۱۳۹۰ آذر ۴, جمعه

برگ هائی از یک دفتر (7)

جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

• به هم می پیچد آن دفتر
• ورق های به غم آغشته ‌اش در کوچه ها
• پر پر

• تنم را می گزد سرمای تنهایی،
• هزاران پرسش‌ سوزنده ‌ام
• جانسوزتر برلب

• و تنها در حصار یاد‌هایم
• زیر سقف شب
• دخیل تازه می بندم به قفلِ غم

• بلور حرف ‌‌هایم می شود روشن
• عذابم می دهد این واحه ‌‌های خالیِ از هول آکنده
• عذابم می دهد شب خوانی مرغِ شکنجه
• در حصار شامِ دیرنده

• عذابم می دهد این زخم خاموشی
• عذابم می دهد زهر فراموشی

• صدایم می زند از کوچه همسایه:

• «بیا نزدیک تر با من

• بیا بر شب مشو ایمن

• بهار رزم‌‌ های تازه مان گل کرده زیر سنگ
• اگر می گیردت در سینه حرف من،

• بیفکن کوله بار خویش را بردوش
• سلاح ‌برد باری‌های خود را باز محکم بند
• قدم در رزم آخر نه!

• به همراه هزاران در هزاران رهرو دیگر
• بیا در آتش اندازیم
• کاخ و
• خرگه دشمن!

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر