۱۳۹۰ آبان ۱۵, یکشنبه

وحشت و نکبت رایش سوم (6)

برتولت برشت
نوشته شده در تبعید (1935 ـ 1943)
با همکاری مارگاریت اشتفین
برگردان میم حجری

سازمان امنیتی

• چرا باید کسی مرا بشناسد؟
• می خواهی نشانت دهم که چرا نمی توانند مرا بشناسند؟

• شما به ترفند علاقه دارید.

• یکی از ترفندها را می توانم رو کنم.
• برای اینکه ما تا دلت بخواهد ترفند داریم.
• من اگر بگویم که ما در کله خود چه ها داریم و مردم تحت هیچ شرایطی نمی توانند پیروز شوند، آنگاه شاید تسبیم شوید.

کلفت

• آره، تئو، بگو که چه کلکی می زنید!

سازمان امنیتی

• خوب، فرض کنیم که ما در محل کپون گیری هستیم، در خیابان مونتسه.

• (خطاب به کارگر می گوید.)

• و تو در صف، جلوی من ایستاده ای.

• اما قبلا باید تدارکات لازمه را ببینم.

• (سازمان امنیتی بیرون می رود.)

کارگر به شوفر چشمک می زند:

• خوب، حالا می خواهیم ببینیم که شما چگونه عمل می کنید.

زن آشپز

• همه مارکسیست ها به تور خواهند افتاد، برای اینکه نمی توان گذاشت که آنها همه چیز را متلاشی کنند.

کارگر

• که اینطور!

سازمان امنیتی برمی گردد.
رو به کارگر می گوید:

• من البته در لباس غیر نظامی ام.
• حالا شروع کنید به غر زدن.

کارگر

• نسبت به چی؟

سازمان امنیتی

• خودتان را به کوچه علی چپ نزنید، شما که همیشه چیزی برای غر زدن دارید.

کارگر

• من؟
• نه!

سازمان امنیتی

• شما مار هفت خط و خالی هستید.
• شما که نمی توانید ادعا کنید که همه چیز ایدئال و بی عیب است.

کارگر

• چرا، نه؟

سازمان امنیتی


• اینطوری نمی شود.
• اگر شما همکاری نکنید، من نمی توانم نشان تان بدهم.

کارگر

• خیلی خوب.
• حالا که اینطور شد، منهم هرچه دهنم بیاید، می گویم.

• آدم ها را ساعت ها
در همین جا منتظر می گذارند، وقت ما انگار ارزش ندارد.
• از محله روملزبورگ دو ساعت تا اینجا راه آمده ام.

سازمان امنیتی

• این که مسئله ای نیست.
• محله روملزبورگ در رایش سوم است و فاصله اش تا خیابان مونتسه طولانی تر از فاصله اش در جمهوری درب و داغون وایمار نیست.
• قدری بهتر غر بزنید!

زن آشپز

• فرانتس، اینکه فقط تئاتر بازی است.
• ما که همه مان می دانیم، که تو اینجا چی می کنی و هر چه می گوئی، نظر واقعی تو نیست.

کلفت
• ایشان فقط ادای غر زنی را در می آورند.
• از بابت تئو خاطر جمع باشید.

• او تفسیر نادرست از ان به عمل نمی آورد.

• او فقط می خواهد، که ترفندی را نشان ما بدهد.

کارگر

• خوب، حالا می گویم:
• سازمان امنیت، با همه ترفندهایش می تواند ماتحت مرا لیس بزند.
• من طرفدار مارکسیست ها و یهودی ها هستم.

زن آشپز

• ولی فرانتس!

کلفت

• اینطور نمی شود، آقا لینکه!

سازمان امنیتی
با خنده می گوید:

• آدم حسابی!
• حالا می توانم به پلیس امنیتی خبر دهم تا درجا دستگیرت کنند.

• مگر به اندازه یک نخود کوچولو در کله ات مغز نیست؟

• شما باید چیزی بگوئید که بعد بتوانید کج و معوجش کنید، چیزی باید بگوئید که معمولا گفته می شود.

کارگر

• آره، اما شما باید لطف کنید و مرا تحریک کنید.

سازمان امنیتی

• دیگر مشکلی نیست.

• می توانم بگویم که پیشوای ما بزرگترین انسانی است که روی کره زمین قدم گذاشته.

• بزرگتر از عیسی مسیح به اضافه ناپلئون بناپارت است.

• حتما شما به من حق می دهید.

• بهتر است که بروم در خانه دیگر و بگویم که گنده گوئید.

• هر چه می گویید، تبلیغات است و بس.

• شما در این زمینه کارکشته اید.


• جوک گوبلز و دو شپش را شنیده اید؟
• نه؟

• جوک از این قرار است:

• روزی دو شپش با هم مسابقه می دهند.

• برنده، شپشی خواهد بود که زودتر از دیگری خود را از یک گوشه دهن گوبلز به گوشه دیگر دهنش برساند.

• شپشی برنده می شود که راه پشت سر او را در پیش گیرد.
• این راه نزدیکتر است.

شوفر

• که اینطور!

همه می خندند.


ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر