادی همیشه مشخص بوده و خواهد بود:
• آزادی بنده ها، غلام ها، رعایا، کارگران و غیره.

حکم دوم

اسلام در تضاد با حقوق بشر است، زیرا طرفدار تبعیض بین انسانها بوده و در پی سلطه الله و تعبد روح انسانی است.

• هر دینی می تواند در تضاد با حقوق بشر باشد و یا نباشد.
• یهودیت و مسیحیت نیز طرفدار تبعیض بین انسان ها هستند و اسلام بر خط همین دو دین رانده و می راند و فرق اصولی و ماهوی با آنها ندارد.

• همه ادیان فرم هائی (قالب هائی) از شعور اجتماعی اند.
• هر جامعه بسته به درجه توسعه نیروهای مولده اش، آن را با محتوای مناسب پر می کند.

• دین به قابلمه می ماند، یکی بنا بر بضاعت مالی اش، در آن آش می پزد، دیگر قورمه سبزی.


• اگر محتوای ادیان را در نظر گیریم، فرق چندانی با هم ندارند.
• اگر پروفسور در نظرشان صادق و پیگیر باشند، باید از سارکوزی بخواهند که به جای سوریه و لیبی و ایران، واتیکان را بمباران کند.

2
شیوا بهروزی
کتاب ِ راهنمای تروریسم!

• جناب دکتر ایجادی گرامی دست تان درد نکند.
• بی گمان عمر ما وفا نخواهد کرد که شاهد زدوده شدن این فساد تاریخی، یعنی اسلام و آن کتاب ِ راهنمای تروریسم و خرافات، یعنی قرآن از کشور و اذهان مردم آن سرزمین بلا زده باشیم.
• اما هر امر ِ خیری بایستی سرانجام زمانی شروع شود.
• شما، بهرام مشیری، دکتر آرامش دوستدار و بسیاری دیگر، راه ِ آن روشنگران ِ دلاور و سترگی را پی می گیرید که پیش از شما طی قرون و اعصار در راه حقیقت مردانه رزمیده اند و مغلطهء "یک میلیارد و چهارصد میلیون" در آنان کارگر نیفتاده است.
• عمر همگی تان دراز و قلم و زبان تان توانا و گویا باد!

3
میم نون
در رابطه با فرمایشات خانم بهروزی

• خانم بهروزی اسلام و قرآن را مورد حمله ضدعلمی و غیرواقعی قرار می دهند و خود و امثال خود را مدافع روشنگری جا می زنند.
• به چرخش قلمی دینی و کتابی به عنوان «فساد تاریخی و راهنمای تروریسم و خرافات» قلمداد می شود.

• اسلام حدود هزار و چهارصد سال پیش در عصر فروپاشی نظام اولیه و در عصر موسوم به جاهلیت بنا بر ضرورت های عینی اقتصادی ـ اجتماعی پا به صحنه می نهد تا از زوال تمدن بشری در منطقه ای جلوگیری کند.


• اسلام و آموزه هایش در آن زمان و تا مدت مدیدی ترقیخواه و پیامبر اسلام شخصیتی انقلابی و قرآن با توجه به سطح شعور در آن زمان، کتابی هزاران بار علمی تر از تورات و انجیل بوده است.


• اسلام دین فرماسیون برده داری است و جنگ و غارت یکی از شیوه های رایج در این فرماسیون بوده، خواه در غرب (امپراطوری روم و غیره) و خواه در شرق.


• غرب امروزه کماکان بر همان خط دوران برده داری و عصر جاهلیت می راند.

• مثال: افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و الی اخر!

• امروز با توجه به سطح توسعه شعور و علم و فن، طبیعی است که دین اسلام کهنه و قرآن بی اعتبار شود.
• اما این حقیقت امر از ارج و ارزش فی نفسه دین و قرآن نمی کاهد.

• جهان بینی پروفسور با جهان بینی آخوندهای ملی و بین المللی از بوش تا بن لادن، از پاپ تا برلسکونی و سرکوزی فرق ماهوی ندارد.


• قلمداد کردن پروفسور به عنوان روشنگر شاید ناشی از بی خبری خانم بهروزی از فلسفه روشنگری باشد.


• اسلام و قرآن بسان مسیحیت و انجیل و بقیه مکاتب فلسفی امپریالیسم امروز باید مورد تحلیل علمی و دیالک تیکی قرار گیرند، یعنی جنبه ها و جوانب مترقی و تعمیم پذیرشان جذب و جنبه ها و جوانب منفی و نامعاصر و خرافی شان نقد و حذف شوند.


• با شعارهای توخالی فقط می توان به عوامفریبی دست زد و آبروی ایران و ایرانی را در منابر بین المللی بر باد داد.

• ماشاء الله در این زمنیه همه «روشنفکران» ایرانی فعال اند.

به داد آبروی ایران و ایرانی مگر خدا برسد!
پایان

تحلیلواره ای بر پتزه تینو (تکه کوچولو) (5)

لئو لیونی
میم حجری

• پیوند میان مقوله های «کل» و «حد» نشان می دهد، که رابطه میان جزء و کل تابع دیالک تیک کمیت و کیفیت است.

• مقوله «حد» به چه معنی است؟

• مثال:
• اگر اب را در فشار جو حرارت دهیم، تا 99 درجه سانتیگراد، حالت مایع واره خود را حفظ می کند، ولی به محض رسیدن به 100 درجه سانتیگراد، بطور جهشی تغییر کیفی می دهد و از حالت مایع به حالت گاز و یا بخار عبور می کند.
• درجه 100 سانتیگراد با مقوله «حد» تبیین می یابد.
• حد سرحد میان دو کیفیت مختلف است.

• درجه صفر سانتیگراد نیز به همین سان!

• آب در فشار جو، با سرد گشتن تا صفر درجه سانتیگراد حالت مایع خود را حفظ می کند، ولی پس از رسیدن به این حد عینی (صفر درجه سانتیگراد) به جهشی تغییر کیفی می دهد و منجمد (یخ) می شود.

• شیخ شیراز با مقوله «حد» آشنائی ستایش انگیز دارد.

• بهتر است که از قول خود او بشنویم:

سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 27)
• نبینی که چون با هم آیند مور
• ز شیران جنگی بر آرند شور؟

• سعدی در این حکم به توضیح داهیانه مقوله «حد» می پردازد:
• مورها اگر با هم دست یکی شوند، پس از رسیدن به حد عینی به نیروی مهیبی بدل می شوند که قادر است شیران جنگی را به زانو در آورد.

• دیالک تیک کمیت و کیفیت و قانون دیالک تیکی « گذار از تغییرات کمی به تغییرات کیفی» را بهتر از این نمی توان توضیح داد.

• اتحاد و اتفاق موران (تغییر کمی)، پس از فراتر رفتن از حد عینی معین به پیدایش نیروی کیفیتا نوینی منجر می شود که حتی شیر را تاب مقاومت در برابرش نمی ماند.

سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 27)
• نه موری که موئی کز آن کمتر است
• چو پر شد، ز زنجیر محکمتر است

• سعدی در این حکم نیز به توضیح داهیانه مقوله «حد» می پردازد:
• موری که سست تر از حتی موئی است، اگر پر شود، پس از رسیدن به حد عینی معین تغییر کیفی می دهد و به زنجیر مستحکمی بدل می شود.

• سعدی در این حکم نیز دیالک تیک کمیت و کیفیت و قانون دیالک تیکی « گذار از تغییرات کمی به تغییرات کیفی» را داهیانه توضیح می دهد.

• همبستگی موران چه بسا ضعیفتر از مو با یکدیگر (تغییر کمی)، پس ازگذشتن از حد عینی معین، به پیدایش زنجیری مستحکم (تحول کیفی) می انجامد.


• سعدی به قدرت توده ها واقف است:

• او از پیوند خرده سنگها، کوه کلانی را متشکل دیده است، از اتحاد مورچه ها نیروئی را که شیرجنگی را به زانو می افکند و زنجیری را که قطار تاریخ را به پیش می راند.

• صدها مثال از این قبیل می توان در میراث بی بدیل شیخ شیراز یافت.

• اکنون این سؤال پیش می آید که چرا پتزه تینو به دنبال کل مربوطه می گردد؟


• چرا پتزه تینو آرام و قرار ندارد و حتما می خواهد کلی را پیدا کند، که او را گم و در برهوت جامعه، تنها و بی کس و بی پناه رها کرده است؟

• جزء چیزی بودن، خود درد بزرگی است.

• جزء چیزی بودن، معنائی جز محرومیت از استقلال و هویت ندارد.

• جزء در دیالک تیک جزء و کل، نقش معینی بازی می کند و بر کل تأثیر متقابل می گذارد، ولی تصمیمگیری نهائی، به عهده کل است و جزء باید ـ خواسته و نا خواسته ـ به ساز کل برقصد.

• هرکس می تواند، به امید روزی که بتواند داربست دیالک تیک جزء و کل را منفجر سازد و آزاد گردد، به جبر اجتماعی تن در دهد و ضمنا ایمانسیپاسیون (رهائی فعالانه و مبتنی بر استراتژی و تاکتیک سنجیده) خود را تدارک ببیند.

• درد پتزه تینو اما بزرگتر از این ها ست.
• او خود را جزئی تصور می کند، که از دیالک تیک عینی خود محروم است و با کل خاص خود پیوند ندارد.

• از این رو ست که سراسیمه به دنبال کل خود می گردد.

• روانشناسی پتزه تینو، در این مرحله از توسعه فکری اش، روانشناسی کودک صغیر و نابالع است.

• ما برای نشان دادن این واقعیت امر، گشتی در بوستان سعدی می زنیم:


سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 178 ـ 193)
• همی یادم آید ز عهد صغر
• که عیدی برون آمدم با پدر

• به بازیچه مشغول مردم شدم
• در آشوب خلق از پدر گم شدم

• برآوردم از هول و دهشت خروش
• پدر ناگهانم بمالید گوش:

• که ای شوخ چشم، آخرت چند بار
• بگفتم، که دستم ز دامن مدار؟

• سعدی کوچولو در شلوغی های شورانگیز عید، مسحور مردم می شود و پدر خود را گم می کند.
• برای سعدی کوچولو نیز پدرش، کلی محسوب می شود و تنها در وابستگی به او می تواند ادامه حیات دهد.

• پتزه تینو هم در واقع پدر خود را می جوید و همانند سعدی کوچولو «ازهول و دهشت، خروش برمی آورد» و مثل گمگشته ای به دنبال پدر می گردد.

• تمام های و هوی و جار و جنجال عرفان بر این طفولیت انسانی، بر این توهم گمگشتگی، بر این جهل به دیالک تیک عینی هستی استوار شده است.

• ما در تحلیل آثار پیشینیان و معاصران خویش، از خردستیزی (ایراسیونالیسم) عرفان پرده برخواهیم داشت.

• پدر سعدی کوچولو، او را گوشمالی می دهد و اخطار می کند که دیگر دست از دامنش بر ندارد.

• حال و روز روانی پتزه تینو، به حال و روز روانی سعدی کوچولو شباهتی شگرف دارد.

• پتزه تینو پدر گمکرده ای تنها ست.

• «طفل خردی» است، که از خرد و خود مختاری محروم است.
• خرد باید همگام با توسعه و تکوین جسمی و روحی قوام یابد و خود مختاری را هم به همراه آورد.

• خرد و خود مختاری همیشه دست به دست و شانه به شانه می روند و یکدیگر را مشروط می سازند.

• جباران خردستیز تاریخ، از هیتلر تا پینوچه، دشمنان آشتی ناپذیر آزادی و خود مختاری توده مولد و زحمتکش نیز بوده اند.
• فلاسفه خردستیز، از نیچه تا هایدگر، از مارسل تا یاسپرس و کاریکاتورهای ایرانی آنها نیز به همین سان.

• پتزه تینو ـ مثل هر طفل خرد ـ وابسته کل مربوطه است، کلی که بنظرش او را ظاهرا گم کرده است.

• وابستگی یک مفهوم فلسفی است.
• وابستگی ضد دیالک تیکی خودبودگی است.
• وابستگی رابطه، به معنی واقعی کلمه نیست، رابطه واره ای یکسویه است.

مقولات وابستگی و خودمختاری برای توده مولد و زحمتکش و کسانی که زیر پرچم آنها حرکت می کنند، اهمیت تعیین کننده دارند.
ادامه دارد

اتیک (اخلاق) (27) ـ اتیک مارکسیستی ـ لنینیستی (5)

طرح از طراح نستوه مجله هفته

پروفسور راین هولد میلر
برگردان شین میم شین

• بخش تئوریکی و هنجاری اتیک پیوند ناگسستنی با هم دارند و مکمل یکدیگرند.

• تلاش در جهت حذف بخش تئوریکی اتیک و تقلیل اتیک به آموزش اخلاقی، یعنی به بخش هنجاری صرف، به معنی خواندن فاتحه اتیک بمثابه یک علم فلسفی خواهد بود.

• در آن صورت، از تئوری فلسفی اخلاق، چیزی جز رساله مواعظ اخلاقی باقی نخواهد ماند.

• برای تشکیل سیستم توسعه یافته جامعه سوسیالیستی، به درجه همواره عالی تری از هدایت آگاهانه و آماجگرای روند توسعه اخلاق نیاز مبرم خواهد بود.
• آنگاه، هم حل و فصل مسائل تئوریکی بنیادی اتیک مارکسیستی و هم حل و فصل مسائل هنجاری آن اهمیت بزرگی کسب خواهد کرد.

• اتیک مارکسیستی با برسمیت شناختن دترمینیسم دیالک تیکی ـ بمثابه اصل بنیادی تعیین کننده هر علم اصیل ـ پیوند ناگسستنی دارد.

• در نتیجه، به هنگام بررسی قوانین توسعه اخلاق علاوه بر تجزیه و تحلیل روابط علی (علت و معلولی)، باید دیالک تیک پیوندهای ضرور و پیوندهای تصادفی نیز در نظر گرفته شود.

• مراجعه کنید به دترمینیسم، دیالک تیک ضرورت و تصادف در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• روندهای توسعه اخلاق روندهای ماهیتا استوشاستیکی اند و در آنها عوامل تصادفی نیز نقش بازی می کنند.

• اتیک در بررسی اخلاق (مورال)، هم با قوانین ساختاری سر و کار دارد و هم با قوانین توسعه ای.

• مراجعه کنید به اخلاق (مورال)

• قوانین ساختاری ـ به عنوان مثال ـ عبارتند از روابط ساختاری و روابط فونکسیونی میان عناصر اجتماعی و فردی شعور اخلاقی.
• قوانین توسعه ای، به عنوان مثال عبارتند از قوانین پیدایش و توسعه اخلاق در چارچوب فرماسیون اجتماعی معین.

• کاربست قاطعانه اصل دترمینیسم دیالک تیکی در اتیک به هیچوجه امکان گزینش تصمیمگیری ها و ارزیابی های اخلاقی عمل و رفتار را از بین نمی برد.
• انسان بطور دلبخواه و بی اعتناء به ضرورت هائی که پایه و اساس هستی و توسعه او را تشکیل می دهند، عمل نمی کند.
• رفتار انسان ها بوسیله مناسبات اجتماعی مشروط می شود.

• انسان اما در چارچوب شرایط موجود برای عمل خویش، می تواند این و یا آن نوع و شیوه رفتار را برگزیند، مطابق با حوایج و ضرورت های اجتماعی معینی عمل کند و یا مغایر با آنها.


• معیار گزینش درست رفتار انسانی و ارزیابی اخلاقی او می تواند همواره فقط یک ضرورت رفتاری معین باشد که بر الزامات پیشرفت اجتماعی مبتنی است.

• دترمینیسم دیالک تیکی با برسمیت شناختن امکان گزینش آگاهانه شیوه رفتار معین، همزمان ضرورت ارزیابی اخلاقی رفتار فردی و احساس مسئولیت انسان نسبت به این گزینش در قبال جامعه، خلق و طبقه و غیره را نیز برسمیت می شناسد.

• «ایده دترمینیسم به هیچوجه بی اعتناء به عقل و وجدان انسانی و ارزیابی عمل او نیست.

• بلکه درست برعکس!
• این فقط درک دترمینیستی است که ارزیابی دقیق و درست را امکان پذیر می سازد و مانع آن می شود که همه کاسه کوزه ها بر سر اراده آزاد شکسته شوند.»
• (کلیات لنین، جلد 1، ص 152)

• اتیک مارکسیستی با این برداشت، از سوئی آگاهانه با آن اتیک ایدئالیستی به مخالفت برمی خیزد که عمل انسانی را ناشی از آزادی مطلق اراده او تلقی می کند و تعین مندی عمل انسان را به هیچوجه قبول نمی کند.

• و از سوی دیگر با دترمینیسم مکانیکی و مطلق ماتریالیسم ما قبل مارکسیستی به مخالفت می پردازد که منکر هر تعیین آزادانه اراده انسانی و گزینش شیوه رفتار معین است.


• هر دو نظریه یاد شده، یعنی هم تعین مندی مطلق عمل انسانی و هم نظریه ایدئالیستی مبتنی بر آزادی مطلق اراده و انکار دترمینیسم، ارزیابی علمی اخلاق را غیرممکن می سازند:


1

• در مورد اول، یعنی آنجا که دترمینیسم مطلق می شود، رفتار انسانی بطور فاتالیستی از قبل تعیین می شود و لذا تنها و تنها یک امکان واحد، مجاز شمرده می شود.

• (فاتالیسم، در واقع به معنی باور به تقدیر و سرنوشت است.
• فاتالیسم، جهان بینی ئی است که مجموعه حوادث در طبیعت و جامعه را بنا بر جبر کور می داند و برای انسان چاره ای جز تسلیم بی چون و چرا در مقابل آن قائل نمی شود. مترجم)

2

• در مورد دوم، یعنی آنجا که اراده آزاد انسانی مطلق می شود، رفتار انسانی بوسیله هیچ چیز تعیین نمی شود، بلکه بطور تصادفی، بسته به میل و هوی و هوس سوبژکت عمل صورت می گیرد و لذا فاقد معیار اوبژکتیف است.
• چیزی که فاقد معیار اوبژکتیف باشد، نمی تواند مورد ارزیابی قرار گیرد.
• بدین طریق دیگر نمی توان به ارزیابی رفتار انسانی دست زد.
• اعلام به اصطلاح عدم تعین مندی اراده آزاد انسانی تلاشی است برای توجیه تئوریکی هر عملی، حتی اگر بر ضد منافع خلق، بر ضد پیشرفت اجتماعی و یا بر ضد بشریت بطور کلی باشد.

• مارکس و انگلس با تدوین ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی، شالوده تئوریکی خلل ناپذیری برای اتیک مارکسیستی فراهم می آورند.
• در مبارزه بر ضد درک ایدئالیستی تاریخ، که پیشرفت جامعه بشری را از نقطه نظرهای بیشماری، بر انجام تکالیف اخلاقی استوار می سازد، مارکس و انگلس بطلان تئوریکی درک اخلاقگرای تاریخ را نشان می دهند و همزمان بنیان های تئوریکی اتیک مارکسیستی را پدید می آورند.

• مراجعه کنید به درک ایدئالیستی تاریخ، درک ماتریالیستی تاریخ در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ادامه دارد