۱۳۹۰ آذر ۹, چهارشنبه

چاله ها و چالش ها (65)

اثری از بهرام بیضائی
خلاصه قصه فیلم غریبه و مه
در آبادي پرت افتاده ای در کنار دريا در شمال ایران اهالي محل قايقي را مي بينند که به سوي ساحل پيش مي آيد.
قايق را از آب مي گيرند و در آن مردي زخم خورده مي يابند که نامش آيت است و نمي داند چه بر سرش آمده است.
فقط به ياد مي آورد که افراد ناشناسي بر سرش ريخته بوده اند و او توانسته بگريزد.
آيت در آبادي مي ماند و سعي مي کند خود را بشناسد و بداند که از کجا آمده است.
اما همواره نگران است که ممکن است افراد ناشناسي که زخمي اش کرده اند، او را بازيابند.
زني به نام رعنا که دريا شوهرش را به کام کشيده و پس نداده است، دورادور کنجکاو احوال آيت است.
کنجکاوي رعنا نسبت به آيت دشمني خانواده شوهر رعنا را بر مي انگيزد.
اهل آبادي براي آن که آيت با آن ها محرم باشد، او را مجاب مي کنند که يکي از دختران آبادي را به عقد خود درآورد.
وقتي آيت رعنا را انتخاب مي کند، درگيري و دودستگي پيش مي آيد.
اما رعنا نيز نمي پذيرد که تا آخر عمر تنها بماند.
همزمان با مراسم عروسي گرگي به آبادي حمله مي کند و سپس دو ناشناس سر را ه آيت قرار مي گيرند و از او مي خواهند که همراه شان برود.
آيت نمي پذيرد و چندي بعد با ناشناسي مي جنگد که سراغ رعنا را مي گيرد تا با خود ببرد.
آيت پس از کشتن مرد در مي يابد که او شوهر گمشده رعنا بوده است.
رعنا و اهل آبادي همه اين اتفاقات را نتايج شوم ازدواجي مي دانند که با طبيعت سازگاري نداشته است.
آيت به زندگي توام با وهم و دل شوره خود ادامه مي دهد تا اين که روزي مردي در جامه سياه با قايق از ميان مه دريا به آبادي مي آيد، در آن جا گشتي مي زند و پس از خريد، راه آمده را باز مي گردد.
آيت دچار هراس مي شود و روز بعد چند غريبه سوار بر پنج قايق به آبادي مي آيند و با آيت درگير مي شوند.
اهالي نيز با وحشت به کمک او مي آيند.
هر پنج مرد از پا در مي آيند و آيت که زخم هاي زيادي برداشته است سوار بر قايق مي رود، تا بداند که در آن طرف آب چه خبر است و رعنا از نو لباس سياه مي پوشد.


مسعود دلیجانی
سرچشمه:

عشقی به یغما رفته



• بال هایِ سپیدِ کبوتری رقصان،
• آکنده از لحظه شفافِ رهایی ام،
• در متن ِ آرام ِ آسمان ِ آبی ام
• چنان خشکید،
• که برق ِ دیده ی خورشید
• بر فراز ِ قله ی آمالِ من سیاه شد!

• و زمانه از دستم گریخت
• و من بیگانه شدم با تمامی ِ هستی!
• وقتی که از تنگنای ِ ربوده شدنِ عشقی،
• در محاصره ی تاراج،
• دستانم به بند شد.

• و رهزنان در برابر ِ جنونِ دیدگانی پر خون،
• گیسوانت را حلقه ی دستان شان کردند،
• و کشان کشان،
• تو را از من گریزاندند.

• و بین ِ شفافیتی زلال از پگاهِ چشمانت،
• و نگاهِ عاشق من،
• پرده ای کشیدند،
• ضخیم!

• و من بر جای ماندم،
• با شعله هایی برافروخته،
• از آتش ِ عشقی به یغما...،
• پنهان در زوایایِ قلبی شوریده!

• امّا نمی یافتمت،
• تا با بوسه ای،
• از طراوتِ مواج ِ عاشقانه ای،
• در زیر پوست،
• دوباره به زندگی بنشینم.

• و نامت،
• همتراز با تابش ِ نور ِ سپیده دم،
• منعکس بر فراز ِ والاترین شاخه ی آمالم،
• سر بر کشیده از میان ِ جنگل ِ پندار،
• فریادی می شد بی هراس!

• اما آنان مرا،
• با آذرخش ِ عصیان،
• محبوس در اندیشه ای دوخته لب
• و طغیان روح رهایی،
• در پشت سد جنون دستانی بسته
• با پاهایی به جراحت نشسته از کیمییای دلیری،
• از بلندای اوهامشان آویختند.


• و تنها تو را می خواستند،
• قدح گردانِ هوس هایِ نیمه شب باشی

• تا با چیدن ِ شکوه زیبایی از شاخسار ِ جوانی ات،
• چون شاخه ای تهی شده از برگ و بار روییدن،
• بی حاصلت کنند.

• پس تو را از شاخه ی بلوغ ِ سر به هوایت چیدند
• تا از حجره ای به حجره ای،
• و از آغوشی به آغوشی بکشانندت.

• اما تو،
• نجابتت آنچنان مقدس بود،
• که خدا نیز از نزدیک شدن به باکره گی ات،
• می هراسید.

• و آنان،
• با آتش ِ شهوانی ِ خشونت،
• پنهان در پشتِ مهربانی ِ نگاهت
• با سوء ظن ِ نگاهی مشکوک،
• از زوایایِ چشمانی مرموز،
• به هر دستی که به نیکی می گرایید،
• دیوانه تر شدند!

• و مرا با منجنیق ِ شقاوت،
• در دستان ِ راهزنی حقیر،
• سرمست از ستایش ِ مداوم ِ خویش،
• پرتاب کردند، به صحرا:

• به صحرایی که،
• راز ِ رویش ِ هر دانه ی تشنه لبی را،
• در زیر ِ خاکِ خوف،
• از گناهِ عشق به درختی تناور شدن،
• در مانده می نمود.

• و این چنین شد،
• که من به درونِ هسته ی خویش کوچیدم

• تا تمامی رمز و راز ِ رویش را،
• در گهواره ی نجوای مهر ِ مادرانه ای،
• از عطوفتِ نگاهم بیاکنم.

• تا اضطرابِ عطش ِ صحرا را،
• تا زمانِ ریزش ِ باران تاب آورد.

• "اما آنان راضی نمی شدند!"

• و مرا از فراز ِ دره ای هراسناک،
• پرتاب کردند،
• در میان طوفان:

• طوفانی نیست کننده،
• که کنکاش ِ جاودانه ی هر تلاشی را،
• در گره گشایی از دهشتِ ابهام ِ هستی،
• تباه می نمود.

• "اما آنان راضی نمی شدند!"

• و اندام ِ در هم شکسته ام را کشانیدند،
• به اتاقکی نفس گیر،
• به سیاهی نشسته از وحشتِ تنهایی:

• وحشتناک تر از هجوم ِ اشباح ِ توهم،
• عجین با هراسی کشنده،
• در باور ِ دیدگان ِ خرافی اوهام.

• تا با تجسم ِ مرگ،
• در ذهنی بریده شده از تمامی ِ هستی،
• یادت را به خاک بسپارم.

• امّا،
• من ِ همسو با پیچ و تابِ رویش،
• نه بدانسان بودم،
• تا در تاریکی ِ گم گشته راهی،
• تهی شده از نوازش ِ مهربان ِ نگاهی،
• گم ات کنم.

• و نه مجنون ِ یاغی قلب من،
• آنقدر حقیر،
• تا در بستری از شرم،
• با نسیان همبسترت کنم.

• تنها تو را فریاد می کشیدم،
• تو را!

• که ناصحان نیز رهایم نکردند،
• و آنقدر ـ مکرر ـ گفتند و گفتند:

• "مگر در تو چه یافته ام،

• که اینگونه مست و لایعقل،
• از پرتگاهِ نیستی،
• نمی هراسم؟"

• که دیگر حتی شبحی از آنان را نمی دیدم.
• جز نمایی از طلوع ِ صبجگاهی ِ تو،
• بر فراز ِ قله ای
• سر بر کشیده از میان ِ رؤیایی مه آلود!

• و براه افتادم،
• تا بیابمت.

• که ناصحان در تعجبِ حیرانِ عقل شان،
• بر جای خشکیدند.

• و رهزنان دیوانه تر شدند
• و قلبِ از تو سرشارم را،
• هزار پاره کردند

• و هر پاره در جوانه ای گم شد
• و هر جوانه تنها تو را می طلبید،
• چونان پرنده ای که پروازش را.

• و اینک در تمامی پنجره های گشوده،
• بر تارک هر حنجره ای،
• چون دیوانه ای که مرگ را نمی شناسد،
• نامت را در تمام تار و پود شهر فریاد می کشند:

• " آزادی! "


یدالله


• این شعر، شعر فوق العاده نیرومندی است و از انرژی عشق و سماجت و پیگیری لبریز است.
• اگر چه ببرکت تصاویر بی مانند و ژرف و زیبا و واژه های تراشیده و سنجیده، جاذبه کهربائی خاصی دارد، ولی در مجموع شعر هراس انگیزی است و روح مرا بکلی به درد آورد.

دهشت غصب آزادی چنان هنرمندانه، تردستانه و سرشته به عاطفه ای غول آسا ترسیم می شود که وحشت ناکترین کابوس ها را به خاطر خواننده خطور می دهد.


• نخست اندیشیدم که مرا به یاد فیلم «غریبه و مه» از بهرام بیضائی می اندازد که پس از بازداشت توسط ساواک تازه به محتوا و معنی و منظور نهفته در آن پی برده بودم.


• بعد حس کردم که مرا به یاد فیلمی از نروژ می اندازد که انسان های قسی القلبی برای تصاحب چندر غاز قبیله دیگر به قتل عام مردان و جوانان شان می پرداختند و زنان و کودکان شان را به بردگی می بردند.


• چهره سردسته های شان در خاطرم زنده شد و دلم به خون نشست.

• نمی دانم دیگر خواننده ها چه احساسی داشته اند.

پایان

طبقه حاکمه به چه معنی است؟ (2)

تولید انفرماتیزه گشته (تویوتیسم)

هری باورمن (1920 ـ 1976)
کارگر فنی
از فعالان کارگری
تروتسکیست و کمونیست مادام العمر
از همکاران مونتلی ریویو
از پژوهشگران تایلوریسم و ارزش زدائی از کار در امریکا
انتشار کتابش (1972)
در 56 سالگی به سرطان در گذشت.


هانس یورگن کریمانسکی
برگردان یدالله سلطان پور

2
طبقه حاکمه و طبقه سرمایه دار:
مناسبات تولیدی

• درک «خصلت خودویژه، تاریخی و موقتی»، اجتماعی و متنوع مناسبات تولیدی را مارکس در حد کمال فرمولبندی کرده است:
• «در رابطه بیواسطه میان مالکین وسایل تولید و مولدین بیواسطه است که ما به درونی ترین راز و به بنیان پنهان تمامت ساختار کل جامعه و لذا به فرم سیاسی مناسبات مبتنی بر خودمختاری و وابستگی و خلاصه به فرم سیاسی فرم دولتی در هر مورد خاص پی می بریم.
• این اما مانع آن نمی شود که زیربنای اقتصادی واحد ـ بنا بر مناسبات اصلی واحد ـ حالات، شرایط طبیعی، مناسبات نژادی، تأثیرات تاریخی از خارج و غیره، تنوعات و مرحله بندی های بی پایان بلحاظ تجربی مختلف و بیشمار پدیدار شوند، که تنها در سایه تجزیه و تحلیل امپیریکی (تجربی) قابل درکند.»
• (کلیات مارکس و انگلس، جلد 25، ص 799)

• مناسبات تولیدی در خدمت سازماندهی پیوند فونکسیونی میان تولید و نیروی کار است.

• مراجعه کنید به شیوه تولید، فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی، نیروهای مولده، مناسبات تولیدی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• در درون «سیسم مناسبات تولیدی» می توان از زیرسیستم های زیر نام برد:


1
زیرسیستم اول

• مناسبات مالکیت

2
زیرسیستم دوم

• مناسبات بهره وری از سرمایه (Verwertung)

3
زیرسیستم سوم

• مناسبات تقسیم

4
زیرسیستم چهارم

• مناسبات کاری

• (کریمانسکی، 1990)

1
مناسبات مالکیت

• مناسبات مالکیت، وسایل تولید را فراهم می آورد.

• مراجعه کنید به وسایل تولید


• این وظیفه در سیستم سرمایه داری بوسیله افراد زیر جامه عمل می پوشد:


1

• سرمایه داران منفرد و مجزا


2

• سرمایه داران کلکتیف

3

• زمینداران

4

• مالکین دولتی

5

• مالکین تعاونی

6

• خرده مالکین غیر کاپیتالیستی و غیره

• مناسبات مالکیت ـ بدین معنا ـ اما در تولید بیواسطه خلاصه نمی شود.

• مناسبات مالکیت به مثابه کاسه جمع آوری ارزش های انباشت گشته، محل گردآئی ثروت ـ بویژه ـ ثروت پولی است.
• بخصوص ثروت پولی «برای سرمایه داران رئال، دیگر به مثابه راه تقلیل ریسک اجتماعی معینی تلقی نمی شود تا سرمایه دار بتواند در زندگی خود عمل کند و از مخاطرات ممکنه مصون باشد»
• (کلاوسن، 1978، ص 112)

• ثروت علاوه بر این، می تواند از منابع بیشمار دیگری حاصل آید و برای اهداف مورد نظر بکار انداخته شود.
• گردآوری ثروت با مصرف و حیف و میل زیاده از حد شروع می شود و با کسب نفوذ در کلیه عرصه های اجتماعی خامه می یابد.
• (فبلن، 1899)

• بنابرین، مناسبات مالکیت منشاء و محل تمرکز قدرت پولی است و بدین معنا شرط ضرور ولی ناکافی برای مناسبات تولیدی کاپیتالیستی است.

2
مناسبات بهره وری از سرمایه

• مسئله فرق می کند، اگر سرمایه در «پنهانگاه های اضافه ارزش»، مثلا در کارخانه ها بکار انداخته شود.
• به قول مارکس، «فرم اقتصادی خاصی که در آن از مولدین بیواسطه اضافه کار به بیرون پمپاژ می شود، تعیین کننده مناسبات ارباب و نوکر (حاکم و محکوم) است که بطور بیواسطه از تولید فرا می روید و به نوبه خود بر تولید تأثیر متقابل می گذارد.»
• (کلیات مارکس و انگلس، جلد 25، ص 799)

• تنها زمانی که قدرت پولی به قدرت بهره وری از سرمایه بدل شود، یعنی حالتی خاص به خود گیرد و مناسبات بهره وری از سرمایه تشکیل گردد، آنگاه سر و کله «نخبگان پولی» به مثابه سرمایه پرسونالیزه گشته پیدا می شود (کلیات مارکس و انگلس، جلد 25، ص 827) که به طبقه سرمایه دار بدل می شوند، طبقه ای که توسعه دهنده «قدرت بهره وری از سرمایه» است و در مسیر گسترش تولید، خود به صورت «نخبگان گوناگون بهره وری از سرمایه» متمایز می شوند.

• بدین طریق، سرانجام، طبقه کارگر کم و بیش همگون (کارگران کارخانه ها، کارمندان دفتری، حرفه های خدماتی) در مقابل مدیریت کاپیتالیستی بغرنج قرار می گیرد.
• این دو طبقه اند که دور از مالکین و «نخبگان پولی» بر سر کنترل روند کار و تصاحب اضافه ارزش تولید شده به مبارزه با یکدیگر می پردازند.
• (باورمن، 1985)

3
مناسبات تقسیم

• در زیرسیستم سوم، یعنی در مناسبات تقسیم، اختلاف بر سر تقسیم درونکارخانه ای و برونکارخانه ای کالاها و ارزش های تولید شده به محض رسیدن به سطح تمام اجتماعی، منجر به پیدایش «نخبگان تقسیم» و «قدرت تقسیم» می گردد.
• در چارچوب پارلمانی ـ دموکراتیکی، متخصصین قدرت تقسیم بر سر تحصیل توافق نظر اجتماعی در زمینه «عدالت تقسیم» به مبارزه می پردازند.
• اینجا ست که نخبگان سیاسی و یا طبقه سیاسی تولد می یابد.

4
مناسبات کاری

فوردیسم

• در زیر سیستم مناسبات کاری، سرانجام، اهمیت دانش تولیدی مهم افزایش می یابد.
• مسائل مربوط به سازماندهی کار، راه اندازی روندهای کار و غیره باید بطور راسیونال (با تکیه به روش های عقلی) مورد بحث و بررسی قرار گیرند و حل و فصل شوند.

• در گذر از مسیر ارزش زدائی از توانائی های کار دستی آغازین به کار تخصصی عالی در اجزاء (فوردیسم) تا تولید انفرماتیزه گشته (تویوتیسم) سر و کله «قدرت دانش» پیدا می شود که سرانجام به پیدایش «نخبگان دانش» می انجامد.


نخبگان دانش رفته رفته از نخبگان پولی، بهره وری از سرمایه و تقسیم بطور واضح و روشن متمایز می شوند و در چارچوب مناسبات تولیدی، تجسم (جسمیت یابی) دینامیسم (پویائی) توسعه نیروی مولده اند.

ادامه دارد

چاله ها و چالش ها (95)

پرویز دستمالچی
اندیشه های تأملگرا ـ 16
«روشنفکران دینی - زمان و ذهنیت»
نقدی بـر اندیشه های محمد خـاتمی، «بیم موج»

سرچشمه:
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com


1
میم نون
روشنفکر دینی نداریم، اگرچه ظاهرا وجود دارد!

• روشنفکر یک قشر اجتماعی است و مثل هر قشر اجتماعی دیگر، وابستگی به طبقات مختلف و اصلی جامعه دارد و یا میان آنها نوسان می کند.
• استفاده از اصطلاح «روشنفکر دینی» نشاندهنده این حقیقت امر است که نویسنده محترم اسیر فرم و ظاهر روشنفکران گشته اند و محتوا و ماهیت آنها را نمی بینند و یا برای محتوا و ماهیت اعتنائی ندارند.

• مذهب به عنوان فرمی از شعور اجتماعی می تواند از سوی نمایندگان طبقات مختلف به طرق مختلف به خدمت گرفته شود.

• خود بورژوازی در آلمان در نبرد بر ضد فئودالیسم، از همان مذهب فئودالی (مسیحیت) پس از رفرماسیونی، استفاده درخور می کند.

2
پرویز دستمالچی
درپاسخ به «میم نون» محترم

• خواننده محترم، میم نون
• من بارها درنوشته هایم توضیح داده ام که واژه «روشنفکران دینی» به دلیل زیر از سوی من بکار برده می شود:
• زیرا آنها خود را چنین می نامند.

• از نگاه من، نمی توان با «دگم ها»ی برفراز انسان اندیشید، در محدوده آنها گرفتار ماند، انسان خود بنیاد (قائم به ذات) را اصولا قبول نداشت و اما همزمان «روشن» اندیشید.

3
میم نون
مبهم گوئی، شاید فقط برای من

• با سلام و تشکر از نویسنده محترم
• من در صدد خواندن همه مطالب شما برآمدم، ولی متأسفانه زبان تان برایم بسیار غریب بود و لذا در گل ماندم.

• همین توضیح تان هم به ابهام سرشته است.


• شاید فرق شما با امثال من این باشد که تعریف متفاوت و چه بسا متضادی از مفاهیم مثلا «دگم» (جزم) داریم.


• شاید شما قوانین و قانونمندی های عینی را دگم بنامید و امثال مرا دگماتیست و جزمگرا.


• اما در رابطه با حکم واپسین تان مبنی بر اینکه «انسان همیشه روشن می اندیشد»، می خواهم بگویم که انسان همانقدر می تواند روشن باندیشد که اولا رشد نیروهای مولده جامعه اش اجازه می دهد (مثلا کسی که با وسایل تولید عهد عتیق کار می کند، سطح تفکرش و مفاهیم و مقوله هایش نازل تر و عقب مانده تر از کسی است که با وسایل تولیدی و تحقیقی پیشرفته تر کار می کند، مثلا در کارخانه ای و یا در آزمایشگاهی مدرن کار می کند.)


• ثانیا انسان ها بسته به جایگاه اجتماعی و قبل از همه، بسته به جایگاه طبقاتی شان، روشن و یا مبهم می اندیشند، درست و یا غلط می اندیشند.


• تفکر روشن نامشروط و بی چون و چرا وجود ندارد:


چیزی که برای کسی حقیقتی جلوه می کند، می تواند به نظر کسی دیگر باطل مطلق باشد.

پایان
ویرایش از دایرة المعارف روشنگری است.

جامعه بورژوائی و دولت: هگل، مارکس و دو نوع از لیبرالیسم (1)

دومه نیکو لوسوردو (متولد 1941)
پروفسور فلسفه در دانشگاه (اوربینو)
او در همکاری با (هانس هاینتس هولتس) انتشار مجلهً (توپوس) ـ خدمات بین المللی به تئوری دیالک تیکی ـ را بعهده دارد.
آثار او:
امانویل کانت ـ آزادی، حقوق و انقلاب (1987)
هگل و ارثیهً آلمانی، فلسفه و مسایل ملی انقلاب و ارتجاع (1981)
هگل و بیسمارک. انقلاب 48 و بحران فرهنگ آلمانی (1993)
همبود، مرگ، هایدگر و ایدئولوژی جنگ (1995)


دومه نیکو لوسوردو
برگردان یدالله سلطان پور
سرچشمه:
مجله نوسازی مارکسیستی
http://archiv.zme-net.de


توکه ویل:
«هرکس از آزادی انتظار دیگری دارد، لیاقتی جز نوکری ندارد!»
هگل:
«وقتی که از آزادی سخن می رود، همیشه باید دقت کرد که آیا از منافع خصوصی سخن می رود و یا نه!»
لنین:
«آزادی واژه بزرگی است، ولی زیر علم آزادی صنعت، جنگ های چپاولگرانه به راه انداخته اند و زیر پرچم کار، دار و ندار کارگران و زحمتکشان را به غارت برده اند!»

1
سنت لیبرالی و وضع اضطراری

• چرا مارکس و انگلس به هگل بمراتب بیشتر از سنت لیبرالی عطف توجه می کنند؟

• جواب کارل پوپر به این سؤال را می دانیم و از جهاد صلیبی او بر ضد به اصطلاح پیامبران دروغین و دشمنان «جامعه باز» که مارکس و هگل در رأس شان قرار دارند، با خبریم.

• در حقیقت باید هر نظری را که تمامت توجه خود را معطوف آزادی فردی می دارد و آن را خدشه ناپذیر جا می زند، به مثابه دفاع مبتذل از سنت لیبرالی تلقی کرد.

1
جان لاک

جان لاک (1632 ـ 1704)
فیلسوف انگلیسی
نماینده اصلی امپیریسم
از شخصیت های برجسته روشنگری انگلیس
از تئوریسین های قرارداد اجتماعی
اعلامیه استقلال آمریکا، قانون اساسی آمریکا و انقلاب فرانسه تحت تأثیر فلسفه سیاسی او بوده اند.

• جان لاک بردگی سیاهان در مستعمرات را امری عادی تلقی می کند و در یکی از متون کلاسیک لیبرالیسم به فرمولبندی تزی می پردازد که بنا بر آن، انسان هائی وجود دارند که «بر طبق قوانین طبیعی باید تن به حاکمیت مطلق و قدرت بی قید و شرط اربابان خود بدهند!»

2

• اکنون نظری به متروپول های سرمایه داری باندازیم و نه تنها مستعمرات ـ به معنی محدود کلمه ـ بلکه همچنین بخشی از جمعیت این کشورها را در نظر بگیریم که منشاء مستعمراتی دارند، مثلا سیاهان و بومیان را نخست در امریکای انگلیس و بعد در ایالات متحده امریکا.

• آیا حداقل در این محدوده تنگ، حوزه آزادی های فردی در هر حال، خدشه ناپذیر بوده است؟


3
مونتسکیو

مونتسکیو (1689 ـ 1751)
رئیس مجلس فرانسه
مؤلف «روح القوانین» (1748)
از روشنگران اولین مرحله روشنگری فرانسه

• مونتسکیو بی کمترین تردید اعلام می کند:
• «یکی از عادات آزادترین خلق ها که در روی زمین وجود داشته، این است که برخی اوقات روی آزادی پرده برکشد، درست به همان سان که روی تندیس خدایان پرده کشیده می شود، تا از چشم خلایق پنهان بماند.»

• این جور اقدامات، وقتی لازم می آیند که حکومت نظامی (شرایط اضطراری و استثنائی) اعلام شود:
• بنظر مونتسکیو، در این جور مواقع باید از هر «نهاد ستایش انگیز» استفاده کرد که در دیکتاتوری امپراطوری روم استفاده می شد.

4
توکه ویل

الکسیس توکه ویل (1805 ـ 1859)
روزنامه نگار، مورخ، سیاستمدار فرانسوی
مؤسس علوم اجتماعی قیاسی
آثار:
دموکراسی در امریکا (1835)
رژیم قدیم و انقلاب (1856)
ذلت فقر (راجع به پاوپریسم) (2007)
پارادوکس توکه ویل:
ضمن محو بی عدالتی های اجتماعی، حساس تر کردن مردم به بقایای نابرابری ها

• توکه ویل، صد سال پس از مونتسکیو، در انقلاب ژوئن 1848، فرمان تیرباران بدون محاکمه و بی چون و چرای همه کسانی را صادر می کند که به «دفاع از مواضع انقلاب» پرداخته بودند.

• حتی بیش از یک سال پس از شورش های نومیدانه کارگری، در دوره ای که ببرکت سرکوب و فشار و اختناق از ژاکوبن ها و سوسیالیست ها نه اثری باقی مانده و نه خبری، توکه ویل ـ لیبرال بی غل و غش فرانسوی ـ همچنان بر ان است که مشت آهنین بر ضد چپ کماکان ضرورت دارد و به سرکوب صرف نباید قناعت کرد.:


• «برای از بین بردن نه تنها کوه (منظورش حزب کوه)، بلکه کلیه تپه های حول و حوش نیز باید با شجاعت تمام هر مبارزی را که سودای بر قراری نظم دیگری را در سر دارد، صرفنظر از رنگش به زانو در آورد!
»
• حتی از «بر کندن قهرمانانه بیخ و بن» آنها نباید دغدغه ای به دل راه داد.

• منظور توکه ویل، زیر پا نهادن غیرمستقیم کلیه آزادی های قانونی است.

• توکه ویل که به مثابه مورخ، بطور خستگی ناپذیر، ترور ژاکوبنی را محکوم کرده است، اکنون در مقام وزیر امور خارجه، از سپاه فرانسه در روم می خواهد که «حزب عوامفریب» را در معرض ترور عریان قرار دهد.»

5

«فدرالیست»
سری روزنامه های منتشره در سال های (1787 ـ 1788) که حاوی 85 مقاله جهت توضیح قانون اساسی ایالات متحده امریکا بوده است.

• در آن سوی اقیانس اطلس، یعنی در ایلات متحده امریکا،، «فدرالیست» بر ان است که با اعلام حکومت نظامی (وضع اضطراری) باید ارگان های حکومتی از «اختیارات بی حد و حصر» (without limitation) برخوردار گردند و هیچ «مانع قانونی» (constitutional shakles) جلودار عملیات شان نباشد.

6
هامیلتون

الکساندر هامیلتون (1757 ـ 1804)

• هامیلتون هم به نوبه خود یادآور می شود که جمهوری روم نیز «در زمینه روی آوردن به قدرت مطلقه فردی واحد که عنوان ارجمند دیکتاتور را داشته»، هرگز دغدغه ای به دل راه نداده، وقتی که هدف، مقابله با خطرات بزرگ بوده و می بایستی از خود در مقابل شورش کل طبقات تهیدست» دفاع کند، طبقاتی که چه بسا حتی وجود دولت را به خطر می افکندند.

7
هگل

گئورگ ویلهلم فریدریش هگل (1770 ـ 1831)
فیلسوف بزرگ فلسفه کلاسیک بورژوائی آلمان

• وقتی که هگل قصد درک دلایل ترور ژاکوبنی را داشته، تقریبا بسان هامیلتون استدلال می کند:
• «در انقلاب فرانسه دولت و کل بطور کلی، با توسل به قهر مهیب حفظ می شود.»

• ناکامی و تراژدی روبسپیر از آن رو ست که او به ایدئولوژی و پراتیک سیاسی حکومت اضطرای (حکومت نظامی) (Ausnahmezustand) وفادار می ماند، که می توانست تمامت انرژی غول آسای او را مصروف خویش سازد.

• می توان گفت که روبسپیر ـ رهبر ژاکوبنی ـ در حیص و بیص درگیری، خصلت موفتی و گذرای نهاد مشابه به دیتاتوری روم باستان را از نظر دور داشته است.

• تنها در حین «شرایط اضطراری خواه داخلی و خواه خارجی» که از تحولات داخلی و یا از اختلافات بین المللی نشئت می گیرد، «دولت» با فدا کردن کلیه «خاصیت های موجه (منظور هگل، خاص در دیالک تیک منفرد (خاص) و عام است. مترجم)» که در شرایط غیر اضطراری معتبر بوده اند و در شرایط اضطراری برای «نجات خود (دولت)» باید به ضرورت (منظور هگل، ضرورت در دیالک تیک ضرورت و آزادی و یا دیالک تیک جبر و اختیار است. مترجم) تمکین کند، سادگی و سرسختی خود را عیان می سازد.
• (هگل، «فلسفه حقوقی»، پاراگراف 278)

8
جان لاک

• «وجود دولت» ـ آن سان که هامیلتون می گوید ـ و «نجات دولت» ـ آن سان که هگل می گوید ـ با «دو نحوه برخورد دولت مدنی»، پاراگراف 160 و 210 (Two Treatises of Civil Government) جان لاک انطباق دارند که به مثابه «مصالح عامه» (Gemeinwohl) جا می زند:
• اگر «مصالح عامه به خطر افتد، به دولت اجازه داده می شود که با «توسل به قهر خودخواسته» و یا با توسل به «اقدامات قهرآمیز» خود را نجات دهد»، قهری که می تواند «بدون تصویب موازین قانونی و چه بسا حتی با زیر پا نهادن موازین قانونی» اعمال شود.

9
مارکس

کارل مارکس (1818 ـ 1883)

• مارکس هم برقراری دیکتاتوری انقلابی را در شرایط اضطراری برای محو رژیم کهنه و یا برای خنثی سازی تلاش های آن جهت تسخیر مجدد قدرت، با صراحت پیش بینی کرده است.

• این نظر مارکس با دیکتاتوری ئی که در سنت لیبرالی برای دفاع از دولت بورژوائی در مقابل خطر انقلاب و یا برای خنثی سازی اقدامات براندازانه توده های خلق پیش بینی شده، همخوانی دارد.

• (هر دو ماهیتا برای حفظ حاکمیت طبقاتی اند:
• دیکتاتوری مورد نظر مارکس برای حفظ حاکمیت اکثریت مردم و دیکتاتروی لیبرالی برای حفظ حاکمیت بورژوازی است. مترجم)

10
مونتسکیو

• مونتسکیو تأکید می ورزد که در روم باستان با برقراری دیکتاتوری، «سوء تفاهم» خلق از آزادی برطرف می شود:
• ببرکت دیکتاتوری، خلق خودمختار مجبور می شود که «سر به زیر افکند و قوانین طرفدار منافع خلق مجبور به سکوت می شوند!»

• لیبرال ها ـ بر طبق سنت لیبرالی ـ مارکس را مورد انتقاد بی امان قرار می دهند که با دفاع تئوریکی از دیکتاتوری پرولتاریا، در و دروازه را به روی ترور و توتالیتاریسم باز کرده است.

• راجع به توتالیتاریسم، مراجعه کنید به «استالینیسم چیست؟» در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

11
مارکس

ویلیام اوارت گلد استون (1809 ـ 1898)
نخست وزیر انگلیس
از سیاستمداران سرشناس نیمه دوم قرن نوزدهم
مؤسس نوع خاصی از لیبرالیسم

• نحوه مقابله لیبرال های انگلیسی با اقدامات انقلابی در ایرلند را مارکس به شرح زیر مورد انتقاد قرارمی دهد:
• «گلد استون برای جلوگیری از توسعه بین الملل کارگری، «تروریسم پلیسی» بی بند و باری را به راه می اندازد.»
• (کلیات مارکس و انگلس، جلد 18، ص 136)

• لیبرال های انگلیس به سرکوب خونین یک سازمان سیاسی و یا یک گروه اجتماعی معین بسنده نمی کنند، بلکه تمامت خلق ایرلند را «با توسل به تفنگ و محاصره گاه آشکار و گه پنهان» تحت کنترل خویش می آورند.
• (کلیات مارکس و انگلس، جلد 23، ص 733)

• لیبرال های انگلیس در ایرلند به اعدام بدون محاکمه و به اقدامات بی رحمانه مشابه به ایام جنگ دست می زنند.
• (کلیات مارکس و انگلس، جلد 11، ص 392)

ادامه دارد

۱۳۹۰ آذر ۸, سه‌شنبه

قصه های خانم گاف (22)

گاف سنگزاد

• حریفی در منبری می گفت:
• دکتر علی شریعتی مدعی بوده که «تا وقتی که دین از پول تغذیه کند، مسلما خادم پول است.»
• دکتر بعد نتیجه می گرفت که «خادم مردم نیستند و مردم را به صورت رعیت دین نگاه می دارد.»
• (دکتر شریعتی، «جهت گیری طبقاتی»، صفحه 168 )

حکم اول دکتر کذائی
تا وقتی که دین از پول تغذیه کند، مسلما خادم پول است.


• اندیشنده پس از شنیدن افاضات دست دوم دکتر گفت:
• دکتر شریعتی در حکم اول، پول کذائی را تا درجه گاوی شیرده ارتقا می دهند، آن سان که دین می تواند از آن تغذیه کند و نتیجتا خادم آن باشد.
• پول در این حکم، به مثابه چیزی انتزاعی، به مثابه سوبژکتی قائم به ذات جا زده می شود و پیوند آن با کلیه طبقات و مناسبات اجتماعی پاره می شود.

• چنین چیزی فقط در کله دکتر وجود دارد و نه در عالم واقع!


• پول در عالم واقع وسیله مبادله کالاها ست!

• پول در حقیقت نوعی کالا ست!
• پول کالای کالاها ست!
• پول کالای خاصی است که با آن می توان هر کالای قابل تصوری را خرید!

• دین و یا هر چیز و کس دیگر اگر هم از کالاها تغذیه می کنند، از کالاهای بی صاحب تغذیه نمی کنند، چون اصولا کالای بی صاحبی وجود ندارد.

• پس اگر دین کذائی از کالاهای طبقه، گروه اجتماعی و یا فرد معینی تغذیه می کند، نهایتا باید خادم آن طبقه، گروه اجتماعی و یا فرد معین گردد و نه خادم پول بی صاحب انتزاعی.

حکم دوم دکتر کذائی
خادم مردم نیستند و مردم را به صورت رعیت دین نگاه می دارد.

• اندیشنده گفت:
• «دکتر ظاهرا همانقدر از دستور زبان فارسی اطلاع دارند که از علم اقتصاد!
• اگر دین خادم پول است و ضمنا افسار مردم را به دست دارد، قاعدتا باید مردم را رعیت پول سازد و نه رعیت خود.
• این بدان معنی است که دین پولخوار کسب خودمختاری کند، سیطره پول بی صاحب و انتزاعی را براندازد، اعلام استقلال از پول کند و رعیت بگیرد!»

• خانم گاف گفت:
• «حریف ظاهرا جملات گسیخته از دکتر را نقل کرده است.

• در حکم دوم، منظور دکتر ظاهرا نه دین، بلکه علمای دار العلوم فیضیه بوده است که از دین پول خوار به عنوان وسیله ای برای امرار معاش استفاده می کنند و برای تحکیم وسیله امرار معاش خویش، مردم را رعیت دین می سازند تا نهایتا رعیت طبقه و یا طبقات حاکم پولدار سازند و اجر درخور به نصیب برند.

• البته در بی سوادی دکتر تردیدی نیست!»

پایان

شعری برایت می نویسم

مجید نفیسی
15 ژوئیه 1986

• شعری برایت می نویسم
• چون کلمه ی عشق که به هم پیوسته است:


• از چشمه ی جادوئی عین اش که تو را در خود می شوید
• از دندانه ی شیرین شین اش که به تو لبخند می زند
• و از قله ی گرد قاف اش که فتح ناشدنی ست.


• شعری برایت می نویسم
• چون کلمه ی آزادی که از هم گسسته است:


• از سربلندی مّد دریایش
• از سرسبزی الف کوهستانش

• از فشاری که ستون سه رکنش را خمیده کرده

• از کمال چارحرفش که از الف تا یا را در بر می گیرد

• و از جدایی پنج انگشتش که یک دست را می سازد.


• شعری برایت می نویسم:

• از عشق
که چون عَشَقه ریشه می گیرد

• و از آزادی که خود ریش ریش است.

پایان