۱۳۹۰ آذر ۸, سه‌شنبه

چاله ها و چالش ها (60)

تولدی دیگر
اثری از گوستاو یونگ


مسعود دلیجانی
سرچشمه:

از من تا انسان

• هرگز

• شعله ای نبوده ام
• بر نوکِ فسفری ِ
• پاره خطی چوبین،
• "بین دو بی نهایت"
• که از جرقه ای شعله برکشم
• و از نسیمی خموش.

• و هرگز
• معلق نبوده ام
• به بود و نبود
• چون شراره ای
• که می جهد و می میرد،
• "بین دو هیچ"
• که از بوسه ای زاده شوم
• و در خاک، خاک.

*****
• آتشی بوده ام
• گدازان،
• با زبانه هایی
• خیزنده و کاهنده
• کاهنده و میرنده
• میرنده و زاینده
• زاینده و اوج گیرنده

• که تمامیِ حجمِ زمانِ سپری را
• از یاخته هایِ دوردستِ زمین
• تا هم اکنون
• که عاشقانه بر رویت لبخند می زنم
• در گرمایِ رنگینِ شعله هایم می بینی.

• و شراره های رؤیا را نیز
• که پرتاب می شوند
• تا انتهایِ آینده.

• من تمامیِ تاریخ بوده ام
• از ابتدا تا انتهایِ هستی.

• اما هرگز
• نه از هیچ آغازیده ام
• نه در هیچ تمام.

• و همواره، ابدیتِ سیالِ در رگانم را
• گریسته ام
• خندیده ام
• فریاد برکشیده ام
• بوسیده ام
• و لحظه لحظه ی با تو بودن را نیز
• حتی اگر در مُغاک خاک
• به آرامی بخُسبم

• چرا که مرگ
• خستگی مفرط در تراکم زمان را
• غمگنانه می رباید
• "و تولد خستگی نمی شناسد."

2
مسعود دلیجانی

• واقعیت این است که شناخت حسی راهش را از شناخت منطقی جدا می کند.
• نه به این معنا که رو در روی هم قرار گیرند، بلکه به این معنا که هر یک وظیفه خود را بر دوش می کشند و در نهایت باعث ارتقا وتکمیل یکدگر می شوند.
• دقیقا کاری که هم اکنون دارد صورت می گیرد:
• شعر با زبان خاص خود و با الهام از فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی، دیالکتیک را به تصویر می کشد.
• یعنی به کمک فلسفه می شتابد و فلسفه به درک هر چه عمیقتر شعر کمک می کند و برعکس.
• (قانون دیالک تیکی موسوم به تاثیر متقابل)
• از نگاه ژرف تان به وجد می آیم و انتقادات تان را به جان خریدارم.
• با مهر

3
ربابه

• خیلی ممنون از ملاحظه مزاحم ها
• بگذارید، بحث در باره انواع شناخت را به فرصتی دیگر بگذاریم.

• بنظر من، هدف از بحث نه پذیرش دربست نظری است و نه به جان خریدن انتقادی.

• اصولا انتقادی به معنی واقعی کلمه در میان نیست.

• من چنین احساسی را هرگز نداشته ام.

• من فقط در مقابل تأثیرات وارده بر خویش واکنش نشان می دهم:

• پس از مطالعه و یا شنیدن هر حکم به تأمل درباره آن می پردازم.

• هدف از بحث هماندیشی است.

• هدف از بحث، طلب یاری است، برای یاری رسانی ـ به قول نیما و سیاوش کسرائی.
• هدف از بحث، رخنه هرچه بیشتر در ذات چیزها و پدیده ها ست، برای نیل به کشف حقیقت درمانده در غل و زنجیر در اعماق و در ظلمات:
• حقیقتی که خود دیالک تیکی از مطلق و نسبی است.

• من حتی خودم نظر خودم را دربست نمی پذیرم و اگر مطلبی را بار دیگر مورد بررسی قرار دهم، یا باید آن را دور باندازم و یا در بهترین حالت، آن را مورد تجدید نظر قرار دهم.
• پذیرش نظر کسی و اعلام آن کمکی به امر پیشرفت اجتماعی نمی کند.
• واقعیت عینی که در مقوله ماده تبیین می یابد، همانطور که خود بهتر می دانید، لایتناهی است.
• هر انعکاسی ضمن اینکه حاوی گشتاوری از مطلق است و درست است، خواه و ناخواه نارسا، ناقص و نسبی است:
• هر انعکاسی دیالک تیکی از حقیقت مطلق و حقیقت نسبی است.

• شناخت چیزها از سوی دیگر، با پرسپکتیو شناسنده در رابطه است.
• ایستادن در بالکن آپارتمانی هشت طبقه و ورانداز کردن خانه ای در دیدرس، با ایستادن در بالکن خانه ای سه طبقه و ورانداز کردن همان خانه واقع در دیدرس، انعکاس واحدی را عرضه نمی کنند، چه برسد به اینکه قدم رنجه کنیم و خانه مربوطه را دور زنیم و احیانا وارد آن شویم.
• شما می توانید حکمی ـ مثلا «هر آن کس که دندان دهد، نان دهد» ـ را از پرسپکتیو طبقاتی و معرفتی ـ نظری خود حلاجی کنید، بعد حلاجی همان حکم را از دوست نزدیک تان بخواهید و نتیجه هر دو را مورد مقایسه قرار دهید:
• او بیشک از پرسپکتیوی دیگر تحلیلی دیگر عرضه خواهد کرد و چه بسا به تکمیل و یا تصحیح نظر شما کمک خواهد کرد.

• حرف آخر هرگز زده نمی شود و نمی تواند زده شود.


• لایتناهیت ماده همین جا خود را نشان می دهد:
• میلیون ها دیالک تیک در یکدیگر نفوذ می کنند، از یکی به دیگری ره باز می شود و چهره ای دیگر و دلرباتر از حقیقت قضایا آشکار می گردد.

• بهترین اوبژکت برای تمرین تفکر مفهومی آثار سعدی است.
• حکایتی از سعدی را بررسی کنید، تا به منظور من پی ببرید.
• هر بار که شما به همان حکایت برگردید، حقایقی دیگری کشف خواهید کرد که قبلا به فکرتان نرسیده اند.
• برای اینکه قبلا شناخت افزار مربوطه را و مفاهیم مربوطه را در حکایت مورد نظر کشف نکرده بودید و به خدمت نگرفته بودید.
• دشواری دیگر شناخت اینجا ست که ماده (واقعیت لایتناهی عینی) ساکن و ثابت نیست تا تحلیلی همیشه همان از آن بتوان بدست داد.

• ما را چاره ای جز همکاری و هماندیشی نیست.
• من و توئی اصولا در میان نیست.
• تنها بت پرستیدنی حقیقت است و بس.
• ببخشید.
4
مسعود دلیجانی

• در نظرتان دقیق شدم و توضیحات خودم را در مورد "تولد" ناکافی دانستم.
• اکنون نمی دانم، این شعر گنجایش تغییر را دارد یا نه؟
• و آیا توانایی آن را دارم، اندیشه ام را به چرخش در آورم و گرد خویش چون پیله ای بچرخانم، تا شاید از درون پیله، پروانه ای به پرواز در آید و بار فلسفی انتقاد شما را در آرایش رنگین بال هایش را به نمایش بگذارد.
• در عین حال، در مورد تغییر اساسی و ریشه ای در شعر هنوز تردید دارم.

5
ربابه

• با سلام
• بنظر حریفی در حکم شما تحت عنوان «تولد خستگی نمی شناسد» (در این شعر) همان محتوا و مضمونی نهفته است که در مفهوم «رهروان سرخوشی» در شعر سیاوش تحت عنوان «باور».
• من قبل از پرداختن به توضیح شما باید به چند نکته اشاره کنم:
• در توضیح قبلی شما، نوعی عدم دقت به مفاهیم به چشم می خورد که شاید ساختار (منطق) شعر به شاعر تحمیل می کند و خواننده خوداندیش باید به تفسیر آن دست بزند تا به کنه مطلب پی ببرد.
• شما مفهوم «تولد» را برای مثال با کودک (اوبژکت تولد) یکی گرفته بودید و استدلال شما با توجه به این نوع برخورد بدان، درست بوده است.
• من مفهوم «تولد» را به مثابه روند زایش (در پهنه بمراتب عام تر: از زایش کودک تا پیروزی انقلاب، از تولد اندیشه ها تا تولد گاوآهن از آهن خام و ...) در نظر گرفته بودم.
• منظور حریفی از مفهوم «کلنجار وسواس مند با مفاهیم» نیز همین بوده است، تا هم زبان مشترک یافت شود و فهم منظور یکدیگر ـ بی نیاز از توسل به سوبژکتیویسم (در این مورد توسل به قوه تخیل و فانتزی و تعبیر و تفسیر دلبخواه و تصادفی) ـ تسهیل شود.
• شما کودک را بمثابه بمب واره ای از انرژی و نیرو تصویر کرده اید که به جای خود خیلی زیبا و درست است.
• من تولد را به عنوان نخواستن کودک، مقاومت کودک در مقابل مهاجرت از جهان آشنا و مطلوب در رحم مادر (اختیار) و بایستن (جبر زایش)، دیالک تیک جبر و اختیار که نقش تعیین کننده را جبر به عهده دارد، تعریف کرده بودم.
• اگر بدلیلی اراده کودک (اختیار) غالب آید، روند زایش نقش بر آب می شود و کودک و مادر هر دو می میرند:
• توسعه آنگاه سیر زوال یابنده و ارتجاعی طی می کند، نه بالنده و پیشرونده.
• من متأسفانه از چند و چون شعر ملل اروپائی بی خبرم.
• شاید آنها به سبب وفاداری انضباط مند فراگیر و تمام اجتماعی به مفاهیم و مقوله ها تشتت تبیینی و تفهیمی ما را ندارند.
• من ادبیات احزاب و مدعیان ایرانی را بدشواری می توانم بخوانم و بفهمم.
• شاید خودشان هم حرف دهن شان را نمی فهمند.
• اما در مورد حکم شما مبنی بر اینکه «اکنون نمی دانم این شعر گنجایش تغییر را دارد یا نه؟»

• هراس و دغدغه هم درست در همین نکته است:

• شعر محصول روند معرفتی ـ عاطفی ـ احساسی ـ ادراکی معین و مشخصی است.

• شعر آئینه دیالک تیک اوبژکت و سوبژکت (دیالک تیک موضوع شعر و شاعر) است.

• هر شعری (آنهم بویژه شعر مسعود دلیجانی: من اصلا هدفم هندوانه زیر بغل کسی دادن نیست) ارزش و اعتبار مادی و معنوی فی نفسه و «در خود» خود را دارد.
• شعر را نمی توان و نباید بسان سیبی دندان زد و دوباره در اختیار خواننده قرار داد:
• شعر در این صورت طبیعیت خود را از دست می دهد و تصنعی می گردد.
• هر شعری یکبار سروده می شود و با حسن و عیبش شرایط اوبژکتیف و سوبژکتیف را (مثلا جامعه و شاعر را، سطح توسعه نیروهای مولده را و شعور متناسب با آن افراد را که شاعر یکی از آنها ست) منعکس می کند.
• اثر هنری بنظر من ـ به عنوان مثال ـ به گاوآهن می ماند که آهنگر با جاری کردن روح خود در آهن خام تولید می کند.
• مصرف کننده شعر (و یا گاوآهن) می تواند در کوره پراتیک (تجربه، آزمون، آزمایش ...) آن را به محک بزند و نظر درست و یا نادرست خود را در باره حسن و عیبش، به اطلاع شاعر و یا آهنگر برساند.
• آهنگر هرگز نباید و دلش هم هرگز نمی تواند بخواهد که محصول کار خود را (بت لایق پرستش خود را) ـ بی اعتنا به کم و کیف بت ـ تخریب کند تا باب میل دهقان (مصرف کننده گاوآهن) گردد.
• او شاید اگر شرایط اوبژکتیف (عینی) و سوبژکتیف ایجاب کند، گاوآهن بعدی را تصحیح کند، آنهم اگر امکان مادی و فکری (معنوی) لازم برای این تصحیح تشکیل شده باشد.
• با پوزش از ناتوانی خود در زمینه فرمولبندی محترمانه تر منظور خود.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر